صدای زن جنوبی / موسی بندری


 

نگاهی به مجموعه شعر «رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری»

اثر: روجا چمنکار

 

«رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری» عنوان مجموعه شعری است از روجا چمنکار که توسط انتشارات نیم نگاه در سه هزار نسخه بر پیشخوان کتابفروشی ها قرار گرفته است.در همان عنوان مجموعه به طبع فضای شعری این روزگار ما با شعر هایی روبرو هستیم که یکی از مهم ترین و شاید شاخص ترین عنصر شعر آن که به وجهی هم متمایز کننده شعر دیروز معاصر با شعر امروز معاصر می باشد را در خود لحاظ دارد.

زبان، یعنی آن بستری که به هر حال هنرهای کلامی در اینجا شعر خود را در آن عینیت می بخشد و هر چه نباشد شعر خود به نوعی آن اتفاقی است که در زبان شکل می گیرد و این خود وجه دیگری از خط تمایز شعر از سایر هنرهای کلامی است. اما آنچه که در این مجموعه در همان آغاز کتاب یعنی نام آن خود را به رخ می کشد. فروریزی نُرم دستوری زبان است که امروز و در شعر خود یک امر متعارف است.

«رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری» و همه می دانیم که (کمی از واحدهای معدود است در رابطه با (جنوب) که از واحدهای محدود. جمله در واقع سیکل متعارف خود را طی می کند و تنها در یک واحد اندازه ای اندکی ریزش شکل می گیرد. و البته تر که در شعر امروز بر اقتدار دیرمان حاکمیت بظاهر مطلق امروز ما حرفی ست که در پی خود حرف ها و حدیث های گاه متضادی را بر انگیخته. طبعاً در یک شورش همگانی که خود از سیطره یک دستور العمل از پیش تعیین شده فرا کشیده می توان طیف گسترده ای از رفتار مشاهده کرد تا جایی که از انحراف این سویه تا تحریفات آن سویه. و اگر بپذیریم زبان خود دارای چهار چوبها، قانونمندی ها،‌افق ها و امکاناتی گسترده است که تا بحال زیر اقتدار سلطه فخامت،‌کتاب متون عقب رانده شده است. بیش از هر چیز جای تامل و تعمق دارد. آشنایی و علم، تدقیق غوطه زدن در آن طلب می کند. نه میدانچه ای سیرک وار که احتمالاً هر کس بهتر بتواند غرایبی از آن را به تماشا بگذارد لاجرم مشتاقانش را بیشتر می تواند جذب کند. بی زمینه هم نیست که بخشنامه های تمسخر آلود توسط متصدیان دلداده فضای پیشین هراز گاهی جهت سرکوب این شورش صادر می شود.

شعر امروز در این چنین میدانی و خیابانی راهپیمایی اش را آغاز کرده است. در این مجموعه می بینیم خانم چمنکار از درگیری با زبان غفلت ورزیده اند. و گفتیم که عناصر جملگانی از این دست (پناه بر ماه نیامده) (کنار زنگ اول/ گوش ماهی ها را صدا بکشیم) (برایم کمی جنوب بیاور) که شعر امروز یک وجه متعارف زبانی شعر است او را از زنگ غفلت این شورش نجات نخواهد داد. از این رو مجموعه «رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری» ظاهراً به نفع عنصر معناگانی صرف شعری، خود را از مکان و افق های شورش نسل بیرون کشیده است. این چیز کمی هم نیست هر چند که با توجه به همان هنجار شکنی نحوی فارغ از این تاثیرات هم نبوده، شاید تعمقی دارد به کار، یا اینکه دنبال پا در جایی خود بر زمین استوار شعر می باشد. بهر دلیل این مجموعه را از این دغدغه شعر امروز خالی می بینیم و آن را از زمره مجموعه ای می توان قلمداد کرد که حداقل در این مورد حرف تازه ای ندارد. اما مهمترین عنصری که در  مجموعه «رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری» می توان دید در نوع نگرشی است که از نگاه زن ـ دختر جنوب در آن مشاهده می شود که قابل تامل است. اول که شعرهای زن – دختر امروز بیشتر ملهم از نوع نگرش فمنیستی ـ درست یا غلط بماند ـ می باشد. که این خود به نوعی شورش دیگر است از زن ـ دختر عصر با شرایط زیستی خود. اما ظاهراً تظاهرات این شورش در خیابان فرمولبندی یک نوع نگرشی است که حداقل پیش زمینه یا بستر دریافت فلسفی دارد که زن امروز در جهان داعیه آن را دارد.  همین است که خود این نگرش شاید در بعضی مواقع درونی خود آن زن ـ دختر شاعر نشده است. ورنه، زن ـ دختر این جهانی اگر چه بسیار وجود مشترک با زن ـ دختر همه جهانی دارد. پر مسلم است دارای فردیت ها، مختصات های خاص اقلیمی ـ محیطی خود نیز می باشد که معمولاً زیر رنگ درشت آن فلسفه کم رنگ، بی رنگ، گاه فاقد رنگ شده است اما در مجموعه شعر «رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری» این عنصر وجع غالب اما گاه مستتری را دارد. در جفرافیای حسی این مجموعه وجوهی  که سازنده عناصر اقلیمی جنوبی ماست را براحتی می توان یافت. اما این کار خردی نیست (مرا / در بعد از ظهر کوچه پنجم پیدا کردند/ پنجشنبه بود/ مرا در حالی که داشتم موهای عروسکم را می بافتم / و کفش هایش را جفت می کردم / تا مدرسه اش دیر نشود) ( باور کنید من جای نخل در حیاط خانه مان آلبالو نکاشته ام/ ومعشوقم را / هیچ گاه / برای ننوشیدن چای/ بر سر هیچ میزی دعوت نکرده ام) (شعر بین النهرین) (چاقو میان رگهایم می خوابد/ قلبم تند می زند/ و خال روی گونه ام هی بزرگتر/ انار زیر پایت له می شود) (شعر در خیابان اردیبهشت) (غروب/ بوی حنای خیس خورده می داد/ و خون و خیانت/ از دهان مرده ها می چکید) (پناه بر ماه نیامده/ پناه بر سایه های بی گناه/ پناه بر خدای دوباره/ بر خاکستر و انار) (شعر پناه بر ماه نیامده) توجه می شود نوع نگاه و عناصر زیر ساخت این نگاه از بومیتی جنوبی سرشار است. که ذهن و زبان مرد ـ پسر جنوبی را پیش از این در ادبیاتمان داریم. به لحاظ گستردگی، و شهرت منوچهر آتشی بی همتاست. در شعر های منوچهر آتشی حماسه ها، درونیات، فریاد و تمایلات مردـ پسر جنوبی یکی از ویژگی شعر این شاعر را می سازد و همچنانکه در سوگسرودها علی باباچاهی در مجموعه شعر آوای دریا مردان داو آن را داده اند. اما زیبایی آثار خانم چمنکار نگاه زن ـ دخترانه است. حتی گاه که به عناصر غالب مرد بودنگی چون حماسه، عاشق، لب و سوار هم درگیر می شود. سخن و عاطفه زن بودنگی را در آن می توان یافت حتی استخدام واژگان، آرایش جملگانی از این جنم است. (کنار اسب/ شکل عاشق/ از جاده های سفالی شیهه می کشد) (همیشه اسبی/ انتهای جاده های سفالی ایستاده بود/ که می خواست / موهایم به بالهایش گره بخورد) می بینیم حتی عناصر حماسی چون اسب، سوار و عاشق در مناطق جنوب که بویژه در شعرهای منوچهر آتشی شکل برجسته ای هم پیدا می کنند اینجا از درونی، لحنی و لونی دیگر صدا دارند و حتی زاری و مویه ها که بخصوص در شعر باباچاهی در مجموعه آوای دریا مردان از نگرش مرد بودنگی حکایت دارد در شعرهای خانم چمنکار با حس ناخودآگاه، درونی زن ـ دختر جنوبی می آمیزد ( و مویه های جاشو/ کنار نخل عاشق) اگر در شعر باباچاهی جاشو عاشق است، جاشو عصیان عشق دارد یا دردی عاصی از عشق در شعر خانم چمنکار آن که به خانه نشسته در واقع ریشه در زمین دارد عاشق است (کنار نخل عاشق) و البته که حرف نمی زند. انگار در ریشه های خود (کومه و خانه و زمین) می گرید. و نگاه می کند فریاد و مویه های جاشو. البته خامدستی های همین عنصر که گاه باردار از حس مرد بودنگی ها هم هست که به شرط تدفین، دریافت، آنالیز و درونی کردن، خانم چمنکار می تواند به گونه بهینه از این عنصر بهره ببرد. .و برای اینکه بهتر بتوانیم با دقایق این عناصر درگیر شویم بهترین شعر این مجموعه از دید این قلم یعنی شعر (برای روز سوم) را به واگشایی می نشینیم.

شعر از سه اتمسفر، سه فضا، سه وضعیت حرف می زند. که درونکاو زن ـ دختر را به شکلی به نمایش می گذارد.

کودک بودی/ کنار ناله یکدست قلیان مادربزرگ/ و عروسکهایت/ بچه های خوی که همیشه هم سربراه نبودند/ و صدای خوب مادر/ که از هر خواننده یی هم قشنگ تر می خواند) شعر از وضعیت سالگی آغاز می کند ـ و این کودک محتملاً در فضایی نوع کار و فعالیت اجتماعی است ـ در هیمن آگاهی است تردید که ناشی از تشخیص مرزها بین جنسیت ها، فعالیت ها و قید و بندها خود را نشان میدهد.

(مرمرشک چیدی و / در بن بست کوچه های خالی/ کسی دوستت داشت.) شک یا زمینه های پنهان آشکار می شود. و جنبش درون جان ـ انگار در یک کوچه بن بست خود را آشکار می کند.

و عشق لفظی که تنها رنگ زیر پوست را تغییر میدهد اما جهان همه به تنگی این جایگاه نیست. حرکت به سوی فردای دیگری است. اینجاست که ( معلم/ روی تمام مشق هایت خط قرمز کشید/ و پیراهن گلدار/ انارت کرد) معلم چه نماد از تحولات این منطقه باشد چه نمادی از تعلیم و تعلم، آموزش سنتی زن ـ دختر، او تمام مشق ها و چه بسا مرمرشک و بن بست کوچه و دوست داشتن، روی تمام آنها خط قرمز می کشد. درواقع ممنوعیت تظاهر سنتی چنین خود را آشکار می کند. به دنیای انار. از همین رو (بغضی اما/ مثل آدامس به گلویت چسبیده بود/ و تنها دوستت لاوینیا که نمی توانست از کتاب به دیدنت بیاید ) تمام امکانات شیطنت حضور، و تظاهر بلوغ در حال قاعدتاً باید فضای آگاهی و علم پر جان خود باشد برسد. وقتی با خط قرمز روبرو می شود به ته های خیال و ذهن رانده می شود. و تنها بغضی است که در قاب روبرو خود را نشان میدهد. و حالا دیگر تنها شدن، به خلوت پناه آوردن ـ چرا که مادر و مادر بزرگ و دیگران اینبار نه با خواندن و قلیان که با خط کشی قرمز به سراغت می آیند. این است که با شخصیت های داستان آدم راحت دوست می شود چه روزی می تواند باشد این روز (گمانم اواسط هفته بود/ تو اما نخندیدی) دیگر از شنبه آغاز فعالیت جسمانی، درونی به وسط آن پرتاب شده ای طبعاً که جای خنده نیست تازه اگر نگریی.

وضعیت سوم، (گفتی : بله /همه کل زدند/ و دیگر هیچ نخل خرمایی به رنگ موهایت نزایید) عالی ترین پرشکوهترین سطور آغاز می شود.با زدن به قلب حس. گفتی: بله. همه آن شیطنت ها، حناها، خندیدن ها، به خط قرمز و از آن به بغضی در دل که در شکل پناه بردن به خلوت، تنهایی و کتاب با بمبی در درون منفجر می شود «بله» همه کل می زنند، هلهله و فریاد می کشند. ترقه، ساچمه ها، تفنگ ها به صدا در می آیند. اما دیگر آن نخل خرما به رنگ موهایت نخواهد زایید، و پیر شدن ،درگیر شدن، از خود شدن به دنیایی که همه چیز را در چشمانت سفید می زند (مینار  سفید/ پیراهن گلدارت         سفید/ اشکهایت سفید/ آدامس گلویت سفید/ موج دریا سفید/ شیر گاو سفید/ همه همه همه ( مینار، پیراهن، اشک، آدامس ـ دریا، گاو، کفش) همه در یکدست فراهمی از سفیدی که احاطه کرده اند. تو مجبوری در این جزیره ای که دریایش همه سفید است با یکدستی تمام سنت ها و قانون ها تنها باشی اما (بختت؟ نمی دانم) و در واقع دیگر هیچ چیزی به دست تو نیست بخت که نماد آینده و فردا است، همه رو به یک جاده ای مه آلود و گنگ دارند در واقع تعطیلی همه آن تظاهرات درونی جنسی و جانی (گمانم جمعه بود/ نوزاد گریه کرد) حالا دیگر باید بخوانی و فردا هم لابد قلیان بکشی. جا تعویض شده مادر و مادر بزرگ می شوی و نوزادی که می آید. ساعت چند است (دو بعد از ظهر مرداد) باید چرتی بزنی از زیر بار شرجی و آخر زیتو کسی جز زن ـ دختر جنوب نیست ( زیتو مادر تمام دختران جنوب است) و شعر یکی  از عالی ترین وجه زن بودنگی را در خطه جنوب به تماشا می گذارد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد