[ویژه نامه کورش گرمساری] گپ هورخش

:: ابراهیم پشت کوهی


بر آن شدیم که در سوگ از دست شدن یکی از هنرمندان هرمزگانی(کوروش گرمساری) ویژه‌ای از زندگی و آثارش را به چاپ دهیم. در این راه دوستانی ما را یاری کرده‌اند که از همه مهم تر تلاش علیرضا محسنی پور که اگر نبود ، امکان آن اندک بود. و دیگر تلاش بی دریغ حسن بردال و با سپاس از همه‌ی آنانی که یارمان بودند در این راه.

با این همه آن چه گرد آمده است صدای نور پیرامون زندگی و نگاه گرمساری است نه نقد موشکافانه آثارش.

چه می توان کرد که دوستان گرمساری هنوز از شوک حادثه در نیامده‌ اند. و شاید پرداختن به آثار گرمساری مدت زمان بیشتری را می طلبید، با این همه آنچه گرد آمده پیام عشق و ستایش دوستان مرحوم است که جای خالی‌اش را سخت تهی می‌‌بینند.

ویژه‌ی گرمساری در حقیقت ستایش انسانی است که بی‌دریغ کار می‌کرد.

در این شماره مطالبی پیرامون زندگی گرمساری می خوانید، بخشی از عکس‌های کوروش را به چاپ رسانده‌ایم که اکثراً برای اولین بار به چاپ می‌رسند.

 باشد که در آتیه به بررسی آثار کوروش گرمساری عکاس و فیلمسازی که می رفت در سینمای جوان ایران به چهره‌ای قابل اتکا تبدیل شود پرداخته شود.

پس پرداختن به آثار و واشکافی دقیق آنها بماند برای فرصتی دیگر.

[ویژه نامه کورش گرمساری] علی رضایی

پرنده‌ای از شاخه رها شد و برگ‌ها به سوگ نشستند. درخت پنجه در خاک فشرد تا نلرزد و بتواند مرثیه‌ای در گوش باد بخواند، و باد که هم نفس جزیره و دریا و کوه نخلستان بود سراغ پرنده‌ای را می‌گرفت که نگاهش را از پولک‌های ماهی تا مداد پاک کن‌های جا مانده در کپرها پرواز می‌داد.

دلم برایش تنگ می‌شود نه گاهی که همیشه، باید جایی پیدایش کنم کاش می‌شد پشت ترک موتورش بنشینم و توی راه نشانیش را از خودش بپرسم.

نامم کورش، بقیه را می‌دانم مثل همه بچه‌های این دیار است؛ با آب و آفتاب و خاک پیوندی دیرین دارد. از آن هاست که خودشان برای خودشان شناسنامه می‌نویسند.

مشق‌هایش را هم خوب می‌نوشت و می‌آورد تا برایش خط بزنند. نمی‌دانم صدایش از کجا می‌رسد: هستید؟ چند عکس تازه دارم می‌خواهم آنها را ببینید. هیچ چیز کهنه در نگاهش نیست با این حال چند تا از عکس‌ها دست‌هایش را که جلو می‌آورد تا عکس‌ها را جمع کند بوی گل یاسمین از انگشتنش چکه می‌کند.

باز که دسته‌گل به آب دادی ، این صحنه اضافی است.

فیلمش را پاک می‌کند، از همه ذهن‌های خالی پاک می‌کند و پروازی دوباره.

از کودکانی که از مدرسه‌ای دور بر می‌گردند سراغش را می‌گیرم، می‌گویند از ساحل کوه تا قله دریا جای پایش هست.

یکی از بچه‌ها که از نگاهش عسل می‌ریزد انگشت روی تقویم آویخته به دیوار می‌گذرد.

دختری با مشک آب. تشنگی سر ریز می‌شود، به سوی جهله می‌روم روی همه آنها را امضاء کرد.

انگشت به خاک می‌زنم باید اینجا باشد. یکی می‌گوید: عجب کوچ زیبایی. پس نباید پایبند این یک وجب خاک باشد.

به خانه که می‌آیم دو تا از عکس‌هایش را پیش رو می‌گذارم و به آنها خیره می‌شوم.

کاش روبرویم می‌نشست و می‌گفت برایم انتخاب کن، انتخابش می‌کنم قلم را بر می‌دارم تا مثل یک قلب تیرخورده بر تنه درختی پیر او را حک کنم. قلم فرمان نمی‌برد: بگذار پرواز کند، بعدها صدای پر زدنش را زیباتر از این نقش می‌بینی.

از هر پنجره‌ای خیره می‌شوم شاید بیاید، شاید کیفش را باز کند تا بوی این خاک و این مردم ببارد.

چند روزی است که پیدایش نیست، از برگ‌ها می‌پرسم با بغض می‌گویند: سر شما سلامت باد! نگاهشان می‌کنم و به تلخی می‌گویم شوخی ظریفی است، چون این جا هیچکس سر سلامت به گور نمی‌برد.

 


[ویژه نامه کورش گرمساری] منصور نعیمی

بِی کوروش:

« از اینها پیش هم مرگ بود و خواهد ماند. اگر باشیم یا نباشیم او خواهد بود. مرگ مگر جزاست و بدعا کردن به عمر.»

(لقمان بایت اُف)

 

خوشا آنان که با تصویرشان در قاب‌های سینما زنده ماندند و از مرگ در عالم طبیعت رهایی یافتند و جاودانه گشتند. تصاویر سینما همانند زندگی واقعی سرشار از تحرک و پویایی اند. جاودانگی آثار هنری،‌ پاسخی است بر مسیر زندگی در عالم واقعیت. در عالم مادی که قلمرو طبیعت است، همه چیز در حال ترکیب و تجزیه به سر می برد. اما دنیایی که توسط تخیل هنرمندان آفریده می‌شود، نامیر است.

زنده یاد کوروش گرمساری با مجموعه عکس‌ها و فیلم‌های به یاد ماندنی خود، هرگز از خاطره‌ها محو نخواهد شد. و آنچه را که هرگز نمی‌توان به دیده شک نگریست، هنرمند بودن وی است.

هر چند کوروش در سانحه‌ای دل خراش جان باخت، اما با نمایش فیلم‌ها و عکس‌هایش، جانی دوباره گرفت و تولدی دیگر باره، که میرایی در آن جایی نخواهد داشت را از آن خویش ساخت.

کاشکی هستی زبانی داشتی

تا زمستان پرده‌ها برداشتی

کوروش گرمساری در عمر اندک خود به دوران جوانی، سرشار از نشاط کاری بود. بازمانده‌ی تلاش وی، صدها قطعه عکس و اسلاید در خور توجه و قابل تامل، و فیلم های کوتاهی چون:

تصویر توانستن، جهله، آوای خاک، یاسمن گل، از ساحل کوه تا قله دریا، تسبیح یادگاری، روزی مدرسه ای، محرم (رقص جهله)، پری شفابخش، ... و چند کار ناتمام که از آن میان نیمه حرفه‌ای و مطرح در انجمن سینمای جوان و صدا و سیما قرار داده اند.

روان شاد کوروش بیشتر عکاس بود تا فیلمساز. عکس‌های کوروش در کار آخرش (از ساحل کوه...) نشان می‌دهد که عکاس چیره دستی به ویزور نگریسته و موضوع را جانانه ثبت کرده است.

اصولاً بدون برخورداری از صداقت، ابداع هیچ کاری ساخته نیست. و این شرط هنرمند بودن صداقت است. صداقت به خود و اندیشه خویش. هنرمند به هنرش، هرگز به دیده‌ی لذت و ارضای نیازهای صرفاً استتیکی نمی‌نگرد. و هنر را وسیله ای برای پر کردن ساعات بیکاری (فراغت) به کار نمی‌گیرد. و شادروان کوروش گرمساری از این دست بود. او عکاسی را تفنن نمی‌دانست و عکس را با علم به زیبا شناسی می‌آفرید. کوروش از محک تجربه بیرون آمده و می‌رفت تا کاری کند کارستان.

اما هیهات...

آنچه در بیشتر کارهای گرمساری مشهود است، دوست داشتن و ابراز محبت با ساده ترین شکل آن، ولو شده با سمباندن چند گل یاسمن و انداختن آن بر گردن دخترکی، و یا ره‌آورد چند گوش ماهی پراکنده در ساحل، و یا پاشیدن کاسه ای آب پشت سر مسافر، و یا دادن فنجانی چای به کارگران ساختمان. از این جاست که پی می‌برد محبت و دوستی خریدنی نیست و با پول و ثروت نمی‌توان به آن رسید.

و اما «تصویر توانستن» یکی از فیلم‌های خوب و روان زنده‌یاد کوروش گرمساری است که داستان مستندی است از کودکی که بر اثر سانحه (تصادف)، جفت دستان خود را از دست می‌دهد، و با تلاش خواهرش که از وی بزرگتر است، خواندن و نوشتن و نقاشی و دیگر امور روزمره را می‌آموزد. پاها کار دست را می‌کنند و بی نیاز از یاری دیگران به حیات خویش ادامه می‌دهد.

فیلم با یک تراولینگ از پس پنجره‌های کلاس‌ها آغاز و سپس وارد یکی از کلاس‌ها می‌شود.

اسکندر کودکی بی دست را با حصیری وارد کلاس می‌کنند و درس آغاز می‌شود. نوشتن با انگشتان پا شروع می‌گردد و خواستن توانستن است. اسکندر با تلاش خانم معلم و فداکاری خواهرش درس فرا می‌گیرد و به مراتب کوشاتر و موفق تر از بقیه دانش آموزان خود را می‌نمایاند.

فیلم از فیلمنامه‌ای محکم و منسجم برخوردار است که با یاری «نجیبه نعمتی» نوشته شده است. فیلم برداری و نورپردازی خوب احمد خدابخش نیز به آن کمک بسیار کرده و تدوین چند باره‌ی آن توسط «منصور نعیمی» با وسواس‌های ویژه گرمساری، از ارزش‌های بالای تصویر توانستن است که در مجموع کارگردانی شایسته و درخور توجه کوروش و سرمایه گذاری سیمای مرکز خلیج فارس، فیلم به سومین جشنواره‌ی تولیدات محلی سیمای جمهوری اسلامی ایران راه می‌یابد و مورد توجه هیات داوران جشنواره قرار می‌گیرد و به کسب جوایزی به عنوان بهترین فیلم مستند داستانی نایل می‌آید.

به کارگیری آگاهانه فضا و آدم ها از خصوصیات کاری گرمساری به شمار می‌آید و از همه مهم تر، اخلاق و فروتنی.

یادش گرامی و روانش شاد، از آن رو که خود تصویر بود از توانستن.

ما زنده بر آنیم که آرام نگیریم

موجیم که آسودگی ما عدم ماست

[ویژه نامه کورش گرمساری] امیرعلی جوادیان

در بررسی آثار مرحوم کوروش گرمساری با توجه به شخصیت هنری او و با توجه به گرایشان هنریش چند مطلب بیش از پیش نمود می کنند.

ـ هویت فرهنگی:

قبل از هر چیز از بحث تکنیکی آثار مرحوم گرمساری تعهد او نسبت به ثبت تصاویری که همگی در راستای شناخت هویت فرهنگی مرز و بوم خود دارد. نگرش قوم نگاری با کادرها و ترکیب بندی های جا افتاده از امتیاز ویژه آثار ایشان است. دغدغه گرمساری در ثبت هویت جغرافیایی منطقه خود در زندگی و آداب و روسم جایگاه نگرش او را ویژه تر کرده و از طرفی رنگ شناسی به جا و کادرهای مناسب در انتقال پیام فرهنگی ایشان رساتر نمود می کند. به هر حال در حیطه عکاسی مستند اجتماعی عکاسانی که تعهد فرهنگی به این مرز و بوم دارند که بتوانند هویت فرهنگی را به این شکل زیبا ارائه دهند نشانه تعهد هنرمند است و سفرهای متعدد او به جای جای این مرز و بوم و به خصوص منطقه زندگی نشانگر تعهد او به مردمش است و ا و را در ردیف هنرمندان مردمی جای می دهد که هم دوش مردمش در شادیها و غم ها همراه مردم است و زنده باد به این چنین هنرمندانی که در هر رشته هنری که هستند با ثبت زندگی و فرهنگ این مرز و بوم که به حق ایران جزو کشورهایی است که از ویژگی های زندگی اقوام مختلف برخوردار است وهنرمند عزیزمان مرحوم کوروش گرمساری خیلی خوب جایگاه خود را ترسیم نموده است.

ـ تکنیک هنری:

با توجه به نگرش مثبت هویت فرهنگی مرحوم گرمساری و ثبت تصاویری از فرهنگ و زندگی مردم این مرز و بوم با نگرش به تکنیک هنری ایشان خیلی خوب استوار و محکم به خدمت دیدگاه ایشان آمده، کادربندی مناسب ، انتخاب رنگ به جا و کادربندی بسیار مناسب و جا افتاده گویای تسلط این عزیز به هنر عکاسی دارد و او را در ردیف عکاسی متعهد و با تجربه و دلسوز فرهنگ جغرافیای خود رقم زده و او را در ردیف عکاسان حرفه ای خوب به شمار می رفته است. روحش شاد و روانش روشن باد.

ـ تسلط او به چند هنر:‌

از آنجایی که بنده مدتی با او همره و زندگی کرده ام لذا از خوی و منش والای او در برخورد با همکاران اطلاع کافی دارم. فردی دلسوز نسبت به دوستان و هم خویشان و دغدغه او در برآورده کردن خواسته های دوستان عکاس

ان تلاش او را در فراگیری اصلاعات نسل آینده و تلاش او را در سینمای جوان بندرعباس بر همگان مشهود است. تسلط او به دو هنر در یک راستا، عکاسی و فیلم سازی از توانایی هنرمند اذعان دارد قطعاً بدون شک فقدان عزیز گرمساری به جامعه عکاسی ایران به سختی قابل تحمل است.

من به عنوان یک عکاس که با مرحوم در ارتباط بودم از تلاش او در هنر عکاسی واقفم و همچون گرمساری ها سالها می گذرد که همچون اویی که تعهد نسبت به فرهنگ مرز و بوم خودش دارد به وجود آید. به هر حال خواست الهی فراتر از خواست بندگان خداست. روحش شاد و روانش روشن باد.


[ویژه نامه کورش گرمساری] احمد حبیب زاده

درود بر کوروش عزیز. قبل از هر چیز باید بگویم که تو حق مراد و مریدی را به طور کامل اجرا نکردی و رفتی.

این بماند تا وقتش. (1) و اما ... نزدیک به یک هفته است که صدای مهربان و گام‌های هنرمندانه‌ات فضای همیشه داغ و شرجی شهر و استان‌مان را نمی‌شکافد تا خالق اثری جدید و به یاد ماندنی باشی و باعث غرور و سربلندی تمام کسانی که زمانی افتخار معلمی تو را داشتند و گروه هنری «اندیشه» که تو و همسر وفادار همیشگی ات را در آن انتخاب کردی و ساده زیستی. زمان می‌گذشت و تو برای دیار ـ استان ـ ایران و جهان افتخار می‌آفریدی و هرگز از یادمان نخواهد رفت. ولی افسوس و صد افسوس که خیلی زود از میان کسانی که تو را دوست می‌داشتند و قدر و منزلت هنرت را می‌شناختند اما توان آن را نداشتند که چگونه ابراز کنند. رفتی و حسرت بودنت را برای دائم بر دل آنها گذاشتی. مراسم خاکسپاری پیکر پاکت با شکوه تمام توسط یاران و دوستدارانت انجام شد.

ای کاش قطعه‌ای هم بود که هنرمندان بی نظیری همچون تو را در دل خود جای می‌داد.

 

1-   تو جوان رعنا می‌بایستی در مراسم پیرمردان و بزرگان حضور می‌داشتی نه پیرمردان در مراسم جوانان. به همین خاطر توان دیدن آخرین وداع را با تو نداشتم و از این بابت بی‌ نهایت عذر می‌خواهم.

 

خاک پای همه هنرمندان راستین سراسر ایران عزیز

احمد حبیب زاده

9/2/83 بندرعباس 

[ویژه نامه کورش گرمساری] علی محمد قاسمی*

خبر تکان دهنده و غیر قابل باور بود.

اشکهایم در زیر دوش آب سرد گم شد.

یادم باشد به هیچ رفاقتی دل نبندم و به هیچ خاطره ای دلخوش نباشم.

یک فنجان چای، بر سر یک میز،‌ با تصادفی کوتاه، سلام و احوال پرسی و تمام، خداحافظ، به امید دیدار، که اگر هم نشد، ماتمی نخواهد داشت.

از زمانی که برای فیلم جدیدم به میان جنگلهای شمال رفته ام، اسامی از ذهنم در حال پاک شدن است. خاطره ها نیز.

بعضی از اسامی در وجودم حک شده،‌ ابراهیم اصغر زاده، کوروش گرمساری و چند تایی دیگر...

نفر بعدی کیست؟ یادم باشد به خودم هم دل نبندم.

پرکن قدح باده که معلوم نیست

کاین دم که فرو برم بر آرم یا نه

 


فیلمساز

[ویژه نامه کورش گرمساری] علیرضا کریمی صارمی*

کوروش گرمساری مرد دریا هنرمندی برخاسته از قلب دریا یا چهره ای مهربان، کلامی گرم و نگاهی بی ریا.

عکاس هنرمندی که به زندگی در جنوب را با گرمای وجود خود پذیرفته بود و نقطه به نقطه آن را از نزدیک لمس کرده و تصاویری زیبا ساخته بود. چهره مردان ماهیگیر و خنده همسران آنان را فراموش نمی کنم. در عکس هایش زندگی موج می زد، زندگی ی به صداقت آبهای نیلگون خلیج فارس.

گویا او برای ایجاد حسن زندگی، زندگی می کرد.

فرهنگ جنوب بخشی از دغدغه های اصلی او بود. همیشه تعدا زیادی عکس و اسلاید از قشم و کیش، زنان و مردان و بچه ها در دست داشت. فوری تصاویر را نشان می داد، تصاویر زیبا از همه چیز جنوب. هیچگاه آن عکس پسر بچه خندان جنوبی را که ماهی بزرگی در ساحل به دست داشت فراموش نمی کنم. هیچ گاه مجموعه عکس های نخلهای او که در عین ناباوری در کنار آبشارهای زیبا به تصویر کشیده بود را فراموش نمی کنم. هیچ گاه شادی مردمان او را از دریچه دوربینش فراموش نخواهم کرد زیرا او مرد زندگی و مرد زنده بودن بود او مرد نور و رنگ و حقیقت بود اما دل به دلدار سپرد و رفت و دوستانش را در عین ناباوری در میان بود و نبودش تنها گذاشت.

یادش گرامی و خاطره سبزش در روح و جان و اندیشه ما سبزتر باد.


*مدیر آژانس عکس ایران

میهمانی مسافری که نیامد / رضا دبیری نژاد

همیشه کوتاه ترین خبرها، ناگهانی ترین و سخت ترین خبرها هستند. همچون جرقه می آیند و ضربه می زنند. در آغاز نمی دانی خبر، چه بوده است. اما کم کم که طوفانِ خبر، گم می شود، خودت را میان خروارها ویرانی می بینی.

صبح شنبه وقتی محسن تلفن می زند و همان جمله دو کلمه ای را می گوید، معنی هیچ کدام از کلمات را نمی فهمم باید کلنجار بروم، جدی بودنش سخت است و سعی دارم به خودم بقبولانم که شوخی است.

«کوروش مُرد» تا ظهر پیاپی از بندر تلفن می زنند و من می دانم که همه تماس ها یک پیام دارند. تصمیم دارم از این پیام برای خودم تصویری بسازم تا شاید این گونه، نبودنش را بتوانم باور کنم. هر کجا می‌روم احساس می‌کنم شبحی با من است. ماشین، اداره، آسانسور، خانه، نمی‌شود خوابید. چراغ را که روشن می‌کنم انگار همه هفت نفر توی اتاق‌اند، سیاوش می‌خندید و مهشید و فاطمه جلوی تلویزیون دراز کشیده‌اند.

خبر وقتی سخت تر می‌شود که می‌دانم دو روز بعد کوروش با پرواز آخر می‌آمد، زنگ می‌زد، از خواب بیدار می‌شدم و صبح با هم می‌رفتیم. حتماً آن شب از طرح فیلم جدیدش می‌گفت، عکس‌های جدیدش که دیجیتالی بودند را می‌دیدیم و شاید گاهی من هم وسوسه می‌شدم آن جاهایی که در عکس هایش می‌بینم بروم و همان عکس‌ها را بگیرم. خاطرات تعطیلات عید امسال زنده می‌شود. پس از چند سال همه با هم بودیم، کوروش، سیاوش و خانواده هایشان. حالا یک آن، همه تصویرها رفته‌اند. دیگر هیچ کدامشان به خانه ما نمی‌آیند.

شاید کوروش برای من بیش از همه کسان دیگر یادآور، گذشته و شهرم بود، چون او را بیشتر از همه در این غربت‌کده می‌دیدم و در همه دیدن ها گوشه‌هایی از بندر زنده و دیده می‌شد. حالا انگار همه عکس ها را باد برده و همه نوار فیلم ها در دستگاه ویدئو مانده است و بیرون نمی‌آیند. تصویر روبرویم: برفک!

گفته بود باید سه ماه مرخصی بگیرم تا فیلم های ناتمامم را تمام کنم. حالا او برای همه ایام مرخصی گرفته است اما فیلم ها ناتمامند.

از شنیدن خبر، هجوم پرسش هاست، بی آنکه بگریم باید به پرسش‌های خودم که پیش می‌آیند پاسخ دهم. «کوروش مرد!» و من: که چرا؟ چرا؟ چرا ندارد، مرگ است، ناگهانی می‌آید، بی آنکه منتظر باشی، بی آنکه بخواهی و شاید باید مرگ را لمس کرد تا فهمید. می‌گویند زود بود، حیف شد و حسرت می‌خورند. و من می پرسم چه چیز زود بود؟ چند عکس و فیلم بیشتر یا کمتر؟ چه فرقی می کند. چه چیز حیف شد؟‌او که ما حسرتش را می خوریم، خودش و یک خانواده خوشبخت.

و آنچه بردنی بود را با خودش برد. او که با لحظه هایش، آرزوهایش، کارش، هنرش، شهرش زندگی کرد و آن چنان که می خواست. اینک ماییم که مانده ایم و شاید آن که باید حسرتش را بخوریم ماییم. بر آن چه بود و دیگر نیست، بر فرصت هایی که داشتیم و دیگر نداریم.

هجوم جملاتی است که از هر سو می آید و من فقط می شنوم و در ذهنم می چرخانم:

ـ چه خوب شد که همه با هم رفتیم.

ـ حیف شد، کوروش تازه بلند می شد.

ـ چه کسی دیگر هرمزگان را آن  چنان معرفی می کند.

ـ چه کسی دیگر هنرجوان را پاسخ می دهد.

ـ کدام یک می ماند و آن چنان مدام  هنر می سازد.

ـ آثارش؟

ـ چه کسی انجمن را نگاه می دارد؟

و من حالا پرسشی دیگر دارم، کوروش که بود؟ معلم، عکاس، فیلمساز، هنرمند و...آری هنرمند، اما نه ا“ هنرهایی که جا مانده اند. هنر کوروش همانی بود که خودش داشت و با خودش برد. او را باید در روستاها، جزیره ها، کوچه پس کوچه ها، روی موتور و در کنار هنرجویان تازه دید. با پیر و جوان و کودک.

با خودم تلاش دارم تا یک بار عصبانیت، بد اخلاقی یا بی ادبی اش را به یاد بیاورم. هیچ نمی شود. هنر کوروش مردم داری، هنر کوروش انسان بودنش بود. کوروش تمام بود، تمام شد و تمام رفت. به رفتنش حسرت نمی خورم. خاطرات آن قدر هجوم می آورند که نمی توانم در برابر تلفن نمی دانم چندم بغضم را نگه دارم.

غروب قبرستان بندر را نوازش باد و خاک فرا گرفته است. هفت قبر تازه و نگاههایی که انگار به دنبال چیزی می گردند، چیزی گم شده که هیچ نگاهی ندارد.

خانیان می‌گوید: حس غریبی این قبرستان دارد، حسی که در هیچ قبرستان جنوبی نیست. هفت روز رفته است. همه، حرفهایی برای کارهایی می‌زنند که نمی دانم برای رفتگان چه فایده ای دارد. موقع تشییع رضا زنگ زد اما گریه امانش نداد. حرفش را میان هق هق ها گم می‌کند. در راه رفتنم به بندرعباس، برای دیدن مسافری که نیامد. تا شاید بتوانم خبر را باور کنم، رضا دوباره زنگ می زند و می گوید: «آن روز زنگ زدم بگویم تا هستیم قدر هم را بدانیم. و من با خودم می‌اندیشم چقدر فرصت داریم تا از همه حرف‌ها بگذریم.

هنوز کوروش در کنارم توی تاکسی نشسته است، با آسانسور بالا می رویم، عددها زیاد می‌شود امشب میهمانی دارم برای مسافری نیامده!

[ویژه نامه کورش گرمساری] عبداله خداکریمی

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت

دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت

شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ

زین گونه بسی آمده زین گونه بسی رفت1

خبر کوتاه بود و فاجعه بلند، هم چون قصیده ای بلند، که همچنان ما آن را می خوانیم، پایان آن، پایان هنر است و پایان تصویر که این دو پایانی ندارند،‌پس صحبت از کوروش گرمساری هم پایانی ندارد. او که جاده پیچ در پیچ را به هیچ انگاشت از ساحل کوه گذشت تا به قله دریا برسد و ما ماندیم.

طبیعت هنر در جاودانگی است و نامیرایی عصاره آن، کوروش خودِ هنر بود که برای هنرمند سیال است در همه دوران و زمان را نمی شناسد با آنکه زمان او را می شناسد و زمانه او را در جاده ای قرار داد که شب بر آن سایه افکنده بود و سکوت بود که گریه می کرد. حیات و مرگ در اولین پیچ جاده ماندند و نتوانستند به او برسند و جاودانگی رازش را برای کوروش گفت و ما به آن راز پی نبردیم و فقط دانستیم که کوروش جاودانه شد.

باید او را فریاد کرد با درد مشترکی که داشت، دردِ مشترک مردان بشاگردی که ساحل کوه را ترک می کنند تا به قله دریا برسند و آب هایی که در پشت سر آنها پاشیده می شد و قطره هایی که از وجود مشک ها می چکید، روشنایی و امید را وعده می داد. و مردان بشاگردی قله دریا را فتح کردند و با دسترنج خود دوباره به ساحل کوه بازگشتند و دایره تکرار خواهد شد اما اندیشه و خلاقیت او در عکس و فیلم تکراری نداشت و هر دریچه نگاهش منظره ای بکر و نو داشت.

او از درد مشترک بچه هایی گفت که سقف کلاس شان آسمان است و باران مرزی بین عشق و نفرت و کوروش با آن ها هم صدا شد که اگر این کلاس سقفی داشت، شعر باران دیگر مرثیه نبود و ترانه ای بود که رقص میانه ی میدان را می طلبید.

آن کس که می آموزد خویش را به سلاحی مجهز می کند در برابر جهل و آن کس که این آموختن را ماندگار می کند خودِ هنر  است که حضورش دانایی است و گرمساری در «تصویر توانستن» آموختن و تلاش برای صعود به قله دانایی را با وجودش تصویر کرد که ماندنی است.

آیینه ی وجود کوروش و آیینه هنر که بر هم تابیده شده بودند یکی شدند که اینک از آن ابدیتی ساخته شده است فرا روی ما.

پس:‌

نام ات سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان می گذرد.

متبرک باد نام تو

                        و ما هم چنان

دوره می کنیم

            شب را و روز را

                                    هنوز را...2

1- هوشنگ ابتهاج

2- احمد شاملو