:: گفت و گو با یداله رویایی
این گفت و گو برای نخستین بار در مجله تلاش در آذرماه 1355 به چاپ رسیده است. از آنجا که رویایی در این مصاحبه به تعریف شعر حجم و طرح و ارایهی دیدگاههایش می پردازد که همچنان تازهگی خود را حفظ کرده، بد ندیدیم که آن را تجدید چاپ کنیم. امیدواریم در آینده به مصاحبه تازه ای با یداله رویایی خوانندگان داماهی را در جریان روند رو به رشد این شاعر مطرح معاصر قرار دهیم.
کار سرودن شعر را از بیست و دو سالگی شروع کرده اید آیا این شروع دیری نیست چرا که در سرگذشت بیشتر بزرگان شعر می خوانیم که از نه سالگی و یا خیلی که تخفیف بدهند از شانزده سالگی شاهکارهایشان را ساختهاند؟
تازه در همین سن و سال، در حقیقت شعر بوده است که سراغم را گرفته و من که در یک دوران سرگشتگی و ترک و گریز بودم ورودش را به عنوان یک پناه مهربان خوش آمد گفتم.
…
طرحی کنار پنجره مانند یک سراب
یک شمع نیم سوخته یک کوه التهاب
یک شاخه گل و دختری از جنس خستگی
آن شب کنار پنجره مجهول و بی جواب
ابری لمیده بود نمی کرد حرکتی
مانند کودکی که به گهواره رفته خواب
ناگهَ سکوت کوچه شکست و میان شب
مردی به سوی پنجره می رفت با شتاب
باران گرفته بود وتن اش شعله می کشید
چیزی شبیه دلهره و شکل اضطراب
سایه رسید شاخهی گل پرت شد درست مانند
آن که بگذرد از آسمان شهاب
یک لحظه ماند و دید که آن شاخه بی خیال
از سایه رد شده بود عین آفتاب
افتاد توی جوی و به سرعت عبور کرد
چرخی نزد ، نایستاد و حتی نخورد تاب
برگشت تا دوباره شبی را غزل کند
بغضی شکاف خورد و غزل رفت زیر آب
وقتی سیاه می بارید
بیدار شو تا بگویم
شاخهی نوری که گذشت از میان جمله ی ناتمام ام
از کدام سو آمد.
یا وقتی سیاه می بارید
چه اندازه رطوبت دست مال بالا می زد
که بعد از باران
زمین.
سرخ از کناره ها بالا رفت و
آمد شعاعی
پهن شد روی تخت خواب ام
بیدار شو!
از مهره ها
اولی / دومی/ ..... /..... /پنجمی / .... /هفتمی
از مهره ها
سکته ی اول / دوم
از مهره ها بوی مرگ می آمد.
گُلهیی جا میتراوید از گوشهیی (بوی مرگ)
که باران نبارید و نَشُست و نَبُرد (بوی مرگ)
و تو
سراغ اش را از من میگرفتی
بیدار شو تا بگویم!
در کنار دست های گرد او؛
این متن برای اوست
توپولوژی
خاک خصوصیی من !
با تو
در اطراف کلمهیی ناخوانا
دل تنگی ها کرده ام
از تو
از مدادم قیر می آید
مسواک
هوای دهن ام را روحانی کرد
وقرص های مادر بوی زینالعابدین
و مزار پدر بوی خمیردندان
گرفت
تنهاییی من منقطع نیست
گریه منقطع نیست
صدای مرا ؛ کی موزاییک میکنی؟
شن های شعر
در شخمهای جوانات شنا می کنند
و من
آب های لُخت را ویار میکنم
این است که به قیر می ماند؛ مو های اخرا
به کلمهی نا خوانا؛ این دل تنگی
و به خاک خص
وصی ؛-
-تو.
پینوکیو ! پینوکیو!
از دماغ دروغ و از گوش های گناه درازترم
از چشمهای کجام که میدزدند
از حرفهای راستاند که دروغام
درمن سوال نیست که چوب بهتر است یا ثروت
درخت اسکناس هم چوب دارد و هم بهتر
پینو کیو ! از بخار گیج اطراف ات چوب ام نمیکنی؟
در حباب آیا با خود نمی بری رویا ی اطراف ام را ؟
و گوش نمی دهی به حرف هایم آیا گوش خر داری؟
پینو کیو ! بگو که گاری ی کج به مقصد می رسد اما کج
سوار شوید. اما کج
تصویر شن از نگاه گاریی که بر عکس می رود
و زمین زیر پای ما تا مقصد می چرخد
پینوکیو!
بگو که پدرم را پاسبان پوشیده ام
(وقتی بابا کوچیک بود )
و دست پسر اولی بودن تو را گرفته ام به دست پسر دومی بودن خودم
بوی شیر و چوب وخواب و مداد بود
یا خودکارم را به من بده یا مدادم
یا ودود! یا مجیب الحاجات !
یا پدر ! پینوکیو! روح القدس !
از لبان ماهی اول او بعد پدرش عبور کردند . در بطن ماهی پدرش منتظر
نشسته بود با چراغ مطالعه و میز در اتاق شکم . و یونس از سرفه هاش
شنیده می شد.
در اتاق خالی ی این بعد از ظهر
لحظه ها کرده ام
وبا صدای اره بار ها خواب ام را بریده اند
در ناخن هایم جن کار گذاشته اند
و پدر که از اتاق کناری رنده ام می کشد. سمباده ام می سوزد
و پدر که در ساختن من از کمر افتاده بود
و خدا که از کمر افتاده
سنگ ات. چوب ات نمی کند دیگر
تو از این ها درازتر شده یی
حرف عینک گربه و دم روباه میگذرد
حرف سکه های نکاشته
حرف شیشه و سنگ های من همه پرتاب شدند شکستند
و فرشتهی سکسی
نصف بیشتر دروغ دماغ های تو را از بر است
پینوکیو ! بیا و آدم شو !
پینوکیو! چوب ام می آید.
پاهایم را بیاور «ماه بگم»
مهتاب،
بر دریچه آویخته خود را
کوچه بوی ترنج وآویشن دارد
و می شود در آرامشِ کوچه و ساحل قدم زد وگریست
و تو گفتی
ماه خواب است
ابرها را باد
می چلاند پر غیض
برق
روشنیهای مخوفی را
به جهان خواهد آورد
وتو رفتی فردا
میش ها را ببری
پاهایم را بستانی از بازار
کوچه را قاب کنی
با دخترِ همسا یه
و هنوز این فردا
تهِ دنیا گیر است
من ترا گفتم امشب
آسمان پائین می آید
وسه پری کوچک را می آرد خانه
تا لختی از کوچه به ساحل ودریا بدویم
وقصه هامان را چون میوه های بهشتی
به جاده های خاکی بیندازیم
ونشد « ماه بگم » و نشد « ماه بگم »
زیتون با طعمِ ماه
صبحی گیج
چکیده توی دهانم
با آهنگی فرسوده از این پیانو
ریخته بر زیتون هایی شبیهِ تو
فدریکو!
خواب های تو
لای دندان های من
گیر کرده اند
دهان بوی قهوه یی دارد
دهان بوی شاخ دارد
دهان بوی خون دارد می دهد
(پسری پارچه ی سفید را آورد)*
ماهی
گذشته از ساعتِ پنجِ عصر
روی پیشانی لیزمی خورد
به آبی ی دیوار
دندانِ افتاده راه می رود
ماهِ تیره آسمان ندارد
انار بابا ندارد
صبح
گیج از جنازه ی بی آمبولانس
روی درخت
آژیر می پاشد
عصر
شناس نامه ی میتِ بی جنازه
خیرات می کند
ایگناسیو
پارچهی سرخ را آورد؛
صبحی لزج
چسبیده بر زیتون هایی شبیهِ تو
فدریکو!
* از شعر «مرثیه برای ایگناسیو سانچز مخیاس» اثر لورکا
این عکس اصلا ً عکس نداشت: ACD(02)
این عکس را از هر طرف ببینی
از آن لب به لب ام
مثلاً از رو به رو:
دست به گردن اندخته ست من
و با آویزانِ لب از لبهی عکس
کادری را که نشسته ای هم بزند
کادرِ هم خورده پُر شود
می شوداز موی تو که پشت صحنه ای
ودست در خَمِ آن زلفِ دو تا نکنم؟
پشتِ صحنه البته با این که صحنه را از پشت ببینی
فرقِ خیلی دارد با کم
پشتِ صحنه زمانی درخت بود مثلِ کسی که حالا
برقصد با رخت کندهی تن هلوی پوست کنده بدهد
ولی از عقب من پشت به صحنه ام این یکی
و دیگر این که گفته ام:
از هر طرف که ببینی منِ لب به لب از این عکس لب ریزم
که وضعیت اما از بالا متفاوتتر است
که گیر کرده لب های تو در لب هام
(این عکس اصلآ عکاس که نداشت
کی لُوش داده ،بماند!)
فعلاً یکی لب های مرا از این عکس بگیرد
می خواهم حرفی
که دوربینِ بی عکاس البته خیلی مضحک است ،بزنم!
سینه ریزی از خواب
ناگهانی که وارد می شوی
نمی توانم به نامِ عاشقانه ات صدا کنم
از خوش آمدِ کلماتِ ممنوعه
عشق
از خودم
که به پایان ِخودم نزدیکم
و از پیری زودرسی که به همه چیز سرایت کرد
از چندین بهار از تو دور تر
خدا عقوبتم می کند
سرزنشم می کند
قاب های خالی
عکس های یادگاری
که زیبا شدنت را نشان نمی دهدم
سینه ریزی از خواب آوردم
ا....لو
ا....لو
بوقِ اشغال می زند این گوشی
و نشد بپرسم
کسی که در ایستگاه
چشم های زیبای تو را داشت
راست بود !؟
مواج
............
شعری به گیسویم کشیده می گذرد
و ضربانِ زانوانم تند تر
به راه های نرفته
آویزان برمی گردند.
چقدر صدا خوب است
وطرح آبگوشت دورِدهانِ پسرک زیبا ست
وقتی فقط به خودم فکر می کنم و
بر می گردم.
شعری به گیسویم کشیده می گذرد
و زمان شعله ای بردامنم
که بسوزید همه تان !
من آتش را زیاد تر می کنم
وخودم خیسِ خیس
گیسوانم را تاب داده براتان می رقصم
هوا دارد به زیراکسیژن کشیده می شود
چند ثانیه آخرتان را
عمیق نفس بگیرید!