:: حمید عوض زاده
در دوران کودکی رابطه نزدیکی با هم داشتیم.ناصرملودیکا می زد.بعد از مدتی یک ملودیکای دیگر هم تهیه کرد.یک ملودیکا را خودش فوت می کرد و ملودی می زد و دیگری را من فوت می کردم و او آکورد می گرفت. این بشر در آن زمان آکورد را می شناخت.
شعر می گفت ، نقاشی می کشید. یک طراحی داشت به نام پیرمرد خار کش که لای یکی از دفترهایش بود.من هر وقت می رفتم پیش ناصر اول می رفتم سراغ آن دفتر و آن طرح را نگاه می کردم.پیرمردی را کشیده بود با پشته ای از خار بر دوش و در حال حرکت.هیچ وقت فراموش نمی کنم یک آزمایشگاه خانگی داشت که در آن میکروسکپی داشت و کلکسیونهای مختلفی از برگها ، سنگها و ...
:: عبدالحمید انصاری نسب
ناصریا ...
از روایت های مختلف مرگ تو
از مرگ های مختلف ات
کدام را باور کنم؟
تو چطور
چگونه مرده ای؟
تقصیر ها گردن کیست؟
دیشب توی معبد هندوها
کودکی اَت با پیرهن راه راه
بالا رفته بود از ماه
و کلاغ ها به دخمه ی چشمانت
نوک می زدند
ماشاالله
به قد بلند و موهات
که ریخته روی شانه هات
توی همین عکس با روبان سیاه
نینا نگاه کن
:: مسعود رحمتی
احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه خورشید ناگهان
می جوشد از زمین
«احمد شاملو»
□□□
نشریه ای که شماره اول آن را ورق می زنید دارای ماهیتی فرهنگی است که اگر خدا خواست و مشکلات مترقبه ای پیش نیامد قرار است پانزدهم هر ماه منتشر شود.
□
«ضمیمه» شأن روشنفکرانه ای برای خود قائل است و گرایش انتقادی را مهمترین خصیصه خود می داند که نقادی رگ حیات روشنفکری است و معتقد است که هم جامعه و هم حکومت به روشنفکران نیاز دارند. روشنفکر وجدان نقاد جامعه است. بارزترین مظهر انتقادی روشنفکر سقراط است که خود را فروتنانه خرمگسی می خواند که با وزوز خود نمی گذارد اسب عظیم الجثه قدرت به تن آسایی خود خو کند و از این رو مشفقانه از حکومت می خواست که او را حفظ کند و سرزنش هایش را تحمل کند.
:: حسام الدین نقوی
سید حسن بنی هاشمی فرزند سید ابراهیم و بی بی گل در هفدهم آذر ماه بیست و هشت در بندرعباس بدنیا آمد و کودکی و نوجوانی و سالهایی که ذهن و اندیشه و فرهنگ یک انسان ساخته میشود را در این شهر گذراند. او از سالهای دور ، از زمانی که دانش آموز دبستان شاهپور بود به (تصویر) علاقه زیادی داشت و از پشت عدسی دوربینی که از پدرش جایزه گرفته بود ، با حسرت به جنوب نگاه میکرد بهمه چیز به مردم ، دریا ، طلوع و غروب آفتاب که برایش عظمتی روحانی داشت. او هنگامیکه دوازده سال بیشتر نداشت ، لابراتوار عکاسی کوچکی درخانه دایر نمود و تمامی سوژه ها و تصاویری که از جنوب و مردمان ساده اش که با گرما و آفتاب زندگی می کنند گرفته بود ، در تاریکخانه اش ثبت می کرد. او در همان سالها با تهیه فتورمان در روزنامه های دیواری مدرسه ، نخستین تجربه های هنرییش را آغاز نمود و چند سال بعد جایزه ی بهترین عکس سال را از مجله تصویر دریافت کرد.
:: منصور نعیمی
سیدحسن بنی هاشمی فارغ التحصیل مدرسه عالی سینما و تلویزیون است در رشته کارگردانی فیلم. به هنگارم هنرجویی، نخستین تجربه های فیلمسازی خویش را با دوربین هشت میلیمتری که دارای محدودیت های بسیاری بود به لحاظ صدا و تدوین و قطع کوچک فیلم- آغاز کرد. وی در جرگه ی کسانی بود که سینمای آزاد ایران را پی نهادند و توانایی خویش را در کارکرد دوربین هشت به اثبات رساندند.
حدود سی و پنج سال پیش (1348)، بنی هاشمی در اوان دانشجویی، فیلم « موج » را می سازد که در واقع نخستین تجربه او به شمار می آید. «موج» با لحنی اساطیری، چهره بندرعباس را به تصویر می کشد و مورد توجه اهالی سینمای تجربی ایران قرار می گیرد. حسن در این رهگذر به دنبال شیوه بیانی بود تا احساسات درونی خویش را در قالب سینما به دیگران بنمایاند. وی با امکانات و تکنیک های دوربین هشت، دست و پنجه نرم می کند. «موج» از پرداخت مطلوبی برخوردار نبود و به صورتی استعاره ای و فشرده، حالت آدم ها را بیان می کرد.
ادامه مطلب ...:: گفت و گوی زاون قوکاسیان با حسن بنی هاشمی
در فیلمهایت رابطه فرد با فرد خیلی کم به چشم می خورد و بیشتر به رابطه فرد با طبیعت پرداخته می شود این مسئله را باید به حساب ذهنیت تو گذاشت یا زمینه ای که در آن کار می کنی ؟
بیشتر بستگی به محیطی دارد که داستان در آن جاریست، مسئله ی فیلم هایم، مسئله گذشته ی خیلی دور نیست، چون فضای باز جلو چشم آدم ها زیاد است. البته با زندگی در تهران شاید نشود آن را حس کرد، این باعث می شود که آدمها بیشتر دوروبرشان را نگاه کنند... امکان تماشای شان بیشتر بشود و بیشتر ذهن آدم را مشغول کند باید بگویم که این یک اصل کلی نیست و ممکن است به تدریج فرق کند.
یا لطیف ...
چشمان نافذش نخستین تأثیر را بر من گذاشت و مرا متقاعد کرد که حسن بنی هاشمی همه چیز را با دقت زیرنظر دارد و می تواند یک خرده گیر دانا باشد.
در طول چند هفته ای، در مهرماه 1350 و به بهانه جشنواره ی سوم سینمای آزاد در تهران بودند بیشترین جوشش من با او بود و کمترین عنادم نیز با دلسوختگی و نگاه انسانیش.
حسن بنی هاشمی درست در آستانه ی عبور از دروازه ای که بی هیچ تردید او را در زمره ی بزرگان با صلابت و پایدار و متوازن سینمای ایران قرار می داد، مسیر دیگر را برگزید و برای کسانی که چون من که او و قابلیت های رشک برانگیزش را می شناختند؛ حسرتی عمیق به وجود آورد.
حال سال هاست که من همسفر افسوسی بزرگ برای حسن بنی هاشمی و دو نام دیگر هستم که یکی شان در سانحه ای جان باخته و دیگری به دور از سینما و در فرانسه زندگی را سپری می کند.
:: محمد عقیلی
۱
طبیعی ست که هر سرزمینی وهر ملتی به داشته های ارزشمندش مباهات و افتخار می کند.
یکی از این داشته ها، چهره های فرهنگی و هنری آن سرزمین است. کسانی که با پژوهش و تحقیق، خلق محصولات هنری و فرهنگی و یا ساخت و ایجاد سازه ها و تولیداتی ویژه به حیات آن سرزمین غنا و ژرفای بیشتری می بخشند و نام آن را در جهان پرآوازه می سازند.
این آدم ها از خونی فرهنگی که در حیات مردمان آن سرزمین جاری ست نیرو می گیرند و در بستری تاریخی برآن خون، گرما و زندگی می افزایند. آنها چون کودکی از پستان مادر می نوشند تا بزرگ شوند و تیمارگر مادر باشند و این تیمارگری، افزودن برمادر- سرزمین است، از هر راه و با هر وسیله ی ممکن.
:: عدنان غریفی
صورتش را مثل صورت خیلی ها فراموش کرده ام، اما لبخند مهربان بی کلکش را هرگز. طرز حرف زدن آمیخته به شیطنت کنایه آمیزش را هرگز. حسن مثل همه بچه های بندرعباس وحشتناک باهوش بود. راستش من تا حالا بندر عباسی خنگ، یا «بی سیما» ندیده ام.
حسن کرمی شاعر،
حسن بنی هاشمی فیلمساز،
و ابراهیم منصفی.
و این آخری را، که من بیشتر با نام «رامی» می شناختم، وقتی که برای اولین بار در منزل مرحوم سیروس طاهباز در یکی از سالهای قبل از انقلاب دیدم احساس کردم که پرپر شدن همیشگی جزو ذات او است. و در سفر پارسالم به بندرعباس بود که فهمیدم پرپر شده بود؛ نفهمیدم خودکشی کرده بود یا مرده بود، ولی مهم این است که پرپر شده بود.