سازماندهی بینایی در عکاسی / علیرضا محسنی


 

از یک طرف فرآیند نگاه موشکافانه عکس در تصویر عکاسی کمتر مورد تحلیل و بررسی روانشناسان قرار گرفته است و از طرف دیگر عکاسان هم به فرآیند روانشناسی و شناخت کمتر آگاه هستند.

اینکه ما چرا خودمان را در راستای روانشناسی شناخت قرار می دهیم بدین دلیل است که ما آگاه یا ناخودآگاه درگیر مساله شناخت هستیم یعنی یا چیزی را می شناسیم یا چیزی را می شناسانیم. خود این شناساندن مسئولیت ما را صد چندان می کند و ما کمتر به فرآیندی که منظور ناخودآگاه در ذهن ما سپری می شود و شکل می گیرد توجه داشته ایم.

ما باید به سوالهایی از این قبیل جواب دهیم که چرا به چیزهایی  توجه می کنیم؟ چه عاملی در توجه ما به اطرافمان موثر است؟ این اطلاعات تحت چه ویژگیها و شرایطی می گیریم و ورودی های اطلاعات به مغزمان کجاست؟ این اطلاعات بر اساس چه عواملی پردازش می شود؟ این عوامل چگونه در ذهن ما دسته بندی و ذخیره می شود؟ چون عکاسان بیشتر از دیگران در مرز برانگیخته شدن نگاه به سر می برند گاهی این برانگیختگی آگاهانه است و گاهی ناخودآگاهانه. به هر حال چنین سوالهایی طرح می شود که محرکهای حسی در چشم و مغز و حافظه ما چگونه عمل می کنند؟ یا چگونه این محرکها تحریک می شوند؟ عوامل تحریک چیست؟ چه می شود که به سوی صحنه ای جذب می شویم؟‌ آمال و آرزوهای ما در این نگاه چیست؟ جایگاه ما در هدف غایی چیست؟ این فرضیه نگاه کردن و اینکه ما از جزء به کل یا از کل به جزء برسیم،‌ این پردازش از بالا به پایین و بالعکس چگونه در ذهن ما شکل می گیرد؟ و ما چگونه افراد پیرامون را می بینیم؟ این بخشی کهنه است که کمتر به آن پرداخته اند.

اگر ما بتوانیم الگوهایمان را انتزاع کنیم و در این انتزاع آن را تحلیل کنیم مشاهده شکل می گیرد. وقتی زود از کنار آنها بگذریم و نتوانیم الگوهای اطرافمان را انتزاع کنیم دیدن شکل می گیرد، همان کاری که همه در حد معمولی انجام می دهند.

این فرآیندها خیلی به ما کمک می کند و اگر به این نکات آگاه شویم به علوم روانشناسی و فرضیه های آن کمک خواهیم کرد. اما عکاس و روانشناس و سایر متخصصانی که در این مورد کار می کنند، از کارهای یکدیگر اطلاعی ندارند و این باعث شده است بحثهای نظری برایمان خیلی سخت و نامعلوم جلوه کند. به هر حال بررسی اینکه این روانشناسان چه می کنند و برای بحث شناخت چه پیش روی می آورند و چه گستره و حیطه ای را در نظر دارند، امروز به عکاسی ما خیلی کمک می کند.

ما می خواهیم مطلع شویم که فرآیند نگاهمان چگونه است. این اطلاع می تواند خیلی برایمان مفید باشد.فهرست وار موضوعهای دربرگیرنده روانشناسی شناخت را عرض می کنیم. بحثهای ادراک، بازشناسی طرحها، توجه، یادگیری، حافظه،‌ تشکیل مفهوم و تفکر، تصویر سازی ذهنی در خاطر سپردن، حافظه ، زبان وهیجانها. اینها محدوده رفتارهای شناخت ما را مشخص می کند.

تفکر یعنی توانایی استفاده از شگردهای حافظه برای کمک و یادآوری اطلاعات ما در شناسایی الگوهای اطرافمان تا زمانی که بدلی از آن جسم خارجی در حافظه ما وجود نداشته باشد،‌عملاً قادر به درک آن الگو نخواهیم بود. اگر این مدل، بدلی جدید برای ما باشد، از حافظه کوتاه مدت و آنی ما می گذرد و به حافظه بلند مدت ما سپرده می شود. وقتی ما در حافظه کوتاه مدت قصد پردازش اطلاعاتی را داشته باشیم یعنی برانگیخته شویم، در این مدتی که حافظه کوتاه مدت تغییر می کند اگر این مراحل زمان بیشتری داشته باشد، از حافظه کوتاه مدت رد و در حافظه بلند مدت حک می شود، یعنی ما به تعداد چیزهایی که می بینیم مدلهایی در حافظه داریم، اگر چیزی در اطراف ما مفهوم سازی نشود قادر به شناسایی آن نخواهیم بود. فرض کنید مسائلی که در کره ماه می گذرد تا به امروز چند و چون آن برای ما مفهوم سازی نشده و نمی دانیم آیا در آنجا حیات هست یا نیست.

این بحث در عکاسی بسیار اتفاق می افتد و بسیار جالب و شیرین است اینکه ما عکاسان عموماً قادریم الگو سازیهای جدیدی در حافظه حک کنیم، ساختار آنها را دگرگون سازیم و ترکیب قرار گرفتن آنها را در فضا تغییر بدهیم و زمینه آنها را عوض کنیم و در این حیطه وقتی عمل کنیم قادریم فرضاً از یک لیوان یا خودکار مفاهیم تازه، عمیقتر و دگرگون شده ای به وجود بیاموریم. این عمل خیلی اتفاق می افتد به خصوص در بحث عکاسی فرا واقعی، همان چیزی که در بحث واقعیت نوین هم با آن برخورد میکنیم.

بحث دیگر ما راجع به انتزاع پدیده های زبانی است. یعنی اینکه ما عملاً به ذخیره اطلاعات زبانی در قالب یک شکل کلی علاقه داریم. این شکل گرایی در واقع نوعی مفهوم سازی است.

بحث دیگر راجع به مساله گره گشایی است یعنی توانایی حل مساله. ما امروزه در بحث روانشناسی شناخت باز به مسئله هوش انسانی و مصنوعی بر می خوریم و بهره گیری این دو هوش از هم. هوش انسانی چیزی است که به هر حال ذکاوت ماست و شناسایی و ردیابی و شناخت علائم، ذخیره سازی و تقسیم بندی،‌ ملاک قضاوتها و داوریها این هوش است و همین کار امروزه توسط رایانه ها انجام می شود که قادرند دانسته را دسته بندی کنند.

بحث دیگر زبان است واینکه معمولاً دستور العملها به درستی به یک واکنش حرکتی پیچیده تبدیل شوند، مثل علائمی که در رانندگی داریم و این علائم محرکهای حسی ما را تحریک می کندو هر کدام معنی خاصی را به ما القا می کند که ما با دیدن آن حروف و شکلها، بر اساس مفهوم سازی و تعریفی که در ذهن شده است، می توانیم راهمان را ادامه دهیم.

زبان البته در هر یک از هنرها به گونه است، به عبارتی ما زبان دیگری به غیر از زبان صوتی داریم که زبان رفتاری است، به این معنی که اگرکسی دستش را دراز کرد و خواست با ما دست دهد،می فهمیم که باید با او دست بدهیم که در واقع یک نوع زبان رفتاری است. برای ایجاد یک طرحواره منظم برای زبان در عکاسی باید ویژگی های این زبان شناسایی شود یعنی ما بحث زبانشناسی را  در روانشناسی داریم اما خیلی کمتر بحث زبانشناسی دیداری یا زبانشناسی عکس توجه شده است. درباره زبانشناسی عکس تحقیق خوبی انجام نشده، البته در گذشته بسیار سعی کردند سازماندهی این زبان را به نوعی به وجود بیاورند، کارهایی که موهولی ناگی و کاندینسکی درمورد تصویر و بحث ارتباط بصری صورت دادند برای دسترسی به این زبانها بود تا این زبان را پیدا کنند. بخصوص اینکه در آن دوره خود موهولی ناگی تعریفی داشت که این زبان باید کمکی باشد برای کارایی اجتماعی، یعنی به هنر به عنوان کاری اجتماعی نگریست.

بحث دیگر پردازش زبانی است که توانایی تبدیل رویدادهای دیداری به زبان گفتاری است همان طور که می گوییم حسین حسن را زد، می توانیم به شکل کاملتری بگوییم که حسن به وسیله حسین زده شد. هر دو جمله ساختار یکسانی دارند و کلمات مشابه است ولی با تغییری جزئی، در ضمن اینکه مفهوم مشترکی دارند اما در ذهن ما هر کدام مورد استفاده دیگری پیدا می کند و ما همین کار را در عکاسی صورت می دهیم.

بحث دیگر راجع به حافظه معنایی است، اینکه اشیاء اسامی ویژ ای دارند که به حافظه بلند مدت ما بر می گردد. یعنی ما در اطراف خودمان به اشیاء نامی می دهیم. وقتی می گوییم خودکار، چیزی که قابلیت نوشتن دارد به ذهن می آید. این کلمه مفهوم دیگری در ادبیات ما دارد، مثل‌آنچه خود به خود عمل کند. پس وقتی ما در ادبیات این اختلافات را داریم در عکسها هم باز همین اختلافات را می توانیم داشته باشیم. یعنی کسی که مثلاً حرفه ای است از لیوانی روی میز، یا بشقابی و چنگال عکس می گیرد و حضور لیوان را در فضا خیال انگیز می کند و آدمی مثل سولِک هم از اینها عکس می گیرد و حضور لیوان را در فضا خیال انگیز می کند و حضور آن را فراتر یک مستند کاربردی ارائه می دهد. یعنی شما را با یک توهم و برانگیختگی حسی و نظری مواجه می کند.

شناخت را میتوان طی مراحلی تحلیل کرد.

این مراحل معمولاً بحث شناخت به دنبال همدیگر می آیند. ادراک، رمز گذاری اطلاعات، یادآوری اطلاعات، تشکیل مفهوم، داوری و تولید زبان است.

شناخت معمولاً از ناحیه محرکهای خارجی ایجاد می شود و این ردیابی حسی تحت تاثیر تجارب قبلی ماست و آنچه که ما به آن آگاهی و دانش می گوییم در مورد تجربه های حسی ما شکل می گیرد و این استخراج اطلاعات در سطح شناخت مطرح می شود بحثی مثل بزرگی، نشانه است که وقتی شیئی از دیگر اجسام اطرافش بزرگتر باشد زودتر دیده می شود.

بحث دیگر راجع به ماهیت تکلیف است یعنی چیزی که دیده می شود ما چه تکلیفی برای آن داریم؟ ما چرا به آن نگاه می کنیم؟

بحثی که مختصر عرض می شود بحث روانشناسی گشتاست است و فرضهایی که روی بحث ادارک دارند و الگوهای دیداری که چگونه برای نگاه ما تعیین می شوند. چه می شود که ما اجسام را در کنار هم شناسایی می کنیم و بحث مشابهت اتفاق می افتد که مثلاً مشابهت طرحها باعث شکل گیری یک طرحواره می شود که باعث می شود ما آنها را ببینیم و مفهوم سازی کنیم و آنها را به حافظه وارد کنیم.

بحث دیگر بحث جهت است و بحث سرنوشت مشترک است که بخصوص در عکاسی ما این را خیلی تجربه کرده ایم. ما یک درخت شکسته را با فردی که در افق راه می رود و یا خانه ای که در آتش می سوزد دارای یک سرنوشت مشترک می دانیم و برای همین است که ما در عکاسی به علت همین سرنوشت مشترک عکسی را می گیریم و مفهوم سازی می کنیم. و این در بحث شناخت مطرح است. بحث دیگر راجع به طرح گرایی است که در عکاسی ما سعی داریم اطراف خودمان را تبدیل به شکل کنیم. یعنی ترکیب بندی بخشی از بحث شکل گرایی بحث ماست.

من شکر می کنم که قادریم همدیگر را ببینیم و به نظرم ما عکاسان بیشتر از بقیه باید شکرگزار چشمانمان باشیم.

 

منابع: کتاب‌های روان‌شناسی، مجلات تخصصی روان‌شناسی،‌سیف‌ا… صمدیان و محسن راستانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد