کسوف خرد و غروب نقد

:: محمد ذاکری زیارتی


یکم ؛

علی رغم گمنامی مفهوم نقد در نزد ما «مدح» و «هجو» شناخته ترین عکس العملها در طول تاریخ هنر و ادبیات ما هستند. ولی این دو شاخه کاملاً جدا از هم در حقیقت از یک تنه و اصله روییده اند.

ریشه هر دو عکس العمل «افراط» است. یکی افراط در شیفتگی (مدح) و دیگری افراط درنفرت (هجو) و کلی تر که بررسی کنیم این خروج از «اعتدال» فقط ویژگی دنیای هنر و ادب ما نیست که ادب و هنر تنها قطعه ای کوچک از قطعات فراوان دیگری در زندگی ماست که روی هم چیزی به نام «ذهنیت انسان ایرانی» را می سازند. ذهنیتی شکل گرفته در طی قرون و اعصار که «کلی نگری» را بهترین شیوه حل کردن معادله ها می داند.

در این نگاه، همان گونه که هستی از دو منبع خیر و شر و اهورا و اهریمن شکل گرفته است تمام پدیده های بعدی نیز با همین نگاه دوگانه تعریف می شوند. از این رو اگر چه ایرانیان از اولین موحدان تمدن بشری بوده اند اما اعتقاد به «ثنویت» و دوگانگی چنان رسوخی در ذهنیت این مردم یافته است که تمام معمای جهان را در طول حیاتشان سعی کرده اند با همین یک اصل حل کنند. لذا دنیایشان را پر کرده اند از دوگانگی ها: خوب یا بد، حق یا باطل، دیو یا فرشته،‌زشت یا زیبا، درست یا نادرست، عادل یا ظالم، دوست یا دشمن،‌ مدح یا هزل، شکست یا پیروزی و این قالب ها و این خط کشی ها اگر چه کار را برای عده ای ساده دل راحت می کند ولی بهره چندانی از حقیقت را به همراه ندارد که «شیفتگی» و «نفرت» بیشتر از این که چشمها را بگشاید،‌ دیده ها را فرو می بندد.

واقعیت این است که اگر چه این نگاه کاچ و لوچ نوعی نگاه است ولی برای تماشای بسیاری از پدیده ها نارسا و ناکافی است. میان این فضاهای دوگانه،‌چنان جهان وسیعی وجود دارد که شاید از خود آنها بزرگ تر باشد، تعمیم دادن و سرایت این شیوه تقسیم بندی به تمام زوایای زندگی «افراطی گری» ناشیانه ای است که متاسفانه در بین ما عمومیت دارد.

«نقد» ولی از اعتدال می روید نه از افراطی گری، ‌از میانه روی آب می خورد نه از شیفتگی، با دقت همراه است نه با نفرت. چرا که می داند:

«در این چمن گل بی خار کس نچید حافظ

چراغ مصطفوی باشراب بولهبی ست»

«در که در بحر لولو صدف نیز هست

درخت بلند است درباغ و پست»

«عیب می جمله بگفتی، هنرش نیز بگو

نفی حکمت مکن از بهردل عامی چند»

نقد هنگامی در عالم بیرون می تواند به سنجش درست دست بزند که پیشاپیش حکم خود را صادر نکرده باشد ولی کسی که قبل از این،‌ عالم ذهن خود را سامان داده است،‌ قالب های ساخته شده را در دست دارد و زندگی را صرف عشق و نفرت به دوگانه های قالبی کرده است و اعتقادی به نواحی خاکستری و بینابین ندارد، چگونه می تواند انصاف را رعایت کند و به کشفی برسد؟! و برای همین است که نقدهای نوشته شده ما نیز بعضاً کمتر توانسته اند به یکی از دو سوی محور حُبّ و بغض کشیده نشوند و هر دو را با هم جمع کنند. وقتی در عالم اندیشه  عادت کرده ایم که حق را کلاَ در یک سو و باطل را کلاً دیگر سو ببینیم به ناچار کمال و هنر را نیز به تمامه در یک طرف خواهیم دید و نقص و عیب را نیز به تمامه در طرف دیگر.

