سه شعر از فرامرز سه دهی

 1

از کدام سو می آیی

 

امروز عصر بود

بلند می شوی تو کوتاه می شوم

از هر چه بگذری

سخن دوست بود می ماند

شرق جهان است گیسوان تو

آفتاب از کدام سو می رفت

چشم به راه تو می بارم هنوز؟

p

دیروز عصر بود

موهایت را چرا کوتاه کرده ای

حالم خوش نیست

شرق جهان بود تکه پاره شدم

بلند شو!

لیوان آب را کنار پنجره بگذار

کجا می روی تو

ـ«اومدم صبر کن!»

کوچه در صدای تو می خندد

به خیابان می ریزم

آفتاب از کدام سو می آیی؟

2

ف مثل اسم کوچک خودم

خسته ام دیگر!

عاشق که می شوم

غروب یکی از همین چهارشنبه ها

چمدان ات را می بندی وُ

ف مثل اسم کوچک من دانشجوست

با اجازه ی بزرگ تر ها بعله!

یعنی که نه

من پدرم خرس بود

مادرم را که بوسید

روی دو پا ایستاده ام هنوز

بعد هم که اصلاً نپرس

این خرس چه قدر شبیه آدمی ست؟

حالا هم که خسته ام

خسته از عذاب این شب ناتمام

از داغ و درفش باد

از تکرار تو کی خواهی آمد

سکوت، سیگار، سرفه های پی در پی

 

 

 

3

با تو حرف دارم بنشین!

 

و بعد که تو آمدی

من قهوه ای را به رنگ چشم های تو می پوشم

تو یادت نیست مثل روز روشن است

من ایستاده بودم ایست

نشین!

رو به روی من که نمرده است

پرنده های بسیاری که آسمان را سیاه می دیدی

من ا یـ ســـ  جای تو خالی بود

به ایست!

ناخن هایم بلند که نبود بی ناخن شدم

دیوارها را هم ندیدی می خندد

من شاعر شدم که پای سفره ی عقد بودم

عقربه ها را ببین وارونه می رفت

و بعد که من نیامدم

مثل روز روشن بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد