[گپ هورخش] رابرت ویلسون و باقی قضایا

:: ابراهیم پشت کوهی


وقتی که برای اولین بار در جشن هنر شیراز علاقمندان ایرانی نمایش کامانتین رابرت ویلسون را دیدند درحالی که از شگفتی و عظمت این نمایش شوکه شده بودند، پی بردند که هر چیزی ممکن است روی دهد.

اجرای کامانتین به مدت هفت شبانه روز بی وقفه ادامه داشت.

و شاید برای خیلی ها قابل باور نباشد که یک نمایش هفت روز طول بکشد. در جایی که یک تئاتر نمی تواند به زور ساز و دهل و هزاران شیرین کاری، تماشاگر را دو ساعت نگه بدارد، هفت روز بی وقفه اجرا کردن تئاتر فوق العاده است.

ادامه مطلب ...

[داستان] چلپاسه

:: کاملیا کاکی

 

دستش را می شود دید. اگر همین طور کنار این تیرک بایستم و مطمئن باشم این تیرک همین طور سرجایش می ماند دستش را می شود دید. دستش را با همان خمیدگی نا محسوس انگشت کوچک و النگوهای طلایی که وسط ساعد دستش گیر کرده اند،‌ یعنی از مچش سرخورده اند پایین و وسط ساعد دستش یک زخم انگار که آتشفشانی فوران کرده باشد نگه شان داشته است. این زخم قبلاً نبود حتماً دستش گرفته است به جایی و معلوم نیست چند جای دیگرش از همین زخم‌ها داشته باشد. مطمئن نیستم باید جلو بروم یا نه. حتماً مرده. اینطور که دستش را بالا گرفته احتمال زنده بودنش خیلی کم است. اگر زنده بود حداقل انگشت هایش را می توانست تکان بدهد شاید بهتر باشد همان زیر بمیرد. خود من هم بیخود زحمت بیرون آمدن از زیر آن همه خاک و شن و آجر را به خودم دادم. باید همان زیر می ماندم، البته فایده ای هم نداشت چون هوا که نمی دانم از کجا ولی بالاخره از یک جایی می رسید. گرسنگی هم بدترین نوع مردن بود. کافی بود کمی خودم را تکان بدهم تا همه آجرها و شنها سر بخورند یک طرف چیزی مثل شنا کردن قورباغه وسط لجن های پس مانده از یک گودال آب در یک بعداز ظهر تابستان. بیشتر خودم را کشیدم بیرون که ببینم حالا که خانه خراب شده و هیچ چیز ـ مطمئن بودم ـ ازش باقی نمانده چه شکلی شده تمام این سالها توی این فکر بودم که خانه را خراب کنم و حالا خود به خود خراب شده بود.

ادامه مطلب ...

خطوط هندسی یک جادو

درباره ی تاتر رابرت ویلسون


نوشته ی: هلم کلر       برگردان: نیلوفر بیضایی

 

هر اجرای نمایشهای رابرت ویلسون منحصر به فرد است. فرقی نمی کند که „مادام باترفلای" پوچینی باشد، „ اورلاندو „ ی ویرجینیا ولف، یا اینکه „مرگ، تخریب و دیترویت" یا یکی از شبهای نمایشی بی نام. او از تمامی مواد و منابع جمع آوری شده ی کارهایش برای ایجاد آثار مستقل استفاده می کند.

ادامه مطلب ...

کودکی را جامه ی دیگر پوشاندن

گفت و گوی هلم کلر با هاینر مولر درباره ی رابرت ویلسون

:: ترجمه: نیلوفر بیضایی

 

هاینر مولر در سال 1929 در اپن درف / زاکسن متولد شد. پس از بازگشت از اسارت آمریکاییها (در جنگ) به آلمان بازگشت و در وزارت کشور در „ملکن بورگ„ استخدام شد. در سال 1951 به برلین رفت و از سال 1954 در همان شهر به عنوان مشاور علمی „کانون نویسندگان „ و نشریه ی „ هنر جوان „ کار خود را آغاز نمود. از سال 1957 ببعد کارش را بر روی نمایشنامه نویسی متمرکز کرد. در سال 1958، مولر به استخدام تاتر „ماکسیم گورکی „ در آمد. پس از اجرای نمایش „ مهاجر „ به نوشته ی او، این نمایش ممنوع اعلام شد و مولر از کانون نویسندگان آلمان شرقی اخراج شد. وی از سال 1970 بعنوان دراماتوژ در „آنسامبل برلین „ استخدام شد و در سال 1976 خود را به „تاتر ملی „ منتقل کرد. او برای نمایشنامه هایش جوایز متعددی دریافت نمود، از جمله: جایزه ی هاینریش - من (1959)، جایزه ی نمایشنامه نویسی در مول هایم (1979)، جایزه ی کلایست (1990). مولر از سال 1990 تا1993 بریاست „ آکادمی هنر „ / شرق آلمان برگزیده شد. او از سال 1992 همراه با „پتر زادک „، „ماتیاس لانگ لف „، „ پتر پالیچ „ و „ فریتز مارکواردت „ ریاست و مشاوره ی „آنسامبل برلین „ را بر عهده گرفت و تا پایان عمرش (1995) در این مقام باقی ماند.

ادامه مطلب ...

سه شعر از کوروش همه خانی

1

این بازی و تقدس این لحظه ها در لحظه های همین وقت

دلی برده از یاد                 اگر هست           به یاد بگو           اگر نیست بگو به یاد

که زده گاهی به روی عقل             نقطه ای افتاده از:

اَعُوذُ بالله من الشیطان رجیم

که می رقصیم     رو به روی           چشم ها                        چِه چِه چکیدن

زانو به زانو غلتیدن

در لحظه های تقدس این لحظه ها

که،  پُر ـ هم ـ در ـ هم ـ ازـ تو ـ به ـ بَرِ من

بشکن به شکستن من

بریز به دیدن من

بزن به سینه ی من

بتاب به روی غلتیدن من

بشکن ـ بریزـ بزن ـ بتاب، به تابِ من:

                        که رفتم ـ رفتی ـ رفت در لحظه های هم

                        رفتیم ـ رفتید ـ رفتند همه چیز

حالا که از دریچه صبح                   رفته                  شبی در بی خبری

شبی رفت از ما

نه در بی خبری

ادامه مطلب ...

دو شعر از مزدک همه خانی

1

صدای باران

جیرجیرکها را آزار می داد

و سکوت تو

                        رویاهای مرا

نمی دانم:‌ کدامین شبِ شب های سردِ منی

که در چارچوبِ فلز

                        به جای ماه

                        مرا به یاد می آوری

مرا که روزی با درد و اندوه

در کوچه های نارنج و حتا ترنج

با تو بودم با تو

                        زیر همین صدای باران

                                    و سکوتِ تو

ادامه مطلب ...

سه شعر از خیام ظهیری چروده

1

پرسیدن بلد نیستَ م

 

پا روی دُمَم نگذارید

گاز می گیرم

دست بر سرم نکشید

می میرم.

این کوچه مال من است

و آن پنجره

کمی آفتاب

و یک آینه هم می خواهم

 

پریدن بلد نیستم

فقط عاشقم

فروردین بندرعباس هشتاد و دو

 

 

من برای برداشتن این بار، خیلی کوچکم

 

من برای برداشتن این بار، خیلی کوچکم

و تو می توانی مرا خط بکشی

به دنبال دیگری

از تمام پل ها بپری

اما این را بدان

این آب ها برای رسیدن، مقصدی دارند

و تو نمی توانی بیهوده فرض شان کنی

حتا اگر

تمام عشق ها مثل هم باشند

تو باز هم خودت هستی و

من...

لازم است بدانی

چند انگشت از میان تو

بهشت را نشان می دهد

پا برکه می کوبی

دشوار که هستی.

 

من برای برداشتن این بار خیلی کوچکم

و تو می توانی تماماً مال خود باشی

مال دیگری.

 

اردیبهشت، بندرعباس هشتاد و دو

ادامه مطلب ...

در این خانه واژه ها ساز می زنند

:: محمد ذوالفقاری


نگاهی به مجموعه شعر »این خانه واژه های نسوزی دارد»

 

کتاب (این خانه واژه های نسوزی دارد) در سال 1382 از انتشارات دارینوش با سی و سه شعر و در دو بخش که بخش دوم آن شامل سرکنگی ها می باشد با تیراژ سه هزار نسخه و به قیمت 950 تومان منتشر شده است.

شاید جای سوال باشد که چرا محمد ذوالفقاری، تمام مشخصات کتاب را گفت ولی اسمی از شاعر آن نبرد. خیل خب، عجله نباشد. من می خواهم با آوردن بخشی از اولین شعر کتاب یعنی (کاسه آب دیوژن) خودتان به این مسئله پی ببرید که مولف این کتاب چه کسی است.

به سرم زده که می توانم/ پاک کن را بردارم/ و ... ردیف یکی از غزلهایم را پاک می کنم/ من و دریا غزلی ناب سرودیم از تو / غزلی مثل تو ناب سرودیم از تو/ ـ فکر کنم تا اینجا کافی باشد و حتماَ فهمیده اید که این بیت از غزل چه کسی است. بله درست است این کتاب از غزلسرای مطرح و بزرگ معاصر یعنی محمد علی بهمنی می باشد که خوشبختانه معرف به حضور عام و خاص است. ولی بحث من بر سر این حرفها نیست و به خود این مجموعه ربطی ندارد. بل خود جناب بهمنی و شخصیت شعری ایشان اینجا نقش دارند که چطور آدمی مثل بهمنی به خودش اجازه داده چنین شعرهای ضعیفی (البته اگر بشود گفت شعر) که بیشتر من فکر می کنم واگویه ی شاعر و درد دل شاعر باشد، به صورت مجموعه درآورد و در قالب شعر به چاپ برساند. برای روشن شدن قضیه بهتر است یکی دو تا مثال از مجموعه بیاورم

ادامه مطلب ...

متن باز

 :: احمد کارگران


مراقبه بودا در مقابل تلویزیون چیزی بیش از یک تصور یا تصویر بجا مانده در ذهن خواهد بود اگر کنش  شخصی یا جمعی خرد امروزین را جایگزین سلسله ای از تنیده های بافت تصویری نمائیم ، بافت تصویری چشم جمعی انسان در دوران کنونی مشتمل بر مجموعه ای از داده های پرتاب شده به سوی اوست ، این پرتاب به شکل سرسرسام آور و سریع ، هجوم آورنده اند ، اطلاعات مهمترین ویژگی عصر رسانه در دخل ، تصرف و تغییر اذهان جمعی است و مدیریت این اطلاعات چیدمان و برنامه های راهبردی آن موثرترین و کارآمد ترین شیوه کنترل در حوزه بسط و گستره آن .

تصور لحظه ای جابجایی مکانی در موقعیت بودای این اثر با مخاطب ، تعمیمی درست و ممکن در زمان کنونی است ، این پارادوکس ممکن در رویارویی مراقبه معنوی انسان با وسیله ای با قدرت (محصولی بیش از یک محصول) واقعیت یا رویدادی نزدیک و ملموس است  که در مماس با رگه های حسی و دریافتی ما قرار دارد ، آنچه در این بین از سیالیتی شفاف  و نامحدود شکل گرفته ( همان نقطه قابل تامل) حضوری است  در حد فاصل بین بودا و تلویزیون.

این حضور (کوتاه ولی گسترده و غیر مشهود) نکته کلیدی این اثر چیدمان (اینستالیشن) است ، در تاویلی ساختاری می توان پرتاب متقابل متاثرات از سوی یکی بر دیگری را به لحاظ خطی به روشنی معین کرد این خط تعیین در شکل ساده آن فشار انتقال از سوی تلویزیون را تشدید می نماید ، شدت این پرتاب البته در یک سوی عنصر (تلویزیون، بعنوان نماد یا نشانه معلوم با ویژگی مشخصه ی یک خط انتقال یکسویه) قابل پذیرش تر خواهد بود ، اما حضور خود عنصر مقابل (بودا) در آن، بر چالش نگرش می افزاید ، در این گردش خطی برخورد و باز برخورد شکل دهنده ی سیکلی نامحدود است که شدت و ضعف آن همواره در حال جابجایی است، اما از دیدگاه ساخت شکن (دیکانستراکشن) این فاصل در حدود اوج یا فرود مشخص نیست و در موقعیتی ارجاعی یا استدلالی نمی گنجد ، بودا شامل همه گونه ها، نژادها ، بینش ها، تفکرات و ایدئولوژی هایی است  که به نوعی در معرض عنصر مقابل قرار دارند، این نماد از گونه ای مشخص فرا می رود ارجاع آن به مسلک یا مرجعی مشخص بسنده نمی کند و بیش از هر چیز آنچه نمایان است ویژگی فاقد آغاز یا پایان و نقطه محور و مرکزیت در حدود حد فاصل است، بینشی گزینشی یا استدلالی در آن می تواند  بازتابی به متن دیگر و از متن دیگر به متون دیگری باشد.

بیاد بیاورید آنچه در حدود فاصل  شما با این وسیله می گذرد در یک نقطه زمانی محدود تا چه انتهایی سر در می آورد ، انتهایی به یک انتها و تا انتها …