آن‌چه متن‌ها کم دارند کم دارند

:: وحیدرضا زارع مهرجردی
 

نگاهی به نمایش‌نامه های اجرا شده در جشن‌واره تئاتر هرمزگان

جشن‌واره تئاتر در هرمزگان در حالی برگزار شد که هنوز هم نگاه غالب و حاکم بر جریان تئاتر این مملکت قصهگویی را مهم ترین عنصر میداند و رعایت اصول ششگانه تراژدی حضرت ارسطو حرف اصلی است. البته درصدی هم از این سبک و سیاق پیروی نمی کنند که به دو گروه تقسیم میشوند. گروهی که توانایی نوشتن و دریافت اصول کلاسیک را ندارند و میخواهند با فرار از آن، کار را پی بگیرند و گروه اندکی میمانند که با علم و آگاهی از جریان خطی روایت و قصه گویی از A به B پرهیز می‌کند و با شکست قصه و نگاهی تازه به فرم اثری می‌آفرینند. در واقع آن چه در سینما به آن «سینمای غیر متعارف» گفته می‌شود را شاید بتوان به این نوع تئاترها اطلاق کرد. تئاتر «جریان گریز». تئاتری که در واقع تئاتر را نه برای شنیدن و نه حتا دیدن و شنیدن بلکه برای تمام حواس آدم می‌خواهد. و در این راه با تمام اصول رسمی و قراردادی در می‌افتد. در ذهن تماشاکن خویش، جهانی را بنا کند که تا نهایت به زندگی ادامه دهد.

در هر صورت با مشخص کردن سه شاخه برای تئاتر ایرانی می توانیم از همین دید آثار به صحنه رفتهی هرمزگان را مورد نقد و بررسی قرار داد.

 


1 اگر کرم ها دندان ندارند پس چگونه دندان ما را میخورند؟

1- دندان کرم: در ابتدا اسم این نمایش که نرم شکنی است جالب توجه مینماید. قصه را اگر به طور مختصر بتوان تعریف کرد حکایت یک عروسک ساز است که قرار است نمایشی با عروسک‌هایش اجرا کند و دختری که دوست میدارد. آن چه نکته مثبت این اثر است این است که نمایش با عروسکها آغاز میشود و عشق «عروسک ساز» را عروسک ها به نمایش میگذارند. اینکه در طول اجرا تماشا کن متوجه میشود که پرسناژها عروسک هستند جذابیت می‌آفریند. اما متن دندان کرم به لحاظ ساختاری داری ایراداتی است که حتی در اجرا هم گروه نمی‌توانند آن را برطرف کنند. نکاتی که می‌توان برای بررسی این اثر و کارهای اجرا شده دیگر مورد نظر قرار داد:

1- ما در پایان چقدر از این شخصیت ها میدانیم. 2- نمایش چقدر ما را درگیر کرده است. 3- چقدر نگاه به این سوژه (سوژه ها محدود هستند و بیشتر از شصت هفتاد سوژه وجود ندارد) تازه است. 4- بعد از پایان نمایش مسئله این تئاتر مسئله و دغدغه ما شده است یا نه و ...

نمایش دندان کرم در حالی به انتهای خود میرسد که از لحاظ «شخصیت پردازی» متزلزل، از منظر «حرکت» فقیر، در جهت «دیالوگ نویسی» معمولی و در «ساختار نمایشی» فاقد پویایی لازم است.

اگر بر این باور باشیم که «درام» از برخورد دو اندیشه مخالف «پرتاگونیست» و «آنتاگونیست» به وجود می‌آید، باید ببینیم که این اثر چگونه در این موارد ناتوان بوده است. از آن جایی که متن دندانکرم در بستر یک فضای خارجی (غربی) میگذرد، باید فضایی را ساخت که برای تماشا کن ایرانی ملموس باشد. آنچه در واقع انرژی نمایش و زمان اعظم این متن را در بر میگیرد عشق خواهر کوچکتر است نسبت به «ولگرد» در حالی که در این عشق به هیچ عنوان به عمق و پیچیدهگی وجود شخصیتها نمیرسیم. خواهر کوچکتر بیشترین انرژی خود را در تکرار اینکه او را میخواهد صرف میکند در صورتی که هیچ ویژگی برجستهای نه از خود دختر و نه از مرد ارائه نمیشود. فقط خواهر بزرگ‌تر با این عشق مخالف است، این مخالفت هم هرگز شکل «عمل نمایشی» به خود نمیگیرد و تنها به روایت ساده بسنده میشود.

اما آنچه در واقع قرار بوده است به این اثر جنبهی دراماتیک بدهد و دو قطب مثبت و منفی را بسازد این موضوع است که خواهر بزرگتر نیز عاشق همان ولگرد است و دلیل مخالفتش نیز به همین موضوع بر میگردد. اما همانطور که اشاره شد خواهر بزرگتر برای دفاع از عشق خویش دست به هیچ کنشی نمیزند و آن چه میتوانست یک «پرتاگونیست و آنتاگونیست» قدرتمند و پیش برنده برای نمایش بسازد به دو عنصر ضعیف شده تبدیل میشوند که نه قدرت نگهدارندگی دارند و نه میتوانند ریتم اثر را جان بدهند و متن را به جلو ببرند. تا جایی که نویسنده در مقاطع مختلف سعی کرده با آوردن دو شخصیت حیوان صفت، ریتم را به حرکت در آورد و ضربان اجرا را بالا ببرد، اما از آنجایی که این تیپها فاقد ارتباط با اجزای اثر هستند وجودشان هم زیادی به نظر می رسد، به وصله‌ای میمانند که به کار سنجاق شده‌اند.

در دیالوگ نویسی هم متاسفانه شاهد دیالوگهای دراماتیک نبودیم و دیالوگها در سطح باقی میماندند چرا که نویسنده به جای این که به فکر در پس گفتار توجه کند به ارائه همان فکر در راحتتر شکل توجه داشته است. و در واقع از چهار رکن اصلی زبان تنها از پوسته و ظاهر زبان استفاده شده است.

مهم‌ترین و در واقع اوج این اثر در جایی است که تماشا کن متوجه میشود که این پرسناژها عروسک هستند و زندگی صاحب خود را بازی کردهاند.

اما وقتی اثر از ابتدا بدون کارکرد دراماتیک و وجود بحران و پیچیدگی و تعلیق و فاجعه، روزگار خود را سپری کرده باشد در انتها دیگر دل و دماغی باقی نمیماند که تماشا کن از این کشف به هیجان بیاید.

 

2 دو نفر و یک نیمکت: جایی برای هیچ کس

از آنجایی که این متن یک اثر چاپ شده است و یک متن اورژینال محسوب نمیشود از بحث درباره آن خودداری می شود. تنها به طرح این سؤال بسنده میکنم که اگر قرار است به اجرای یک متن چاپ شده بپردازیم بهتر آن است لااقل در انتخاب متن توجه کنیم و اثر قابلی را برای اجرا برگزینیم. از آنجایی که قرار است در این نوشته تنها به نمایش نامه‌هایی بپردازیم که برای اولین بار اجرا شده‌اند، اشارهای کوتاه میکنیم که کارگردان این اثر ظاهراً یکی از کارگردان‌های قدیمی شهرستان میناب میباشد که پس از سال‌ها دو مرتبه کاری به سالن آورده است، که کار درخوری نبوده، متن هم البته در این میان بی تاثیر نیست، باید به انتظار نشست و امیدوار بود که اجرای بعدی این کارگردان چه در انتخاب متن و چه در اجرا حرکتی رو به جلو داشته باشد و گرنه که هیچ.

 

3 باد خوان: حکایت آنان‌که در باد می خوانند.

باد خوان نیز چنانچه بر میآید از نمایش نامه ای چاپ شده گرفته شده با این تفاوت که کارگردان نمایش متن را به توانایی «بازیگر»‌ که البته کارگردان هم هست، تک پرسناژ کرده است و تغییراتی نیز در آن داده است. اینکه وقتی اثری از چند کاراکتر به یک کاراکتر تقلیل مییابد چه مواردی را باید مدنظر داشت یک موضوع است. اما همین تغییر و دخالت در ساختار نیازمند به کار بردن تمهیداتی است که اثر از خوانش یک متن به اجرای یک تئاتر تبدیل شود.

شخصی در خانه نشسته و در مقابل او کسی ایستاده که پارچه‌ای را بر سر انداخته، تمام نمایش به این می گذرد که آن که زیر پارچه است چهره بگشاید. یعنی اگر در ابتدا مرد پارچه را بر میداشت متن به انتها می‌رسید. اساساً خود موضوع دارای ایراد است، اما اگر بخواهیم با منطق جهان متن به این تعلیق نگاه کنیم باید به عناصر دیگر اشاره کنیم.

قصه را که در همان یک جمله گفتم قصه‌ای سر راست و خطی است. آنچه می‌ماند وادار کردن مرد است که هیئت پوشیده زیر پارچه را نمایان کند. بازیگر با تغییر نقش به قالبهای مختلف می‌رود. (نمونه درخشان بازی در بازی را می توان در نمایش نامه مرگ یزدگرد دید) در این نمایش‌نامه شخصیتها با هم جا عوض می‌کنند و این جابه جایی در پیچیدهگی و گرهگشایی مؤثر است. هر چند که با تکنیکی که نویسندهی مرگ یزدگرد انتخاب کرده همان گره‌گشایی خود گره دیگری میشود. البته مرگ یزدگرد را میتوان جزو نمایش نامه های ایرانی دانست که پا را از مرزهای نمایشی ایران بیرون نهاده و در قابلیت های جهانی مطرح اند. این اشاره از آن جهت آمد که بتوانیم به آثاری که متاثر از مرگ یزدگرد نوشته شده‌اند نظر کنیم. بادخوان از جمله آنهاست که متاثر از فضای بازی در بازی نوشته شده است با این تفاوت که؛ در رویدادبندی نمایشی هر گره به گره دیگری وصل نیست و مشکل نمایش و شخصیت پارچه‌ای است که بر چهره افتاده است. به همین خاطر کشمکشی هم که در این راه صورت می‌گیرد، یکنواخت و تکراری از آب در می‌آید. شخصیت راههای مختلفی را امتحان می‌کند تا چهره نمایان شود. تعلیقی که در پس ماجرا نهفته است تنها به دیدن چهره پس پرده ختم می‌شود و معنایی ورای آن نمی‌یابد.

زبان متن هم به زبان الکنی میماند که بین زبان آرکاییک  و زبان روزمره در نوسان است و فاقد هویت خاصی است. و با خشکی و عدم طراوت خود نمایش را دچار کسالت می‌کند. در هر صورت این متن جز فراهم آوردن بستری برای تنها شخص بازی ـ که آن هم بیشتر در روایت بود نه در تصویر ـ امتیاز ویژه ای نداشت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد