استغاثه
نگاه کن
شریانهای آبی من
تو را چه صمیمی میتپند
و مشام جنوبیام بوی شرقی تو را
چه خوب میشناسند
هیچکس
شبهای تابستان هیجده سالگیام را
به من پس نمیدهد.
هیچکس نمیداند
که اگر کسی با من بود
پاییز از فصلهای سال میرفت.
و تو آمدی
که همهی اردیبهشتها را
تبسم میکردی
باور کن مرا
تا در فرصت معطر عشق
به شهر کودکی خویش
به بشارت آیم
دستم را بگیر
جز تو هیچ نمیبینم من
جز تو هیچ نمیخواهم
نمیخواهم.
مرا خورشی کن
از میوههای باغ صدایت
مرا در انحنای آبی پستانهایت
بپوشان
مرا بردار
مرا از خاک بردار!
سال 1347
مرگ عشق
بگذار دلم آنچنان بسوزد از مرگ عشق تو
که خاشاکی در بهشت آتش های ابراهیم
ای که تو را کنیزی هاجرها
فخری نه
که دلی از نفرت های عاشقانه
و دستهائی از خنجرهای خواستن
ایثار جان و سینهی پیامبری تنهاست
که جمال خسته اش
آخرین آئینهی دردناک چهرهی من بود.
اریمنان دور از من
اریمنان برادرواران
همزادگان، همخونها، همتباران
عشق خونین جنون مرا
به کدام نیزهی نگاه و تبسم
زخمی آنگونه زدند
که التیام را بر لهیده گیهایش پنداری
نوشداروی مرگ سهرابان است
آری
آری!
سال 1352
رمانس(2)
در تاریکی های رنج من
چراغی باش
و در یخبندان دلم
آفتابی همیشه
سپاس خدای را
که جز تو
به دیگری
دل نبستم
سال 1370