شعر

عمید صادقی نسب



کودکانِ بی بنیه

ابرها باردار سنگ

اره ها زبان گنجشک می برند

حوصله های بی طاقت

و خاک که در آن

                        مرده فقط می کارند

قحطی تلخ ترین شعر دنیاست

و شاعران سیر

هم چنان ترانه های لطیف می سرایند

 

2

می خواستی

گندم بروید از کف دستانت اما

نان از گلوی گراز بیرون می کشی

و دلت در حسرت تنور می سوزد

بنشین و

برگ های درخت را بشمار

روزی انگشتان تو در

ابرها فرو خواهد شد

گرچه پرستوهای این ناحیه هم کرکس شده اند

و از چشمه ها  زهر می جوشد

 

آسوده باش

بی حضور ابراهیم نیز

بت ها سرانجام زانو می زنند

11/4/81

 

3

از بدو تا به هنگام مرگ

کودکان روزنامه ای

در چهار راه دود و فلز

تولد خویش را

در گلوی کم قطرشان بغض می کنند

ساق های نازک ـ‍ لخت

زانوهای کوچک ـ پوک

حفره های خالی دهان

و گونه های گل انداخته از سوز

 

تاریخ فقط روی تقویم ها ثبت نمی شود

                                                            4/10/80

 

 

 

 

یداله شهرجو



1

چتر بازها

قرار است کجای این خیابان فرود بیاید

باید احتیاط کند

ممکن است این چترها باز نشوند

آن وقت این سیگارهای «ونستون» ـ ببخشید مغز سرشان ـ

کف این خیابان له می شود

اصلاً به ما چه مربوط است

اینها چتر باز شده اند

ناشیانه فرود می آیند کف لیز ماشین تویوتا

دندان های مصنوعی شان پرت می شود روی خلسه ی شما

ـ حواستان کجاست خانم!

ـ دندان هایتان کلمات کتاب من را جویده اند

شما که چتر باز ناشی هستید

چرا در این خیابان فرود می آیید

چرا مغزتان را کف خیابان پخش می کنید

چرا دندان هایتان را

بله دندان ها

که راه افتاده اند در این خیابان و می جوند هر آنچه را سر راهشان باشد

بیچاره چترها، بیچاره چتر بازها

 

2

قشم ـ اسکله ی بهمن

تو بی جهت دریا را دور نزده ای یا دریا تو را

بی شک دستی نشانده تو را

میان این همه آب و شناسنامه و اسم های سرگردان

صف طویل دریا و فانوس های چشمک زن را پشت سر نهاده ام

با این سرعت سر سام، نه لذت، نه سُکر

نه هر چه می خواهی آور

دریا و هر آنچه پشت برهنه اش را بر این ها لَم داده جا، نهاده ام

پشت همین میله های فلزی

قرار بود، هست

یا نه خواهد اینگونه شناسنامه های لوله شده را

از شیار عمودها دستی تحویل بگیردشان

دریا! حواست هست

صخره را اگر دور بزند

به اسم تو می رساند رسیده اش را

رسید دریا!

دستت را کنار بکش

از شیار عمودها و درز پیراهن تو باید بگذرد

 

 

بگیر! گرفته ام

روسری آبیت را نه

«برگ سبز»

بنام تو صادر شده است

دریا!

 

 

 

 

3

پنجره که کنار برود

یک شهر فرو می افتد از این چشم انداز

با هندسه ناموزون کوچه هایش

که درست ختم می شود

به شیارهای همین پیشانی

صندلی و کتاب را کنار می گذاری

خیابان طویل از مقابلت می گریزد

با آسمان خراشهایی

که همیشه فکر کرده ای

کجای این آسمان را خراشیده اند



 

لازم نیست پنجره کنار برود

این شهر سالهاست فرو افتاده

تنها آدمها برای خودشان پنجره را کنار می زنند

 

روبروی این چشم انداز می نشینند:

سقوط آزاد خانه های وارونه

و کفشهای رها شده در هوا

پشت بامهای بنا شده بر زمین

و آدمهایی که برای رسیدن به لنگ کفشهاشان

عمود این دیوار را بالا می روند



لازم نیست این چشم انداز به تماشا گذاشته شود

پلک هر کدام این آدمها که کنار برود

چشم انداز وارونه شهر

مقابلتان ایستاده است

آدمهای بسیار در چشمانشان خم شده اند

لنگه کفشهاشان را جفت می کنند

برای خودشان خانه ای فرض می گیرند

در پهنای اتاقش دراز می کشند

پلکشان را روی هم می گذارند

و تا ساعتی دیگر و شاید لحظه ای

زیر پلک خودشان به خواب رفته اند

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سه شعر از مجموعه شعر

«این خانه واژه های نسوزی دارد»

اثر: محمد علی بهمنی

1

روزنامه را باز نکن

تصنیف هم که بخوانی

                        ـ فرقی نمی کند

می خواهم ترا گوش کنم

قناری که همه جا هست

برایم شعری بخوان

                        قصه بگو

                                    حرف بزن

تنها

            روزنامه را

                        باز نکن

2

سرکنگی 3

سرکنگی تو مسری است؟

یا هق هق غریبی

این گونه

            شانه هایم را می لرزاند!

 

در هیچ جای بیداری نیست

من

کوچه به کوچه

            بی خوابی را کوچیدم

تا خواب را به خواب ببینم

یک مشت خواب آور بلعیدم

سرکنگی تو

رویا اگر نباشد

            پس چیست؟

 

3

کمی حقیقت کمی دروغ

وسعتی ست ـ حقیقت ـ

و... گمشدگانی در آن

                        که یافت می نشوند

] من و تو

            پیدای هم  را خواهانیم[

تنگنایی ست ـ دروغ ـ

و با همانی

            که در آن نمی گنجد

] من و تو

با هم بودن را خواهانیم [

کمی حقیقت

کمی دروغ

] من و تو ...

            ... [

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد