دعوت به اندیشه / گپ هورخش

یا آمال احوال عارفان

 

تو مستِ مست سرخوشی، من مست بی سر سرخوشم

تو عاشق خندان لبی، من بی دهانم خندیده ام

بغداد شهر هزار و یک شب به خاک نشست. رُپ رُپ سواران افسانه ای زیر آوار رفته است.

در ماه فروردین کشور همسایه و صاحب تمدن و کهنسال عراق آماج بمب ها و خوشه های چند صد هزار تایی امریکا و هم پیمانش بود به لطف حاکم دیکتاتور سرنگون شده اش صدام. امروز با عراقی به یغما رفته روبروییم.

آثار فرهنگی که تاریخ تمدن این مردم است را نیز برده اند تا این کشور را از همه جهت مورد هجوم و تحقیر دهند. هر چند که در این وانفسا افراد پست و کوچکی هستند که به ویران کردن و به سرقت بردن این آثار کمر بسته اند، اما اصل ماجرا در پس پرده پنهان است. کاری هم نداریم که در سیاست هر امکانی هست، حتا اینکه صدام و بوش تبانی کرده باشند!

آنچه مرا وا داشته است در ستون گپ هورخش به این قضیه بپردازیم علاوه بر درد خونِ جگر خوردن ملت عراق، دو نکته دیگر هم هست. باشد که این قلم به رسالت دفاع از این دردمندان نائل آید به لطف ایزد.

اما یک: حکومت دیکتاتور عراق در مدت سی سال هر صدایی که بر خلاف امیال آنان بود را در نطفه خفه کرد و امکان شنیدن صداهای دیگر را نه به ملت خود می داد و نه خود توان تحمل نگاه دیگری را داشت. در این نظام خودکامه همه حرفها و مردها جز در خط موافق معنا پیدا نمی کنند و جز این اگر باشد به گیوتین و سیاهچال های سنتی و مدرن سپرده می شوند.

نمونه اش مرد زندانی که بعد از سی سال مندیل بر سر از سیاهچال آزاد شده بود و سراغ البکر را می گرفت. ماجرایی که در داستانها اتفاق می افتد در قرن بیست و یکم کنار گوش مان به وقوع پیوسته است. اینگونه بود که مردم عراق با همه غرور لگدمال شده خویش برای دفاع از وطن خود اقدامی نکردند. مهاجمان عراق را اشغال کردند و لکه تاریکی بر حیثیت عرب و تمدن شرق نقش بست. اگر دیکتاتور سرنگون شده اجازه داده بود که صداهای نهفته و خفته در بطن جامعه شنیده شوند امروز حتا زنان و کودکان عراقی با انگشتان و دست های نحیف خویش گریبان اشغالگران را می دریدند. دموکراسی در سایه دار و چماق به دست نمی آید، انسان به یاد گرگ در لباس بره می افتد. پایان حکومت خود کامه و هر حکومت خودکامه یی این است، چوبدار بر دار می شود.

این دموکراسی نه تنها آزادی نیست بل از اسارت به اسارت است. روزی را انتظار می کشیم که آزادی در هوایی استنشاق می کنیم جریان داشته باشد، حتا اگر آن روز ما نباشیم.

اما دو: موضع گیری هنرمندان ما در قبال این حادثه بسیار کمرنگ و محو بود. و این جای تاسف دارد. تاسف از اینکه هنوز هنرمندان ما نتوانسته اند به یک، دو چند و چندین تشکل هماهنگ برسند و صدای اعتراض خود را به محیط انتقال دهند. هر هنرمندی قطعاً در تنهایی و خلوت خود از این واقعه روحش جریحه دار گشته است و شاید وقتی با همدیگر هم حرف می زنند نگران باشند، اما هیچکدام از اینها نتوانسته است هنرمندان را وا دارد که هم صدا شوند و فریاد صلح و آزادی را سر دهند. این واقعه جای خالی هم صدایی و بوجود آوردن تشکل های هنری را در هر شهر و استان بیشتر نمایان می سازد. همین گونه است که اگر برای یکی اتفاقی می افتد دیگری فقط به ابزار تاسف بسنده می کند. داشتن درد مشترک بین هنرمندان می تواند آنان را به هم چون زنجیز تنومندی وصل کند و به استواری گنو پایدار بدارد.

به ناچار اهل اندیشه را دعوت می کنیم  به اندیشیدن، دعوت به اندیشیدن، به اندیشه، اندیشه ی تحمل و پذیرش هر اندیشه دیگر را در سایه ی یک صدا که صلح و آزادی را برای همه می خواهد، چه برای مردمان دردمند عراق، چه برای اهالی اریتره و چه…

ضرورت رسیدن به یک تشکل، امروزه بیش از هر روزی نیاز است. گام زدن در راه آزادی با رویای راه رفتن در ابرها فرق می کند. نمی توان تنها آرزوی آزادی را داشت بلکه باید در راهش قدم برداشت.

ما هم امیدواریم که مردم و اندیشمندان عراق بتوانند بعد از خرابی بغداد هنر ساختنِ خود و وطن خود را باز بیابند. باشد که بشود. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد