1
این بازی و تقدس این لحظه ها در لحظه های همین وقت
دلی برده از یاد اگر هست به یاد بگو اگر نیست بگو به یاد
که زده گاهی به روی عقل نقطه ای افتاده از:
اَعُوذُ بالله من الشیطان رجیم
که می رقصیم رو به روی چشم ها چِه چِه چکیدن
زانو به زانو غلتیدن
در لحظه های تقدس این لحظه ها
بشکن به شکستن من
بریز به دیدن من
بزن به سینه ی من
بتاب به روی غلتیدن من
بشکن ـ بریزـ بزن ـ بتاب، به تابِ من:
که رفتم ـ رفتی ـ رفت در لحظه های هم
رفتیم ـ رفتید ـ رفتند همه چیز
حالا که از دریچه صبح رفته شبی در بی خبری
شبی رفت از ما
نه در بی خبری
2
چه بازی در نظر گرفته ای برای بازی
در نقطه ی ابتدای این بازی
بی دل شکستن
بازی به بازی نوشته در بازی هم
بعد از این بازی
تو در بازی ما
بپیما
پیمانه ها
از جمله ها
جمله های درهم برهم
که بعد از این کفر به عالم گویم!
ppp
ای نیاز ناز بی نیازی
بر نیازهای شبانه ی شب های من
که از سر می دوانی ام
در نیازهای بی نیازی ام نازها
از شب سرزده بر شب من
رازها
به نیازها
ppp
از آن سالها
در پی سالها
می زدیم
پلی از صدا
می زدیم در صدا
با دعا و پی شب ها
ما مست و دو دیوانه
گم در گم
گم کرده خانه
که برد؟
به نازِ نازهای نیازی ما
بازی در بازی
بازی شب ها
ppp
طرح می زنی و می زنی و بر طرح من می زنی
بی طرح می زنی بر طرح من طرح می زنی
با نقطه ها
نقطه نقطه
بر طرح من طرح می زنی
از روی تو طرح
بر طرح من می زنی
دستی به گل ها
گل به دل
گُل گُل می زنی
دستی به دستی
دست
به برد می زنی
رو دست می زنی
بی دست
دست می زنی
از روی طرح من
طرحی بی طرح می زنی
طراح تر
ppp
از قندیل چشم هایم
می زد در
در به در
در خانه های ابری
خانه ای مانده ابری
از بازی با خدا
که از سر نمی رود
این بازی
بازی گرفته ی شعرها
در بازی یاد من
با قلم
و القلم دست خط ها
خطا رفته به پلک های بسیار
از انتظار
در بازی قندیلِ در
قند بسته ی من