ساختار، نشانه و بازی / شرحی است بر مقالهژاک دریدا

حسین نمکین


متن زیر، شرحی است بر مقاله مشهور ژاک دریدا تحت عنوان «ساختار، نشانه و بازی» که در سال 1966 به چاپ رسیده است. نویسنده مقاله خانم MaryKlages ، استاد دانشگاه کلورادوی آمریکاست که سخنرانیهای زیادی درباره آثار ژاک دریدا و مخصوصاً پیرامون شیوه شالوده شکنی داشته است. متن زیر در روشن نمودن مفهوم و بستر عملِ شالوده شکنی موثر است. شاید نوشتن چنین متنی به نوعی با ذات عمل شالوده شکنی در تناقض باشد اما به بهترین شیوه شالوده شکنی را نشان می دهد.

ساختار، نشانه و بازی در گفتمان علوم انسانی

ـ راهنمای خواندن ـ

مقاله دریدا با واژه «شاید» شروع می شود که به نسبیت همه چیز در ]فرایند[ شالوده شکنی دلالت می کند. نمی توانید گزاره هایی قطعی / با ثبات داشته باشید. با این وجود، اگر هم بتوانید چیزی از پیش نبرده اید. این کلید دیگری برای شالوده شکنی است، حتی اگر بفهمید که هیچ چیز باثباتی وجود ندارد و مفاهیم مشروط و استعاری است ]باز هم[ همانطور به کنش ادامه می  دهید که انگار هیچ چیز اشتباهی وجود ندارد.

سپس دریدا این ایده را مطرح می کند که چند «حادثه» واقع شده است. این «حادثه» چیزی از جنس «گسستگی» یا شکست است.

چیزی که دریدا از آن حرف می زند گسست یا جابجایی عظیمی است که وی در ساختار زیر بنایی فلسفه  غرب تشخیص می دهد. (اپیتم) این گسست درست در ظرف لحظه ای است که مسیر کلی نگرش فلسفه به خویشتن تغییر یافت. این جابجایی یا گسست، هنگامی شکل گرفت که امکان تفکر درباره «ساختاریت ساختار» وجود داشت. به عبارت دیگر این درست لحظه ای بود که ساختار گرایی نشان داد که زبان در حقیقت یک ساختار است،‌ زمانی که امکان تفکرِ (نظری) درباره ایده ی ساختار به خودی خود و اینکه چگونه هر سیستمی خواه زبان یا حتی ]خودِ[ فلسفه ـ دارای یک ساختار است، فراهم آمد.

( به تأویل افلاطون) هر قیاسی  ] در این مورد[ ممکن است به حضور در یک اتاق ـ می گوییم اتاق خوابِ تنها ـ شباهت داشته باشد. ابتدا شما در مورد دکوراسیون اتاق فکر می کنید:‌ چه پوسترها و تصاویری باید روی دیوارها نصب شوند، تختخواب و میز و قفسه کجا قرار می گیرند و … بعد یک روز ممکن است در مورد اتاق فکر کنید، نه بعنوان اتاقِ خودتان بلکه بعنوان یک اتاق در کلّ ساختمان، بعنوان بخشی از یک ساختار. بعد ممکن است در موردِ «اتاقیتِ» اتاقتان فکر کنید و کیفیاتی که ( جدا از دکوراسیون ویژه شما) به آن شکل می دهند و بعد در موردِ اینکه چگونه این اتاق به اتاق های دیگر در این ساختار مربوط می شود. (اتاقِ من اتاقِ من است چون اتاق کناری نیست.) به هر حال به محض اینکه شما درباره اتاقیت اتاقتان فکر می کنید، این همان لحظه یا «حادثه» ای است که دریدا از آن حرف می زند، لحظه ای که فیلسوفان دیگر سیستم های فلسفی شان را به چشم حقایقی مطلق، بلکه به چشم سیستم ها، بناها و ساختارها می نگرند.

به خلافِ سوسور که ساختار را صرفاً خطی می دانست، دریدا اصرار می ورزد که ساختارها بنوعی دارای مرکزاند. او اغلب از سیستم ها یا ساختارهای فلسفی حرف می زند، اما این ایده در مورد اغلب ساختارها صدق می کند و چیزی وجود دارد که همه شاخصه های ساختار ]ی[ به آن بر می گردند، مرتبط می شوند، چیزی که باعث می شود ساختار حولِ شاکله ی آن بچرخد و همه اجزا را دور هم نگه می دارد. (اگر چه باید توجه داشت که این مدل در مورد زبان آنقدرها هم کارا نیست،  ]لااقل[ درباره ی زبانِ مد نظر سوسور این تشخیص و نامیدن چیزی به اسم مرکزی که بتواند کلیت ساختار را دور هم نگه دارد، کار ساده ای نیست.)

مرکز در همین حال که کلیت ساختار را دور هم نگاه می دارد، ]قابلیتِ[  جابجایی مولفه ها را در ساختار محدود می کند، این جابجایی چیزی است که دریدا آن را «بازی» می نامد. برگردیم در مورد همان ساختمان فکر کنیم. یک محور مرکزی ممکن است که پهلوها و سقف های یک ساختمان را دور هم نگاه داشته باشد اما تا حد زیادی ساختار را به عنوان یک کلیت و ]نیز[ هر مولفه ی منفردی را که توان حرکت در یک ـ بگذارید بگوییم ـ تندباد یا گردباد داشته باشد، محدود می کند. در یک ساختمان این غیابِ «بازی» چیز بدی نیست، ]اما[ در یک سیستم فلسفی یا نشانه شناختی، دریدا معتقد است که، چندان هم خوب نیست.

هم چنین می توانید به کلاسِ درس کودکستان فکر کنید، معلم در مرکز قرار دارد، وقتی در کلاس است همه بچه ها طوری رفتار و عمل می کنند که «مرکز» دیکته می کند و وقتی معلم کلاس را ترک می کند، شلوغ می کنند،‌ آنها آزادانه «بازی» می کنند.

دریدا می گوید که مرکز بخشِ تمام کننده ی هر ساختار است، نقطه ای است که با هیچ چیز  ]دیگری[ قابل جانشین نیست. در مابقی ساختار ( به ابزارِ بند زنی فکر کنید) می توانید آبی ها را با قرمز و یا سایزِ خاصی از رابطه ها را با سایز دیگر جانشین کنید. تنها جزهای که مرکز است می تواند در مرکز حضور داشته باشد، هیچ کدام از سایر اجزا و سیستم نمی توانند جای مرکز را بگیرند.

یک سیستم فلسفی یا اندیشگی ]مثلاً[ بگوییم ذهنیتِ زُهد، می تواند مثال ناملموس تری از یک سیستم حاوی مرکز باشد. در سیستم اندیشگی زهد، خدا (GOD) مرکز همه چیز بود، هر چیزی که در جهان واقع می باشد (یعنی: هر حادثه یا جزء در سیستم) می توانست به خدا به عنوان علت اصلی آن حادثه، ارجاع داشته باشد و هیچ معادلی برای «خدا» در سیستم وجود نداشت، هیچ چیز نمی توانست خداوند را در مرکز و بعنوان علتِ اصلی همه چیز جایگزین کند. این موضوع را برگردانید به ایده ی سوسور درباره زبان که منشأ ارزش ]ارزشگذاری[، تفاوت است. ایده ی سوسور بر قابلیت جانشین اجزاء ]برزبان[ بنا شده است. (فعل، اسم نیست اما هر دو کلمه اند و می توانند با یکدیگر جایگزین شوند.) مرکز یک سیستم چیزی ست که هیچ ارزشِ معادلی ندارد و هیچ چیز نمی تواند آن را جایگزین کند یا با آن جایگزین شود. مرکز علت و مرجعِ قطعی هر چیزی در سیستم است.

به همین دلیل است که دریدا می گوید که مرکز: جزء خارق العاده یک سیستم یا ساختار است، جزئی از ساختار است و ]نیز[ جزئی از ساختار نیست، زیرا «جزء مدیر» است. همین که دریدا این را مطرح می کند، مرکز جزئی از ساختار می شود که از « ساختاریت» می گریزد. در مورد زهد، خداوند جهان را خلق می کند، آن را رهبری می کند و در قبالش مسئولیت دارد، اما جزئی از آن نیست.

مرکز ایده ی کارایی است چون بازی را محدود می کند. ( که دریدا آن را با «شعف»1 همراه می داند. نگران نباشید به فروید و لاکان که برسیم در موردش حرف خواهیم زد) دریدا معقتد است تمامی سیستم ها در نهایت میل دارند ثابت بمانند، بدون هرگونه بازی، ایست و «کاملاً موجود».

بنابراین، قبل از این «گسست» ی که دریدار از آن حرف می زند ( و تقریباً همزمان با جریان ساختار گرایی در دهه 1950 رخ داد) چیزی که در تاریخ فلسفه اتفاق می افتد، جایگزین مداوم یک سیستم حاوی مرکز با دیگر سیستم های مرکزمند است. اگر بطور خلاصه دریدا می خواست که تاریخچه ای از فلسفه غرب بنویسد ( که البته این طور نیست، زیرا تاریخچه هم به نوعی سیستم خطی شده دلالت می کند و دریدا ]نیز[ خیلی مایل به «بازی» کردن است) تاریخچه اش می توانست چیزی شبیه به این باشد:

1-         دوران نو ـ مسیحیت تا قرن 18: یک خدای واحد بعنوان مرکز و علت همه چیز حضور دارد.

2-         قرن 18/ ]عصرِ[ روشنگری تا اواخر قرنِ 19: خدا از مرکزیت می افتد، جایگزین تفکر بشری (خردگرایی) در جایگاه مرکز و علت همه چیز.

3-         اواخر قرن 19 تا سال 1966: خرد گرایی از مرکزیت می افتد، جایگزینِ نا ـ هشیاری، نا ـ معقولیت یا شعف در جایگاه مرکز و علت همه چیز.

4-         سال 1966: دریدا «ساختار، نشانه و بازی» را می نویسد و ایده ی مرکز را شالوده شکنی می کند.

 

ساختار گرایی نوعی نگرش به سیستم های فلسفی را ممکن ساخت. سیستم هایی که همگی به نوعی مرکزیت ـ اگر چه از نوع متفاوت آن ـ اصرار می ورزیدند. حادثه یا گسستی که دریدا از آن حرف می زند لحظه ای است که این امکان را برای اولین بار بوجود آورد که به مرکز بعنوان یک ترکیب یا بنا (construct) نگریسته شود تا چیزی که به سادگی صحیح یا موجود انگاشته می شد. این فرض که مرکز (خدا، فرد محوری) اصل و اساس همه چیز در درون یک سیستم است، به مرکز نوعی قابلیت غیر قابل جانشین بودن و تعالی و ]نیز[ آنچه دریدا «حضور مرکزی» ]مرکز ـ حضوری[ یا «حضور تام» می نامد، می بخشد، یعنی آن چیزی که در ارتباط با دیگر اجزا هرگز با ارزش های منفی تعریف نمی شود.

بنابراین دریدا ایده مرکز را نوعی «معلول متعالی» می نامد و ]یا[ باصطلاح نشانه شناسیک، منشأ قطعی معنایی که نمی تواند با هیچ دال مناسبی حاضر (یا جایگزین) شود. ]احتمالاً[ باز هم سوژه «خدا» بهترین نمونه یک معلول متعالی است. (توجه کنید که گاهی این ]معلول متعالی[ «دالِ متعالی» هم خوانده می شود. در این مورد نگران نباشید) «خدا» (در بعضی مذهب ها هیچ نام قابل خوانش یا نوشتاری ندارد و ) نمی تواند با هیچ دالی نمایش داده شود و هنوز ]همان[ چیزی است که درون یک سیستم همه دال ها به آن برمی گردند (چون خدا خالق کلیت سیستم است.)

سپس دریدا کم کم (ص  58 الف) شگفت زده می شود که چطور ممکن است درباره سیستم ها و مراکز فکر کنیم و حرف بزنیم، بدون اینکه سیستم حاوی مرکز دیگری بیافرینیم. دریدا در اینجا به نیچه، فروید و هایدگر اشاره می کند که ]خودشان هم[ در سیستم های منحصر به فرد (دارای مرکز) خودشان قرار می گیرند. به عبارت دیگر دریدا می گوید شما نمی توانید در مورد یک سیستم بدون استفاده از گزاره ها (کلماتِ) آن سیستم حرف بزنید: «ما هیچ زبان، نحو و واژگانِ بیگانه ای» از یک سیستم نداریم، «ما نمی توانیم به یک گزاره مستقل و مخرب حکم بدهیم که ناگزیر از نزول به سوی فرم، منطق و ملزومات ضمنِ همان چیزی که در تلاش برای به چالش کشیدن آن است، نبوده باشد.»

مثال دریدا در جهت تأمل در مفهوم «نشانه» است. همین که بخواهید بگویید که همه نشانه ها «معادل» اند، که هیچ معلول متعالی وجود ندارد؟ که سیستم نشانه شناسیکی را بهم پیوسته نگاه دارد، که سیستم های دالّ (دلالت گر) هیچ مرکزی ندارند و بنابراین همه نشانه ها ]در یک[ بازی لایتنهای یا حلقه های معنایی لایتناهی قرار دارند، ناگزیر خواهید بود بگویید که تنها راهی که به شما حتی امکان صحبت درباره نشانه ها را می دهد ]همان[ استفاده از کلمه «نشانه» است و نیز این فرض که ]نشانه[ معناهای معینی دارد و بنابراین ]حالا[ شما به سیستم «برگشته اید» و در حال «شالوده شکنی» هستید.

در( ص 58 ب) دریدا کمی درباره راههای امکان پذیر تسلط و فرار بر / از روابط «دال / مدلول» ی یعنی نشانه حرف می زند. در این مورد نگران نباشید.

در ص 86 دریدا، بعد از کمی زمینه سازی درباره قوم شناسی بعنوان یک نمونه سیستم مرکز زدا صحبت می کند. قوم شناسی (مردم شناسی) به مثابه راهی برای جوامع اروپایی غربی در جهت معرفی خودشان بعنوان «مراکز» تمدن و قیاس فرهنگ های دیگر با آنچه اروپای غربی به اتمام رسانیده بود، مطرح گردید. این «قوم ـ محوری» نامیده می شود. (برای رسیدن به این فرض که فرهنگ خودی معیار و استاندارد ]سنجش[ سایر فرهنگ هاست.) اما بعداً مردم شناسان کم کم به فرهنگ های غیر خودی به چشمِ حکومت های خودگردانِ مستقلی که در دورانِ خودشان می زیسته اند و نه لزوماً در ارتباط با فرهنگ اروپای غربی بعنوان «مرکز» نگریستند. آنها سعی کردند که ارزش نسبی هر فرهنگ و نه ارزش سببی آن را درک کنند. این لحظه، در قوم شناسی، معادل گسستی است که دریدا در فلسفه از آن حرف می زند.

دریدا اغلب این مقدمه قوم شناسی را برای رسیدن به موضوع بحث اصلی اش که دیدگاه ساختاری لوی ـ استروس در مورد تقابل ]دوتایی[ طبیعت ـ فرهنگ است بکار می برد. بخاطر داشته باشید که لوی ـ استروسِ ساختارگرا ساختارهای اساسی اسطوره (و بنابراین ]ساختارهای[ تمامی جنبه های فرهنگ) را به مثابه تقابل های دوتایی، جفت ـ معناهایی که به یکدیگر ارزش می بخشد، درک نمود: نور / تاریکی (نور دارای ارزش یا معناست چون تاریکی نیست و بلعکس)، مذکر/ مونث، طبیعت/ فرهنگ و غیره. با نگاهی به تقابل طبیعت/ فرهنگ، لوی استروس ]امر[ «طبیعی» را مربوط به جهان ماده و امرِ فرهنگی را به مثابه امر دیکته شده توسط هنجارهای یک تشکیلات اجتماعی ویژه تعریف می کند. نقشِ تقابل های دوتایی این است که ناگزیرند همواره متضاد باشند، بنابراین طبیعت/ فرهنگ، یا جماعتی/ منطقه ای همیشه ناگزیرند که مطلقاً مجزّا بمانند.

و اینجاست که لوی ـ استروس به چیزی بر می خورد که دریدا «رسوایی» می نامد. مولفه ای از تمدن اجتماعی که متعلق به هر دو معقوله است. ممنوعیت زنا با محارم امری جسمانی است. هر فرهنگی یک چنین چیزی دارد. اما این ]امر[ منطقه ای نیز هست، هر فرهنگی قوانین ممنوعیت زنا با محارم را به طرز خاصّ خودش اجرا می کند و بنابراین چگونه امری می تواند هم جهانی باشد و هم منطقه ای هم طبیعت باشد و هم فرهنگ؟

همانطور که در آخرین سخنرانی ام گفته ام، این ]درست[ قلبِ ]عملِ[ شالوده شکنی است. بطور خیلی مختصر شالوده شکنی بدنبال جفت های یک به یکی از تقابل هاست، ]اموری[ که فرض می شود هر کدام خیلی با سلیقه در نیمه خودشان از یک خط تیره قرار گرفته اند. سپس آنها دنبالِ جاها یا نمونه هایی می گردند که چیزی ]در آنها وجود داشته باشد که[این خط تیره خودش سلیقه را به هم بزند، چیزی که در طرفین خط تیره صدق کند، یا تقابلی که دارای یک امر در یک طرف و بیشتر از یک طرف در طرف دیگر باشد (یا ]هم[ یک جای خالی، چیزی عاری از تقابل).

به نظر ساختار شکنان این چیزها هستند که مطلوبند، چرا که اینها از یک ساختار، ساختار شکنی می کنند. اگر ایستایی یک ساختار به این تقابل های دوتایی مربوط باشد، و تنها این تقابل ها را جابجا و متزلزل کنید، ]در حقیقت[ کلیت ساختار را متزلزل می کنید و یا به عبارتِ دریدا شما مولفه ها را به «بازی» می گذارید.

وقتی شما یک سیستم را با نشان دادن بی ثباتی ها ]ی آن[ و نقاطی در آن سیستم که «بازی» وجود دارد شالوده شکنی می کنید، دریدا می گوید شما دو گزینه دارید: اول اینکه می توانید سیستم را بعلت نقص دور بیاندازید، معمولاً ]در این مواقع[ بعد سعی می کنید که یک ساختار جدید، بدون هیچ گونه بی ثباتی و بازی بسازید. اما به نظر دریدا البته که این غیر ممکن است، این درست مثل جایگزینی یک مرکز با مرکزِ دیگری است و نه، دیدنِ اینکه مرکز (یا مدلول متعالی) صرفاً یک مفهوم است که دارای «بازی» است مثل بقیه ]مراکز[ و نه یک یک «حقیقتِ» ثابت و ایستا.

گزینه ی دیگر که انتخاب لوی ـ استروس نیز هست، توقف استفاده از ساختار ]در عوض[ به رسمیت شناختنِ ]جسمِ[ ترک خورده آن است. از نگاه دریدا این به معنای توقف نسبت ماندِ «ارزش حقیقت» به یک ساختار یا سیستم، و در عوض دیدن آن سیستم بعنوان یک سیستم، یک بنا یا چیزی ساخته شده حولِ یک ایده ی مرکزی نگهدارنده ی همه چیز در جای مخصوص ماست، حتی اگر آن ایده ی مرکزی (مثلاً ایده ی تقابل های دوتایی) مورد تردید (ترک خورده) و یا حتی ]صرفاً[ یک چشم بندی بوده باشد.

دریدا و لوی ـ استروس این روش دوم را «سرهم بندی»2و فاعل این عمل را «سرهم بند»3 می نامند. یک سرهم بند به خلوص و ایستایی سیستم مورد استفاده اش اهمیتی نمی دهد اما از تمامِ موجودی آن]سیستم[ نیز برای حصول عمل انجام شده ی خاصی استفاده می کند.

به اصطلاح فلسفی، من ممکن است بخواهم درباره ی یک سیستم تفکر حرف بزنم پس به «خدا» رجوع می کنم، چرا که نمونه ی خوبی از چیزی است که مردم اکثراً به آن اعتقاد دارند و دیگر به این فکر نمی کنم که «خدا» به یک موجود واقعی یا حتی به یک سیستم پیوسته ی افکار بر می گردد که آن را به شکلِ یک مرکز شکل می دهند و بنابراین از یک قانونِ ایستای رفتاری یا تأویلی ممانعت می کنند. 

نیز می توانید به لوازمِ بندزنی فکر کنید. حتی اگر یک سری کامل هم نداشته باشیم و بعضی از اجزاء شکسته باشند یا بیشتر ازاین با هم جور درنیایند، کلّ سری را بیرون می اندازم که یک سری جدید بخرم (یا یک سری جدید کلامی). به بازی با همین ابزارها ادامه میدهم وقتی می توانم آنهایی را که متعلق به سری اصلی لوازم هم نیستند، ترکیب کنم (مثل کلام یا طرح الفبایی و یا کنسروهای سوپ) تا چیزی را که می خواهم بسازم، این سرهم بندی است.

سرهم بندی ]هیچ[ نگرانی در مورد پیوستگی کلمات و ایده هایی که استفاده می کند، ندارد. مثلاَ اگر در مورد حسادتِ اصیلی یا کپسول اِودیپ صحبت می کنید و هیچ اطلاعاتی در زمینه ی روان ـ تحلیلی ندارید، شما یک سرهم بند هستید، شما ]این[ واژگان را به کار می برید بدون اینکه ملزم به دانستن این نکته باشید که کلیت سیستم و اندیشگی که این واژگان و ایده ها را تولید می کند ـ روان تحلیلی فرویدی ـ معتبر و صحیح است. در حقیقت مادامی که این واژگان و ایده ها را بکار می برید، اهمیت نمی دهید که روان ـ تحلیلی اصولاً صحیح است یا نه  (تا هنگامی که قلباً احساس کنید که واقعاً به «حقیقت» بعنوان یک اصل مطلق ایمان دارید، بلکه تنها چیزی می شناسید که ناشی از سیستمی پیوسته بعنوان نوعی خطای بَصری است.)

دریدا یک سرهم بند را با یک مهندس قیاس می کند. یک مهندس ساختمان هایی را طراحی می کند که الزاماً باید ایستا و دارای کمترین و یا هیچ ]میزانتراز[ بازی باشند. او مجبور است که یا یک سیستم ایستا بسازد و یا اصولاً چیزی نسازد. دریدا از یک مهندس به مثابه شخصی حرف می زند که خودش را به شکل مرکز گفتمان خویش می بیند و اصلِ زبانِ خویش. این مردک فکر می کند که زبانی را حرف می زند و آن را از حضورِ یکّه ی خویش پایه ریزی می کند. با این مناسبات ]یک[ اومانیست لیبرال همیشه یک مهندس است.

سرهم بندی شعرـ اسطوره ای است و نه معقول، بیشتر شبیه بازی است تا سیستم.

ایده ی سرهم بندی راه تازه ای را برای حرف زدن و فکر کردن درباره سیستم ها، بدون نزول به ]ارتکاب[ ساخت یک سیستم تازه از خرابه های یک سیستم قدیمی، ارائه می دهد. (ص88ب). این ]شیوه[ از راه ]های[ منتهی به تاسیس یک مرکز جدید، یک سوژه، یک مرجع متعالی و یک اصل،‌ پیشگیری می کند.

دریدا مبحث اسطوره های خام و پخته ی لوی ـ استروس را در صفحه 89 به مثابه نوعی سرهم بندی خوانش می کند. (در مورد این قسمت نگران نباشید)

در صفحه ی 91 دریدا از ایده ی «جامعیت» حرف می زند. جامعیت تمایل به داشتن سیستم تئوری و فلسفه ای است که همه چیز را توضیح بدهد. زهدگرایان فکر می کردند که دارای یک سیستم جامع اند.

«خدا» در مرکز قرار دارد، اصل و منبع همه چیز است و ارجاع به خدا همه اتفاقات را توجیه می کند. دریدا می گوید که جامعیت امکان پذیر نیست: هیچ فلسفه یا سیستمی مطلقاً همه چیز را توضیح نمی دهد. (ممکن است دوباره به کلیشه ی قدیمی دال/ مدلول برگردیم، «چیزهایی هستند که بشر به دنبال شناختنشان نبوده است.)

جامعیت در دو حالت غیر ممکن است: خیلی چیزها می شود گفت و خیلی دلیل تراشی ها می شود کرد، (توضیح دریدا) ممکن است خیلی «بازی»ها در سیستم وجود داشته باشد، مولفه هایی که نمی توانند ایستا، معیارمند و موجّه باشند.

باز هم به ]همان[ کلاسِ درسِ کودکستان برگردیم. جامعیت همه ی «حاضران» را در برمی گیرد. نمی توان چنین چیزی داشت، اگر بچه ها یک میلیون نفر باشند، حتی اگر همگی پشت میزهایشان نشسته باشند، همانطور که با 14 تا بچه که این طرف و آن طرف می دوند، نمی توان چنین کاری کرد.

وقتی سیستمی مرکز را از دست می دهد، بازی بی نهایت می شود ]و[ وقتی دارای مرکز می شود بازی محدود یا حذف می شود. تمامی سیستم ها به ریشه ای4 میان این دو سقوط می کنند.

در صفحه ی 91 الف و ب، دریدا درباره ی ایده ی «مکمّلیت» مرکز حرف می زند. ما به ]فهم[ مفاهیم اساسی درباره ی مرکز و بازی بسنده خواهیم کرد.

نکته مهم بعدی در این مقاله مبحث «بازی» است در صفحه ی 93 ایستایی و ثباتی که توسط مرکز ایجاد می شود چیزی است که دریدا «حضور» می نامد. حضور مطلق ]چیزها[ در ایستایی و ثبات است و نه سیالیت و موقتی بودن و بازی گسستِ حضور است.

دو گونه طرز تلقّی از ایده بازی به منزله ی گسستِ سیستم/ ساختار وجود دارد: نوستالژی، تایید و یا عدم تایید. می توانید حسرتِ سیستم های ایستا ]ی گذشته[ را بخورید و بازگشت به اعتقادات ساده را آرزو کنید. (]مثلاً[ بگوییم خدا) و برای ثباتِ از دست رفته ی معنا عزادار باشید و یا بازی را دنبال کنید، از گوناگونی لذت ببرید و ذات سیال همه ی معناها را بپذیریدو این ایده ی دوم، بدنبال حضور مطلقی نیست که ]مستلزمِ[ سکون و ثبات است، بلکه از جَرَیان، ناهمیشگی و بازی لذت می برد. به معلم کودکستان فکر کنید که هم می تواند عاجزانه گریه کند، که چرا بچه هایش مودبانه رفتار نمی کنند و هم می تواند همراهشان شروع به بازی کند. کاملاً روشن است که دریدا لذت بردن از بازی را ترجیح می دهد. (و به همین واسطه ایده هایی سیاسی ]نیز[ مطرح می شوند که بعداً خواهند آمد.) (به محض اینکه این ایده ها درک شوند) تنفّر از آنها امر طبیعی است. برخی از مردم بخاطر زوال انگاره ی اومانیستی و اوج گیری پسا ـ ساختارگرایی متاسف می شوند. زیرا پسا ـ ساختارگرایی مفاهیم خدا، حقیقت، خود و معنا را با نسبیت، ایهام و گوناگونی جایگزین می کند. با توجه به بعضی مردم، این دقیقاً همان مرضی است که امروزه جهان بدان دچار شده است. اگر، تنها برگشت به ارزش های رنگ باخته ی اومانیسم و اعتقاد به حقیقتِ مطلق و معنای قطعی و ثابت ممکن بود که همه چیز عالی بود یا حداقل خیلی بهتر از وضعی که امروز داریم، بود.

علاوه بر عقیده ی شما درباره ی این موضوع، نکته ی مهم فهم این است که پسا ساختارگرایان چه می گویند و چرا چنین چیزی می گویند. اینکه دستِ آخر بخواهید قبولش کنید یا با آن مخالفت نمایید چیزی است که به خودتان مربوط می شود.

 

Dr. Mary Klages (colorado university)

Last revision: Sep.24.1997

 

1-      Desire

2-      Bricoulage

3-      Briconleur

4-       Continuun : در شروع oxford آمده است: رشته ای از چیزهای هم شکل که در ان اغلب کناری ها به هم شبیه اند و اما دوتایی که در دو انتهای رشته قرار دارند متفاوتند. مثلاً: تاریخ نگاران، گذشته، حال و آینده را به شکل continuun تصور می کنند./ از آنجایی که معادل مستقیم فارسی برای این کلمه یافت نشد، از واژه «ریشه» استفاده شده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد