کشف معنا در انبوه گزاره ها

نگاهی به داستان نماز خانه کوچک نوشته هوشنگ گلشیری


:: مسعود رحمتی


از تجربه های همگانی خوانندگان داستان احساس شگفتی است. سرگیجه ای گاه لذت بخش که در رویارویی با پدیده ای به نام داستان پیش می آید. پیش آمده با کسانی رو به رو می شویم که از خواندن داستانی لذت برده اند. اما هیچ چیز درباره آن برای گفتن ندارند. اگر چه این لذت خام به خودی خود نشانه ی توانایی های ارزشمندی در خواننده است اما کامل نیست. مثل نیازی که در فراسوی لذت تن برای شناخت معشوق در خود احساس می کنیم. داستان را می توان به جنگلی تشبیه کرد که در نگاه اول ما را سحر می کند. اما انبوه تنوع و پیچیدگی های آن پس از فروکش لذت اولیه حیرتی آزار دهنده بر جای می گذارد. نخستین گام برای شناخت این پیچیدگی تقسیم جنگل در ذهن خود است انبوه درختان را ترسیم می کنیم که همان تعریف جنگل است. درباره داستان نیز می توان به همین شیوه عمل کرد. برای درک پدیده داستان ناچاریم داستان را تا حد انتزاع که همان تعریف داستان و عناصر آن است تقلیل دهیم. مانند حالتی در معشوق که به خودی خود زیباست برای عاشق و به دلالت معنایی شخص نیاز ندارد. اما برای درک آن ضمیر، حالت کلی را تقلیل می دهیم به صنعتی در معشوق.

اولین و مهم ترین گام برای کشف عناصر اصلی یک داستان خلاصه کردن آن است تا حدی که به صورت یک «طرح» درآید. و بعد می شود بنیاد و خطوط اصلی داستان را که ساختار آن را تشکیل داده اند تشخیص داد.

خلاصه داستان

حسن (راوی) انگشت اضافه ای در کنار پای چپش دارد او برای گریز از تمسخر دیگران همواره این گوشت اضافه را پنهان می کند. در محله قبلی شان، بچه ها او را به خاطر این موضوع مسخره می کرده اند. مادرش همیشه اصرار دارد نباید آن را به غریبه ها نشان دهد و این باعث می شود غریبه در ذهن کودک معنایی خاص بیابد. اما او انگشت اضافه رابه کودکی نشان می دهد که چهره ای معصومانه دارد و به نظر حسن چنین کسی نمی تواند غریبه باشد. به مرور زمان انگشت اضافه در ذهن او به وجه تمایز راوی با تمام آدم های پیرامونش می شود. چیزی که به او لذت اعتماد به نفس ناشناخته می بخشد. راوی حساسیت ویژه ای به قسمت های پنهان دیگران دارد. با ورود عشق به زندگی اش این مساله پیچیده تر می شود. مثل اینکه هویت هر کس را قسمت ناپیدای وجودش می سازد. زن گمان می کند مرد چیزی را از او پنهان می کند. و راوی از آشکار کردن رازش می ترسد.

یک روز صبح که زن زودتر از او از خواب بیدار می شود آن را می بیند ، همه چیز تمام می شود. راوی که رازش آشکار شده در توضیح برای اهمیت انگشت اضافه آن را با ابر مقایسه می کند. «علت زیبایی ابر در زواید آن است برای اینکه یک چیز اضافی دارد» اما زن این ظرافت را درک نمی کند و آن ها به زندگی مشترکشان خاتمه می دهند. داستان با این جمله تمام می شود «حالا من خوشحالم، اما ناراحتی من این است که فقط یکی می داند، یکی می داند من یک انگشت اضافه دارم. یکی هست که مرا عریان عریان دیده است و این خیلی غم انگیز است.»

تا همین جای کار برای نقد داستان خیلی به جلو رفته ایم وقتی این خلاصه را با متن اصلی مقایسه کنیم متوجه می شویم بسیاری از پیچیدگی های اولیه دیگر وجود ندارد. اینکه هرگونه خلاصه کردن خواه ناخواه همراه با نوعی تفسیر شخصی است، تشخیص و برگزیدن مهم ترین گزاره های یک متن وابسته به آن است که ما چه چیزی را مهم فرض کرده باشیم؛ زیرا اگر جملات حذف شده اهمیت نداشتند بی شک نویسنده آن ها را نمی نوشت. پس در واقع تمام گزاره های یک متن داستانی از اهمیت یکسانی برخوردار است و ما به تعبیر خود مهم ترین آن را به عنوان خلاصه بر می گزینیم.

مرحله بعد پیدا کردن خطوط اصلی در متن خلاصه شده است. به نقاط برجسته یک متن «انگیزاننده» هم می گویند. در یک تعریف کلی انگیزاننده هر نوع گزاره ای است که باعث یک حرکت یا تحول در سیر داستان می شود. پس ما با این تعریف هر جمله ی ساده ای در داستان مثل «امروز هوا گرم است» یک انگیزاننده است زیرا موجب یک تحول در آگاهی ما نسبت به محیط داستان می شود در میان انبوه انگیزاننده هایی که در یک داستان وجود دارد پیدا کردن انگیزاننده های اصلی مثل پیدا کردن سوزنی در انبار کاه است. و برای انجام این دو ویژگی کارساز است.

1-      ویژگی انگیزاننده ی اصلی آن است که تمامی گزاره های دیگر متن تابع و تحت تاثیر آن باشند.

2-      انگیزاننده اصلی تابع و تحت تاثیر هیچ یک از گزاره های متن نباشد.

در داستان «نماز خانه ی کوچک من» پیدا کردن این انگیزاننده خیلی مشکل نیست. مهم ترین گزاره داستان وجود انگشت اضافه در پای چپ راوی است. عاملی در داستان وجود ندارد که باعث پیدایی این زائده باشد و این انگشت به خودی خود وجود دارد و تمامی ماجراهای داستان نیز حول محور آن می چرخد.

در اینجا شاید بعضی ها اعتراض کنند که آن انگشت تنها نشانه ای مادی از مفهوم کلی داستان است و هویت مستقل ندارد و تنها تابعی از درونمایه ی داستان است. فکر می کنم پاسخ این است که مفاهیم به خودی خود نمی توانند وجود داشته باشند. مفهوم برداشت ذهنی ما از یک نشانه است، درونمایه حاصل کنش و واکنش تمامی عناصر داستان است. به این ترتیب تابعی از کل عناصر داستان به شمار می رود و نمی تواند بر هیچ یک از صور عینی داستان باشد.

پس از انگیزاننده ی اصلی متن به سراغ «انگیزاننده های تابع» می رویم منظور از انگیزاننده های تابع گزاره هایی در داستان هستند که تحت تاثیر انگیزاننده اصلی به وجود می آیند و خود بر دیگر عناصر داستان تاثیر مستقیم می گذارند. در داستان نماز خانه کوچک من چند نمونه از این گزاره ها یافت می شود. برای مثال دیده شدن انگشت توسط زن که موجب جدایی آنها می شود و بخشی از مفهوم کلی داستان را می سازد، دومین مورد نشان دادن انگشت اضافی به کودکی است که چهره ای معصومانه دارد. عدم درک کودک باعث می شود که این انگشت اضافه همچون نمازخانه ای شخصی برای راوی درآید. و خود را متمایز از دیگران احساس کند. و پای چپش را برای همیشه از دید آن ها پنهان کند. ما با این تکنیک اجزای داستان را از یکدیگر جدا می کنیم و شکلی انتزاعی ازآن به دست می دهیم. «الگویی از کنش و واکنش های اولیه که شالوده ی متن را تشکیل می دهند» اهمیت این کار در آن است که امکان تحلیل ساختار متن را فراهم می آورد. برای مثال می توان بررسی کرد که نسبت انگیزه های تابع با انگیزه های اصلی رابطه ای معقول و صحیح است یا تنها به دلخواه و خواست نویسنده کنار هم قرار گرفته اند. یا اینکه هر گزاره نتیجه ی کدام گزاره دیگر است.

حالا آنچه از متن باز می ماند انگیزه های خنثی است. منظور آن گزاره هایی هستند که تابع متن اند اما بر دیگر گزاره ها تاثیر نمی گذارند. جمله هایی که بین گزاره های اصلی و تابع را پر می کنند و به داستان کیفیتی طبیعی می بخشند مثل شناکردن راوی به همراه بچه های محل یا پوشیدن همیشگی جوراب. تحلیل این دست از انگیزاننده ها در بررسی نشانه شناختی متن اهمیت فوق العاده ای دارد، اما چون در بحث شکل شناسی، نقش مهمی ندارد به آن نمی پردازیم.

با توجه به آنچه گفته شد می توان شکل اولیه داستان «نماز خانه ی کوچک من» را ترسیم کرد. حسن انگشت اضافه در پای خود دارد که باعث تمایز او از دیگران می شود. او هویت اصلی هر انسان را زوائد نادیدنی او می داند. اما با کشف این زائده توسط همسرش، هویت فردی خود را از دست رفته می پندارد. و از او جدا می شود. چنان که مشهود است طرح فوق بسیار تجریدی تر از تلخیصی است که بیش تر انجام دادیم و به همان نسبت نیز از واقعیت داستان دورتر، اما به نحو رضایت بخشی از تمامی عناصر گیج کننده ی دیگر، تصویر شده است. در این شکل نهایی، ارکان اصلی و نقش آن ها مشخص شده و به راحتی در ذهن طبقه بندی می شود. رابطه ی مشکل با متن را می توان رابطه ی عکس با فرد زنده دانست. یک عکس می تواند به راحتی ویژگی های یک انسان را نشان بدهد. اما به کلی فاقد کیفیت حیات است. تقلیل داستان به یک شکل، آن را برای تحلیل عمیق آماده می کند، اما در نگاه اول فاقد آن احساس لذت بخشی است که از لمس مستقیم داستان تجربه می شود. مانند تحلیل ضمیر معشوق که فاقد لذت تنانی اولیه است. ارزش شکل، زمانی مشخص می شود که پس از کشف خطوط بنیادین متن دوباره آن را بخوانیم، یا بعد از شناخت معشوق، لذات عینی تازه ای را تجربه کنیم آن وقت انبوهی کلمات، دیگر مانند جنگلی بی شکل نمی نماید. آن حیرت اولیه جای خود را به حس خوشایندی می دهد که ناشی از شناخت فضای کلی متن است. شناحت اسکلت اولیه ی متن این امکان را برای ما فراهم می آورد تا با دقت بیشتری به عناصر ریز و ناپیدای آن نگاه کنیم. به این ترتیب نشانه های پنهانی برای ما کشف می شود که امکان دسترسی به لایه های زیرین و عمیق متن را فراهم می سازد. برای مثال می توان به اهمیت کلمه ی ابر یا اتاق عریان در داستان فوق دقیق شد و معنای تازه ای از آنها استباط کرد. گذشته از کارکردهای فوق خود شکل اولیه نیز به نوبه ی خود از ارزش معنا شناختی خاصی برخوردار است.

برای مثال در شکل داستان «نمازخانه کوچک من» پارادوکس میان عامل هویت بخش و عامل شکننده هویت وجود دارد که همان تقابل، میان عریانی و پنهان گری است.

راوی هویت خود را در زائده ی ناپیدای تنش می داند و این اجازه را میدهد تا خود را از هجوم تنهایی رهایی ببخشد، باعث می شود تا هویت مستقل ایجاد کند. اما این عامل پنهان در اثر گسترش همان رابطه آشکار می شود و هویت مستقل او را بر باد می دهد این یک معنای کلی است و بر عهده ی ماست که از آن برداشتی، فلسفی، روان شناسی یا حتی سیاسی داشته باشیم اگر چه تمامی این مفاهیم به چیزی در ماورای داستان مربوط می شود ترسیم شکل اولیه ی متن به ما این کمک را می کند تا با کشف معنای کلی، مبنایی برای تحلیل عمیق تر متن داشته باشیم و در انبوه گزاره های بی شکل سردرگم نشویم.

 

منابع:

ـ نمازخانه کوچک من ـ هوشنگ گلشیری، کتاب تهران 1364

ـ ارواح شهرزاد ـ  شهریار مندنی پور، ققنوس 1383

ـ داستان مدرن و پست مدرن، ترجمه حسین پاینده، روزنگار 1383

ـ تحلیل نقد، ترجمه صالح حسینی، نیلوفر 1376

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد