نگاهی به یک شعر / سعید آرمات

 

یکی از راه های شناخت و معرفی شعر برای مخاطب ، باز کردن عناصر و اجزای وحدت آفرین شعر است یا بهتر بگوییم نشان دادن خط و ربط های اجزای اصلی که سازنده ساختار شعر اند. به هر حال زیبایی یک متن شعری احتمالاَ حاصل دریافت مناسبات دست و پاها و امعا و احشا و اجزای دیگر شعر است. چنان که حتی عناصر سازنده زیبایی شناختی شعر کهن مبتنی بر همین ارتباط است. از تشبیه که شاید ساده ترین شکل بیان ادبی است ، گرفته تا انواع مجازها و کنایه و استعاره ها و سایر اشکال بیان شاعرانه .

اما آن چه شعر دهه‌ی هفتاد را از شعر دهه ها و سده های پیش متمایز می کند این است که زبان به جای ارجاع به معنای استعاری و رفتن و جست و جوی معانی پسِ پشت کلمه و یافتن حقیقت از دل مجاز بیشتر به دنبال آن است که ارتباط ها را بیشتر از سطح دنبال کند تا رفتن به عمق از طریق استعاره و مجاز. البته این همه ی مسئله نیست. شعر کلاسیک نیز بخشی تحت عنوان حقیقت در تقابل با مجاز مطرح است. اما بسامد استعاره و مجاز و کنایه در ادبیات کهن زبان را به سمت همان چیزی می برد که امروز نامش را می گذاریم تمایز ادبیات دهه هفتاد با گذشته.

آن چه شعر دهه هفتاد را متمایز می کند ماهیت دهه هفتاد است که اساس آن بر روابط است که سعی ندارد از زبان حمالی برای معنا یا معناها و تاویل ها بسازد. در واقع فاصله بین لفظ و معنا تا حد امکان برداشته شده، چنان که در ادبیات کهن فهم شعر به فهم معانی پنهان در کلمات مربوط است چنان که در یک مصراع از منوچهری دامغانی که از یک مسمّط انتخاب شده « لشکر چین در بهار خیمه به هامون زده است» لشکر چین در معنای استعاری یعنی چمن ها و سبزه ها به کار رفته است که علت تشابه لشکر چین و سبزه کوتاهی قد چنینان است و خیمه زدن هم در مفهوم کنایی آن یعنی « ساکن شدن » و « اقامت گزیدن » و اینجا یعنی « روییدن سبزه در بهار». این عناصر شخصی نیستند یعنی آموختنی‌اند و هر کس یک بار استعاره را در شعری شناسایی کند کلید فهم آن را در تمامی شعرهای پیشین و پسین آن شعر اول در دست دارد. برای همین هم یک استعاره از قرن چهارم تا قرن هشتم تکرار می شود. چرا؟ چون قرار نیست روابط معنایی را که در ارتباط با جهان بودند به هم بریزد و جهان از پیش تعریف شده را مخدوش کند. اما در شعر هفتاد زبان ابژه‌‌ی خودش است. حرکتی که شاید اول بار از سوی زبان شناسان روس صورت گرفت. و نگاه ما را به زبان به منزله حافظ و نگاهبان کتب ادبی عتیق و آسمانی دگرگون کرد.

بحث مختصر و البته پراکنده ما از اول قرار بود برسد به شعری از ساجده کشمیری که چندی پیش در جلسه شعر فرهنگسرای شهید آوینی قرائت شد.

ناگفته نماند که قسمت اول این نوشته با آنچه پس از شعر می آید کمی پراکنده و شاید بی ارتباط نشان دهد. علّت آن است که ابتدا قسمت دوم یعنی نگاه ما به شعر ساجده کشمیری نوشته شد و بعد از آن با افزودن مقدمه ای بر آن درباره شعر دهه هفتاد و تاثیر آن بر شعر جوان ادامه یافت. خوانندگان این کاستی را بر ما خواهند بخشید.

 

فاجعه

آخر سر از چشمانت که در آوردم

به سرت نزند دیوانه شویم

از درد سرهایی که از نتیجه ی از سر زدن بیرون می زند

همه ی او بداند

میان وقت اضافه می توان پرتقال پوست کند              با تو عکسی گرفت

و تمام سرهای پر از گوش و چشم را دست به سر کرد

همه‌ی منِ او بداند

سر از کجا در آورده ام توی این ماه               برای چشمای به دستمال داده

اوایل سپتامبر گفت:                      سرت را می برم

گوش تا گوش خندیده بودیم مگر اینجا شهر هرت است!

توی یواشکی آنقدر سر زدند تا هرات سر در آورد از انبوه موهای تراشیده

فاجعه از سر می گیرد

خواب ندارم

تو را دارم بی سر چگونه ببرم.

 

خلاف آخر شعر که به گمانم پایان معقول و مطلوبی است ، شروع شعر با کمی رخوت همراه است.

به دو دلیل 1- شروع خط اول با یک قید منفعل «آخر» است. با توجه به اینکه، این عبارت قیدی الزاماً باید «آخَر» به معنای «پس» و « بنابراین» تلفظ شود. و راه را بر خوانش دیگر این کلمه یعنی « آخِر» به معنای «پایان» بسته است، پس «اول» هم در مصراع های بعد جایی ندارد یعنی مخاطب به دنبال شروع و اول نگردد.

2- در جمله اول طبق زبان پراتیک (رسمی، علمی، غیر ادبی) حرف ربط «که» آمده است که معمولاَ به همین شیوه در زبان روزمره کاربرد دارد و آمدن یک جمله دارای حرف «که» به ما می گوید جمله‌ی دیگری هم در پیش است که این جمله اول بخشی از آن یا وابسته بدان است. می شود آشنایی زدایی کرد یعنی جمله دوم ، اول بیاید و جمله اول در جای جمله دوم بنشیند یعنی این گونه : «به سرت نزند دیوانه شویم/ آخر سر از چشمانت که در آوردم».

نکته بعد که بر ضعف شروع  افزوده این است که در سه خط اول چهار مرتبه  عبارت یا کلمه «سر» و «سر زدن» به کار رفته است که البته با شناخت ما از ادبیات کلاسیک، بلافصل  جناس مشتق و تام خود را به رخ می کشندو شاعر می تواند این ها را داشته باشد اما نه متوالی. این کار می تواند به نوعی ساختار منسجم تری هم به شعر بدهد.

 از این جا به شعر جان می گیرد. من اگر بودم شعرم را از خط چهارم شروع می کردم.

« همه‌ی او بداند

میان وقت اضافه می توان پرتقال پوست کند با تو عکسی گرفت»

تا آنجا که شعر می رسد به « برای چشمای به دستمال داده»

که کلمه « چشمهای » توجیهی برای محاوره بودنش نیست؟ چرا « چشمای » و نه مثلاَ « چشم ها » یا « چشمان».

ضمن اینکه علامت «های» جمع و حرف «ی» کش دار از لحاظ موسیقیایی فاصله انداخته اند بین «چشم » و « به دستمال داده».

خط بعد« اوایل سپتامبر» است که همراه با فعلِ «گفت» برای اول بار یک نقل قول یا روایت از شکلی دیگر وارد شعر می شود. خط بعد هم بازی بدی نیست بازی بین «هرت» و «هرات». اگر چه خیلی سریع اتفاق افتاده و می توانست بهتر از این باشد اما در خط بعد منفعل ترین واژه «یواشکی» است که برای سر بریدن و فاجعه کمی مضحک به نظر می رسد. آدم یواشکی شکلات می دزدد اما سر نمی برد.

آخر هم اینکه شعر می توانست ادامه یابد. نفسش را داشت اگر شاعر کوتاه نمی آمد. بعد از عبارت اویل سپتامبر به نظر می رسد روایتی در کار است و برای آن حالا حالا ها مخاطب باید صبر کند که نفس شاعر می برد و شعر تمام می شود.

نمی توان از صحبت درباره این شعر رد شد و به طنز زیبای دو سطر «اوایل سپتامبر گفت: سرت را می برم/ گوش تا گوش خندیده بودیم» اشاره ای نداشت و همه خوب می دانند که گوش تا گوش سر کسی را بریدن کجا ؟ و تا بناگوش نیش کسی به خنده باز شدن کجا؟

نکته آخر که البته در آغاز بایست می آمد، اینکه نام شعر فاجعه است به طنز یا به جد؟ خوش دارم که این اسم را به طنز بگیرم تا به جد. چرا که عنوان شعر؛ امروز دیگر کلیدی نیست برای رفتن و باز کردن متن بلکه بیشتر جزیی یا بخشی از شعر به حساب می آید.

اگر عنوان شعر را به جد بگیریم در واقع تمام گره های متن را از اول گشوده ایم و شاید البته در خوانش های متعدد این شعر مخاطب حس کند هیچ فاجعه ای در کار نیست و تنها انفجار زبان است که حتی فاجعه را به طنز کشیده است. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد