آفرینش انسان در ایران باستان

:: محسن زهتابی


... در مقاله قبلی از لزوم دانستن اسطوره ها گفته شد تا شروع حرکت انسانی و اینک...

... از هوشنگ در اوستا نیز یاد می گردد. زامیادیشت یاکیان یشت بند 26، کرده چهارم:

فری که دیرزمانی از آن هوشنگ پیشدادی بود. چنان که بر هفت کشور شهریاری کرد و بر دیوان و مردمان     

"دُرُوند" و جاودان و پریان و کوی های ستمکار و کر پ ها چیره شد و دو سوم از دیوان مزندری دُروندان ورِنَ را بر انداخت.

از هوشنگ پیشدادی فرزندی به یادگار می ماند به نام تهمورث که مطیع ساختن دیوان شاهنامه اوست:

پرید مرا و را یکی هوشمند

گرانمایه طهمورث دیو بند

تهمورث هم بنا به رسم پدران چیزهایی را به مردمان آموخت. او فن ساختن نخ از پشم و دوختن پارچه را به مردم و در اثر رام کردن دیوها خواندن و نوشتن بیاموزد. از تهمورث هم در اوستا هست. زامیاد یشت کرده پنجم بند 28:‌

فری که از آن تهمورث زیناوند بود. چنان که بر هفت کشور شهریاری کرد و بر دیوان و مردمان دُرُوند و جاودان و پریان و کوی های ستمکار و کَرَپ ها چیره شد.

فری چنان که بر همه دیوان و مردمان "دُرُوند" و جاودان و پریان چیره شد و اهریمن را به پیکر اسبی در آورد و سی سال سوار بر او به دو کرانه زمین همی تاخت.

در یکی از متون زرتشتی "پهلوی" هم از تهمورث یاد می شود. در آن اهورامزدا در پاسخ به پرسش زرتشت که پیش از آیین چه بوده است از تهمورث و جمشید فرزند تهمورث سخن می گوید که چگونه تهمورث اهریمن را به بارگی می گرفت و چون مرکبی بر او سوار می ش و گرد گیتی می گشت اما اهریمن با فریفتن زن تهمورث به راز پادشاه دست یافت و او را در گذر چینودپل، بر فراز دوزخ به زمین افکند و به تن خود درکشید. جمشید چون بوجود آمد با راهنمایی گرفتن از فرشته سروش تهمورث ر ا از شکم اهریمن باز پس می کشد. اما دستش بر اثر تماس با کالبد دوزخ گونه دیو دچار پوسیدگی می شود. اما با پاشیدن گمیز گاو (بول گاو) زخمش بهبود می یابد و از همان زمان هم در تاریخ بشریت تطهیر و شفا بخشیدگی گمیز گاو در زدایش ناپاکی و مرفی باز شناخته می شود.

از تهمورث بیش از این وجود ندارد. فقط اینکه فرزندی داشت به نام جمشید البته در جایی و یونگهان پدر جمشید و فرزند تهمورث آمده و در جایی دیگر آمده: جمشید (پسر) و یونگهان (پسر) اینگهر (پسر) اتنگهد (پسر) هوشنگ (پسر) فرواگ (پسر) سیامک (پسر) مشی (پسر) کیومرث، نخستین بشر.

با وجود اینها آمده است که جمشید یا جم پس از تهمورث دیوبند پادشاه شد و 700 سال حکومت کرد.

جم، ساختن اسلحه، پارچه بافی از ابریشم و فا سازی را به مردم آموخت سپس جمشید بر دیوان پیروز شد و روز پیروزی خود را نوروز نامید. البته ذکر شده است که جمشید در همان روز دیوان را مجبور کرد که تخت او را به آسمان ببرند.

لازم به ذکر است که هر ملتی در افسانه های خود یک عصر طلایی دارند. به این معنا که در آن عصر خوشبختی و نیک زندگی کردن و بدور از دروند و  ریا و رنج مردمان زندگی می کرده اند. مثلاً هندیان باستان عصر طلایی را در زمان کریتایوگا می دانند و یا چینیان در عصر خاقانهای نیکوکار. اما ایرانیان باستان بر این باور می زیسته اند که روزگاران قدیم، پادشاهی به نام جمشید در مکانی که وَرَجَمْکرَد نام داشته زندگی می کرده است. در ورجمکرد اثری از مرض، پیری. مرگ ، گرسنگی، حسادت و مانند آنها نبوده و انسانها در خوشبختی زندگی می کرده اند.

پزشکی و درمان هر دردمند                                    در تندرستی و راه گزند

همان رازها کرد نیز آشکار                          جهان را نیامد چنو خواستار

و آمده است که در زمان جمشید به خاطر همان عصر طلایی تعداد مردمان افزایش می یابد و جمشید هر بار به نزد دادار می رود و درخواست وسعت زمین را می  دهد. اما چرا جمشید و عصر طلایی؟! در آینده خواهیم خواند که زرتشت پیامبر باستان ما ایرانیان از هرمزد می پرسد که فره ایزدی قبل از او به چه کسانی رسیده است و در پاسخ یکی از آن ها را جم می بیند. و شاید این فره باشد که جمشید و جامعه اش را به یک عصر طلایی تبدیل می کند. در تعریف فره آمده است: که همان موهبت ایزدی است که تجلی ظاهری آن نور است. همراهی آن با مردمان موجب نیکبختی و جدایی آن از آنان سبب بدبختی است.

درباره فره ایزدی جمشید در اوستا آمده است که اولین بار فره از وی بگسست و به کالبد مرغ و ارغن به بیرون شتافت که این فره را مهر فراخ چراگاه آن که هزار گوش ده هزار چشم ـ بر گرفت و دومین بار که فره از وی بگسست و به کالبد مرغ و  ارغن به بیرون شتافت این فره را نیز فریدون پسر خاندان آبتین برگرفت که بجز زرتشت پیروزترین مردمان بود. سومین بار که فره از وی بگسست و به کالبد مرغ و ارغن به بیرون شتافت این فره را گرشاسب نریمان برگرفت که به جز زرتشت در دلیری و مردانگی زورمندترین مردمان بود. از همین رو است که وقتی جمشید منی می کند یعنی ادعایی خدایی می کند فره ایزدی از او برمی خیزد و حاصل آن مرگ جمشید به دست ضحاک است.

منی کرد آن شاید یزدان شناس                  ز یزدان بپیچید و شد نا سپاس

ضحکاک (پسر) مرداس نامی است که یکی از شهریاران است اما ضحاک به دلیل همنشینی با اهریمن فریب خورده و دستش به خود پدر رنگین می گردد. زان پس از هر سوی ایران که توانست سر به شورش گذاشته و جمشید که فره ایزدی از او رفته بود و نابخردی در جای آن قرار داشت را شکست داد و سر آخر که جمشید می گریزد. ضحاک او را تعقیب می کند و می بیند که جمشید پشت درخت تنومندی مخفی شده است و از نابخردی جم است که درخت پوک و تو خالی است و ضحاک جمشید و درخت را با اره به دو نیم می کند و پادشاه می شود. پادشاهی ضحاک هزار سال بود. در این میان اهریمن بر شانه های ضحاک بوسه می زند و از بوسه اهریمن دو مار بر شانه ضحاک می روید و باعث درد و رنجش آن می گردد. درباره شکل و شمایل ضحاک آمده: اژی دهاک سه پوزه سه کله شش چشم، دارنده هزار گونه چالاکی، دیو بسیار زورمند دروج درٌوندی آسیب رسان جهان، زورمندی دروج که اهریمن برای تباه کردن جهان اَشه به پتیارگی در جهان اسَتَوند بیافرید.

ضحاک مار دوش که اژدهاک هم می گویندش از اهریمن کمک می گیرد. اهریمن هم راه درد نکشیدن ضحاک را در آن می بیند که روزی دو مغز سر انسان را به خورد این دو اژدها بدهد تا رنج نکشد. پس ضحاک همین می کند. این افسانه موجب پیدایش دادخواهی می گردد که درفش او پرچم و بیرق شاهان ایران پیش از اسلام نیز بوده است. آری کاوه آهنگر که هژده پسر  داشت و از آنها فقط یکی از دست خوالیگران و جلادان ضحاک در امان می ماند و وقتی نوبت به آن یکی می رسد کاوه سر به طغیان می نهد و به ضحاک شکواییه می برد.

ستم گر نداری تو بر من روا                         به فرزند من دست بردن چرا

مرا بود هژده پسر در جهان                         از ایشان یکی مانده است این زمان

ضحاک فرزند کاوه را آزاد می کند. اما از چیزی رنج می برد و آن خواب دیدن فریدون است کسی که طعم هزارساله پادشاهی را از او خواهد گرفت. فریدون پسر آبتین از نوادگان جمشید پادشاه پیشدادی است و نسب او چنین نیز آمده است: فریدون (پسر) پُرگاواسفیان (پسر) نیک گاواسفیان (پسر) سوگ گاو اسفیان (پسر) بورگاو اسفیان (پسر) کردار گاواسفیان (پسر) سیاه گاواسفیان (پسر) سپید گاو اسفیان (پسر) دبرگاواسفیان (پسر) رمک گاو اسفیان (پسر) و نفر رشن اسفیان (پسر) جمشید...

فریدون که با پدر و مادر خود در کوه ها و دور از دیدگان ضحاک زندگی می کند. از مادر خود نسبش را می پرسد. و پس از آن کمر می بندد به جنگ با ضحاک، آفریدون ضحاک را شکست می دهد البته با کمک گرفتن از مردمان اما او نمی تواند بکشد و بالاجبار در دماوند به بند می کشد. منطق نکشتن ضحاک هم از این قرار است که اگر پوست ضحاک شکاف بردارد درون بدن او که پر گشته از خرفستران به بیرون می ریزند و تمام دنیا را می گیرند و چون فریدون به این قضیه آگاه بود او را زخم نزد و در بند کرد تا در روز رستاخیز و هزارهای هوشیدر که ذکر آن رفت توسط پهلوان به خواب رفته اساطیر ایران گرشاسب (ذکر آن خواهد گذشت) کشته شود. نکته از یاد رفته اینکه ضحاک هزار سال یک روز کم سلطنت می کند و در رستاخیز یک روز نیم و در آنجاست که پادشاهی خود را به هزار می رساند و در تمام مدت تلاش کرده تا فره ایزدی را نصیب خود گرداند.

اما فریدون که بنیاد پادشاهی ظلم را به زیر می افکند و پانصد سال فرمانروایی می کند او بعد از دیدن دختران جمشید و اختیار کردن زن سه پسر می آورد. به نام سلم، ایرج و تور. او غرب دنیا را به سلم داد. سلم نیای مردم مغرب یعنی یونان و رم است. شرق دنیا را هم به تور داد. تور نیای تورانی ها یعنی ترکان و چینی هاست. وسط زمین را هم به ایرج داد. ایرج نیای ایرانیان است. و قلمرو ایرج که در وسط قرار دارد همان خو نیرس یا ایران است. البته در شاهنامه آمده است که فریدون ابتدا پسران خود را می آزمایدو سپس دنیا را به سه نیم می کند. اما چون ایران بهترین جای دنیا بود. سلم و تور بر ایرج حسد بردند و او را کشتند. اما دختر ایرج فرزندی به دنیا می آورد که منوچهر نام دارد. فریدون منوچهر را به جنگ سلم و تور می فرستد و منوچهر ابتدا به سپاه تور می تازد و تور را می کشد و فتح نامه خود را به فریدون تسلیم می کند و سپس سلم را شکست داده سرش را برای فریدون می فرستد. فریدون بعد از اتمام تمامی کارها از جانب منوچهر دیده از جهان فرو می بندد.

پادشاهی منوچهر هم صد و بیست سال بود و آغ از شرارت های افراسیاب گجستک و جنگ های ایران و توران در زمان حکومت همین پادشاه ایرانی است که ماجرای آرش کمانگیر پهلوان اسطوره ای و خوشنام ما ایرانیان صورت می گیرد که بر اساس روایات حماسی پس از مدتی از گذشت پادشاهی منوچهر افراسیاب پادشاه توران به ایران حمله می کند و پس از مدتی جنگ دو طرف توافق می کنند که آرش پهلوان ایرانی از بالای کوه دماوند تیری به سوی مشرق پرتاب کند. آرش با تمام نیرو تیری پرتاب می کند که بر اثر فشار ناشی از این کار جان به جان تسلیم می کند. تیر پس از طی مسافتی طولانی در کنار رود جیحون به تنه درختی می نشیند و آنجا مرز ایران و توران می شود. اما افراسیاب همچنان به خاطر ذات شرورش به ایران حمله می کرد و از کشتار و خرابی دست نمی کشید و این باعث ایستادگی و بوجود آمدن پهلوانان نامی ایران زمین می گردد. در شاهنامه این رشادت ها نصیب پهلوانان سیستانی است که یکی از آنها سام نام داشت. او و همسرش ایراندخت پسری آورند که به دلیل داشتن موهای سفید، زال نامیده می شد. سام از داشتن پسری با این رنگ مو شرمنده بود. لذا او را در کوهی رها کرد. اما سیمرغ که پرنده ای دانا بود او را نجات داد و بزرگ کرد. زال که جوانی زیبا و نیرومند شده بود به سوی پدرش که از اقدام خود پشیمان شده بود، بازگشت. زال هم رودابه دختر مهراب کابلی که از نوادگان و خاندان ضحاک است را شوهر می شود و صاحب فرزندی به نام رستم می گردد. او نیرومندترین پهلوان ایران پیش از اسلام می شود و بارها دشمنان ایران را شکست می دهد.

بعد از منوچهر نوذر،‌ طهماسب و گرشاسب به پادشاهی می رسند که سلطنت های کوتاه 5 ساله و 9 ساله آنها در میان وقایع تلخ و شیرین و رشادت های رستم نوپا گم می گردد. اما سرانجام سلسله پیشدادیان را همان منوچهر گرفته اند و شکوفایی سلطنتی ایران دوباره توسط کیقباد یکی از نواده های فریدون صورت می گیرد و سلسله کیانیان آغاز به حیات می کند. کی به معنای پادشاه است و کیانیان یعنی پادشاه و کی قباد بنیانگذار سلسله کیانی است. کیقباد صد سال حکومت کرد و به وصع آشفته مملکت در اثر حملات مکرر افراسیاب که رو به ویرانی می رفت سامان داد.

ادامه دارد

 

واژه نامه

ورجمکرد: یکی از شهرهای افسانه ای است که محل تقریبی آن را اصطخر تخمین زده اند در فارسنامه ابن بلخی نیز آمده است: ایرانیان بر آن بوده اند که چهار شهر از همه ی شهرهای جهان کهن سال تر و باستانی ترند: دماوند، استخر، بابل و شوش و نیز باور داشتند که نشستگاه کیومرث، نخست دماوند بوده، سپس استخر را بنیاد نهاده آن را پایتخت خود گردانیده است.

خوالیگران: آشپزها

خرفستران: جانوران زبانکار، در آیین مزدیسنا کشتن جانوران زیان رساننده کار نیک و ثواب شمرده می شده است.

گجستک: نا خجسته

 

منابع:

1-  اوستا (جلیل دوستخواه)

2- شاهنامه نسخه ژول مل

3- ترجمه متون پهلوی (دکتر کتایون مزداپور)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد