خانه
همیشه
قبل از به خانه رسیدن
به کوچهی مان فکر می کنم
به خانه های بی در
بی درخت
بی پنجره
که تا خانهی ما ردیف شده اند
نه عزیزم!
ما که اصلاً خانه نداشتیم
بر میگردم
به نارونی که کوچه ای از آن می گذشت
و خانه ای که درخت بیدش
همیشه مجنون است !
کاملاً اتفاقی
اتفاقی شده ام ، مینوتور!
من از نیمهی حرف هام متوجه ام
که زمین خطای باصره است
وروی خطوط تقارن
تنها به تن هایی فکر می کند
که از حروف دَر هَم بستر
دَر هَم بازو
به نسلهای منقرض مدارس آرزو دارند
من با نیمهی نمی دانم ام
به خیابان می روم
وبا آدمهایی دوست هستم
که اصلاً قصد اتفاق ندارند
حالا می توانیم از نیمه اول من
با چهره های صدا دار
عکس یادگاری بگیرید
تا موزه های جوان
حرف هایی برای زدن داشته باشند
تن هایی برای آرزو
April is the cruelest,month,
T.S,Eliot
پنجره را ورق می زنم
روی شاخه ها چه رنگ هایی دارد مهر .....
پنجره را ورق می زنم
چه برگ هایی دارد آبان
زیر پای عابران .......
پنجره را ورق می زنم
فقط استخوان های
برگی که
لای این کتاب گذاشته ام......
پنجره را می بندم.
اردی بهشت را
نمی خواهم ببینم.....
به انضمام کمی دختر باند پیچی شده
از موج های منفعل این صدا
تا چشم های بادامی کدامین عابر این سطر کش بیایم
چشم توی چشم
هزار قیافهی نا آشنا
و هزار خودم از این دست
نیامده از تنگ ترین دریچهی قلبم
تا قیافهی جن زده شان بارش
و اتفاقی که درست پشت لب ها جا خشک کرده است
منجر به بی شرمترین حادثهی این حوالی
من
به تقدیر دردناک این روزها
و تجزیه احوال قیافهی عابران
در حواشی زنگ زدهی مغزم
ایمان دارم
و اعتراف می کنم
به احمقانه ترین وضع ممکن
سر خوردگی ابرو هایی را به فال نیک گرفته ام
یا وجیهه عند وجوح مختلف منتهی علیه خودم
که بد جوری هوای تن خودم را کرده ام
با پاهای کشیده و چشم های بادامی.
بی بی
بی بو
بی روزنه
بی بی
بی خیال
به این که
بوی ماه
توی گیس هاش
به هوا چنگ می زند
و دست پنجره به آسمان نمی رسد
پنجره از اتاق بیرون می پرد
بوی ماه از گیس هاش
بیرون می پرد
از گلویش
از رویش
بی نفس
بی رنگ
بی بو
ماه می پرد.
ابلاغ
چسبیده ام به تابلوی اعلانات
و دهان ام را دارم از دست می دهم
و دست می دهم
نه کندنی هستم و
نه، انگار اشتباه کرده ام .....
بخش نامه های جدیدی
به جویدن من پاراف شده اند
چشم ام را می گذارم و از لای منگنه
بسمه تعالی میخندم
مرا جدی دست نمیگیرند
کلمات مخالف الصاق میکنند
دایره می کشند و مرا به خودم ارجاع میدهند
سر و ته میگیرند و امضا نمیکنند
می گویند
این به منفع کسی نیست
واین به نفع هیچ کسی نیست
کم کم یاد می گیرند
چه طور به من نگاه کنند
نگاه نکنند به چسبیده ام
و تابلو اعلانات
تا ابلاغ تازه
هم چنان
در زیر شیشه
نفس بکشد.
ادامه مطلب ...
:: موسی بندری
مدتها با خودم کلنجار داشتم از این که گفته بودم«من، یکی از شاگردان حسن» قضیه به ماه های اول حضورم در جلسات هفتگی شعر بر میگشت. که جو غالب جور دیگری بود. هنوز مسائل شعر کهن و نو حاکم بود. در یکی از همین بحث و جدلها هنگامی که بحث حول شعر معاصر،حضور و ظهورش در این خطه و فعالان آن کشیده شد، پر معلوم است یکی از درخشانترین چهره آن در این خطه زنده یاد حسن کرمی بود.
ادامه مطلب ...
از چاپ اولین شعرم در یکی از جنگهای ادبی (بازار ادبی رشت) در سال 1345 تاکنون که گزیدهی حاضر را به چاپ سپرده ام ، سالهای زیادی میگذرد. هر چند از آن پس و در دوران جوانی با انگیزهی نامجویی به ارسال شعر و قصههایی برای نشریات مختلف پرداختم و خاماندیشانه از دیدن چاپ آنها شادمان شدم ، اما چند سال بعد حوادثی پیش آمد که زندگیام را متلاطم و آشفته و مرا دگرگون ساخت. گفتن از دلباختگیها و عواطف و حالات لجام گسیختهی آن دوران و حوادث ناخواستهی دیگر، اکنون ضرورتی ندارد ، اما این حوادث که منجر به گرفتاری اجتماعی و التهابات روحی شدید گردید ، تا مدتها مرا در گرداب یاس فرو برد. نومیدی مفرط و احساس عمیق تنهایی و شکست آرزوهای جوانی چندین بار مرا به خودکشیهای ناموفق واداشت. سرانجام پس از بحرانهای روحی شدید ، با قصد جدی انتحار و از بین بردن هر نشانی از خود ، تمام نوشتههای خود شامل شعر ، قصه ، مونوگرافی و فرهنگ مردم (که قطعاً بهترین آثار دوران جوانیام شمرده میشدند) را متاسفانه طعمه آتش ساختم بی آنکه موفق شوم به آنچه میخواستم دست یابم.
این حوادث از سال 1350 به بعد برایم فترتی طولانی به همراه داشت و به همین جهت از اشتیاق چاپ نوشتههای خود و ارسال آنها برای مطبوعات دور افتادم و دل و دماغ این کار را از دست دادم. با این همه در طول این سالهای متمادی هرگز از عشقم به مطالعه و نوشتن کاسته نشد. سالهای جوانی با شتاب گذشتند و من نیز در مسیر زندگی و حوادث پس از آن لاجرم دگرگونی یافتم. سرانجام از سال 1374 به بعد باز هم به ارسال شعر و چاپ آنها در برخی نشریات پرداختم. انگیزه این بود که دیدم بعضی از شعرها و قصه های چاپ شدهام در نشریات سالهای قبل مجدداً در چند فصلنامه و یادنامه یا مجموعهها به چاپ رسیده که این امر مرا تا حدی به ارسال و چاپ کارهای تازهی خود راغب ساخت. اکنون چندین سال است که گهگاه شعر ، قصه یا مقالههایی از این قلم در نشریات محلی به چاپ میرسد. ولی با وجود این هرگز آنچنان عزم راسخ و اشتیاق کارسازی برای چاپ مجموعه آثار خود نداشته ام. غیر از دلزدگی و یاس احساس تردید نسبت به ارزش آثارم شاید مهمترین دلیل طفره رفتن و خودداریام از ارائه و چاپ مجموعهی مستقلی بوده است که میباید سالها پیش به آن میپرداختم. اما سرانجام با اصرار برخی دوستان دریافتم که تنها وسیلهی رهایی از تردید و تشخیص ارزش یا عدم ارزش هنری کارهایم ، جمعآوری مجموعه یا گزیدهیی از آنها و سپردنشان به چاپ است.
نوشتن از حسن کرمی سخت است شاعری نیک و انسانی صدیق، مردی که با مانوسیتی خاص در تلخی و سکوت آمیخته به هم به شعر رسیده بود و بر حذر میداشت دیگران را از نوشتن خود، با آن همه دلبستگی که با خود داشت و با خود می برد.
علیرغم کوتاهی وسیع، پیدا کردن خاستگاههای این شعر به که آب از چه میگیرد و به چه می ریزد، شناخت بی تابیگران یک نسل است.
حسن کرمی از دهه چهل است. دهه باشکوه و غبطه برانگیز ادبیات، دهه ظهور پیاپی استعدادها و اوج قله ها. با فضای داستان ـ شعری نو و متمایز که در ادبیات ما جایگاه اسطورهیی یافته است. صدای پای آب سهراب، تولدی دیگر فروغ، جلال آل احمد، ابراهیم گلستان، بهرام صادقی، هوشنگ گلشیری، احمد رضا احمدی، ... و شاملو با همه ی تاثیر و تاثری که می تواند بر پیرامونش بگذارد و می گذارد.
ادامه مطلب ...