مگر این که آن افسانه زیبای شرقی را بپذیریم که: حقیقت آینه زیبای خداوند بود با غفلت فرشتگان از دست خدا به زمین افتاد و هزار تکه شد و هر تکه ای از آن در دست کسی.

با پذیرش این داستان اگر بزرگ ترین قطعه آینه «حقیقت» نیز در نزد ما باشد باید مطمئن باشیم که حتماً تکه ای از آن است، و همه آن نزد ما نیست و شاید که در دست دیگری باشد.

 

دوم ؛

یک سوی دیگر پا نگرفتن امر نقد در جامعه ما علاوه بر کلی نگری و افراطی گری،‌در جدال همیشگی «عقل و عشق»  است. نبردی دیر پا و نفس گیر که به جز یک دوره کوتاه از عمر تمدن اسلامی همواره به نفع عشق و صریح تر (عاطفه و احساس ) تمام شده است.

برای نقد علاوه بر اعتدال باید معیار داشت و معیارهای عمومی که پذیرشی همگانی دارند بیشتر زاده «خرد» هستند تا احساس. برای استدلال منطقی باید دلیل عقلی داشت و از آن بهره گرفت نه از عشق و احساس. یعنی همان چیزی که ما زیاد از آن استفاه می کنیم و از همین رو است که آن چه به نام نقد نوشته می شود، یا می شود تعارفات دوستانه برای معرفی یک هنرمند و کتاب و اثر هنری اش و یا  تصفیه حسابهای شخصی و بیان حرفهایی که رودربایستی، اجازه بیان آن را با نام اصلی به ما نمی دهد و به ناچار به نامهای مستعار پناه می بریم مبادا که حلقه های دوستی بشکند.

 

سوم ؛

سرنوشت«عقل» در این دیار نیز سرنوشتی مشابه «اعتدال» است یعنی تاریخچه ای لبریز از تکفیر و تحریم و تحقیر دانایی که شرح تطویل آن ناگفته بهتر. و طنز روزگار این که ملتی که برای مقابله با چند سوار مغول کمتر جرات صف آرایی و ظهور داشت آن گاه که زمان سنگسار «دگر اندیشان» و تکفیر فلاسفه و تبعید اهل خرد و... می رسید، کرور، کرور از زمین می جوشید و هجوم می کرد و کف به لب می آورد چرا که روزگار «کسوف خرد» بود و خورشید اعتدال عقل را مدتها قبل رندان زمانه کشته بودند که با عقل و اعتدال نه می شد در هنر معماری از سرهای بریده «کله منار» ساخت و نه در هنر شعر، سایه خداوندگار!! قدرت بی ریشه همیشه با موتور طبقات «لمپن» به حرکت در آمده است و برای حرکت عوام به دینامیت عاطفه بیشتر نیاز می افتد تا چراغ دانش. از همین رو این چراغ مرده به !! و گرد و غبار این طوفان کی قرار است فرو بنشیند خدا می داند!

 

چهارم؛

پیشینه ما به هر گونه ای که طی شده باشد، پیشینه ماست. زندگی امروز ما، هنر امروز ما ، ادبیات و اندیشه امروز ما،  باید ویژگی های خاص خودش را داشته باشد و اگر این خصوصیات را نداریم و یا در ما فرو کشته اند باید در خود بسازیم و زنده کنیم.

تحمل، مدارا، صراحت و تکثر گرایی. اگر چه همیشه معیارهای آرمانی بوده اند ولی اینک از ضرورت های حیاتی زندگی امروز شده اند و اگر قرار است که در دیروز خود نمانیم باید هر چه سریعتر آنها را کسب کنیم. گسترش نقد اگر بر پایه اعتدال و خردگرایی باشد می تواند ما را به این فضا نزدیک تر کند و گرنه پشت سر چیزی نیست پشت سر خستگی تاریخ است!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد