بالاخره باید به سخن گفتن از آشویتس پایان داد

:: پیتر هاندکه

:: مترجم: میترا لطفی شمیرانی

 

من با توصیف مخالف نیستم، بر عکس آن را به مثابه ابزاری ضروری برای دست یافتن به تفکر می دانم. من با توصیف موافق هستم ولی با شیوه توصیفی که این روزها در آلمان به نام رئالیسم نو تبلیغ می شود مخالفم. زیرا در این شیوه به این حقیقت که آفرینش ادبیات توسط زبان صورت می گیرد و نه توسط اشیایی که از طریق زبان به توصیف در می آیند توجیه نمی شود. این شیوه نو در ادبیات که به تازگی مد شده است، تنها به توصیف اشیا می پردازد بی آنکه به زبان بیاندیشد. جز در مواردی که به قلمرو زبان شناسی و ادبیات ژرمن و انتخاب لغات مربوط می شود و نقد، از این رو حقیقت ادبیات را نادیده نمی گیرد که کلمات توصیف کننده اشیا متناسب و هماهنگ با آن اشیا هستند بلکه از آن رو شأن زبان را در حد آن اشیا تنزل می دهد. به این شکل کلماتی که برای توصیف اشیا به کار گرفته می شوند خود به صورت یک شی پذیرفته می شوند. اندیشیدن به اشیایی که حقیقت نامیده می شوند و نه به کلماتی که در واقع حقیقت ادبیات هستند،‌زبان فقط مورد  استفاده قرار می گیرد. این زبان تنها برای توصیف به کار گرفته می شود بی آنکه چیزی در آن تکان خورده باشد و بدین گونه زبان مرده بر جای می ماند، بی حرکت و تنها به کاراتیکت گذاری برای نامیدن اشیا می آید. اشیا گزارش می شوند اما چیزی در آن تکان نمی خورد. از قرار معلوم ،‌هنوز مقایسه طنز آمیز سارتر در مورد زبان مصداق دارد. آنجا که سارتر زبان نثر را به شیشه تشبیه می کند. در نتیجه این باور کودکانه شکل می گیرد که می توان از خلال زجاج زبان به اشیا نگاه کرد. اما این تامل صورت نمی گیرد که این امکان وجود دارد هر شی را با زبان کلمه به کلمه،‌دستخوش چرخش و تحول کرد. در این جا نیازی به شمارش تک تک کلماتی که به کمک زبان دستخوش تحول شده و می شوند نمی بینیم. ما غافل از این واقعیت هستیم که چقدر زبان برای انواع مقاصد و اهداف فردی و اجتماعی قابل دستکاری و تحول است و باز هم از این حقیقت غافل هستیم که جهان نه تنها متشکل از اشیا که متشکل از زبانی است که برای این اشیا به وجود آمده است. در این شیوه از ادبیات،‌ جایگاه زبان را در حد یک جایگزین برای دوربین عکاسی، به پیش زمینه ای برای عکاسی،‌به یک دستور العمل ساده کارگردان برای چگونگی تنظیم دوربین و به یک دانش کمکی تنزل پیدا می کند. در این شیوه از نثر «هر بورگر» یکی از نمونه های موفق بود چرا که نثر،‌ حداقل از نظر نحوی و سبک شناختی کاملاً مدلل و دست کم عاری از کلمات  و جملات کلیشه ای بود. به عکس نثر «والتر هوللدر» مملو است از نتایجی کاملاًگروتسک. من فکر می کنم که امروز در هر صورت امکان حکایت داستان وجود دارد، اما هنگامی که داستانی نقل می شود آنگاه باید رویدادی فراخور آن داستان را ابداع کرد،‌نه اینکه با بی توجهی و غفلت مانند پاورقی نویس ها حوادث را یکی پس از دیگری پشت سر هم ردیف کنیم (دو داستان در دل یک میلیون داستان). و این مسئله نیز شایان توجه است،‌نویسندگانی هم که در درجه اول غزلسرا و شاعر هستند بر این باورند که می تواننند عنان خود را در شعر نیز رها کنند. چرا نباید نثر نیز قوانین عروضی مخصوص به خود داشته باشد؟‌آیا اصلاً امروزه تفاوتی میان نظم و نثر وجود دارد؟ چگونه «هوللرر»که چند شعر خوب از او می شناسیم،‌می تواند مثل یک گزارشگر بنویسد و نثر زبان را به صورت خود زبان حفظ کند؟ داستان او از نظر زبانی اصلاً آن داستانی که می بایست باشد نبود، کاملاَ ناخالص، کلمات و عبارات همه به گونه ای نسنجیده و نا بجا پشت سر هم ردیف شده بودند. من جمله ای را به یاد می آورم که در آن سخن از اتاقی است که به عنوان اتاقی کاملاً خالی توصیف شده است. چگونه می توان این بیان را به همین سادگی نوشت بی آنکه بازتاب آن را بتوان دید و به همین صورت هر جمله بدون دلمشغولی و وسواس نوشته شده بود. تک تک جملات این گونه نوشته بودند.

عاقبت باید زجاج را شکست. از طریق زبان نمی توان به درون اشیا نگریست. به جای چنین کاری،‌به جای نگریستن از خلال زبان مانند نگریستن از درون قاب یک پنجره باید به کنه ریاکاری زبان نگریست و سپس نشان داد که چه تعداد از اشیا را می توان از طریق زبان دچار گستردگی و انبساط کرد. این رسالت سبک شناختن یک رسالت کاملاً اجتماعی است. این روزها می شنویم که منتقدان گروه 47 تا چه حد این اصطلاح حس تعهد اجتماعی نویسنده را با اشیایی که او توصیف می کند می سنجند و نه با زبانی که نویسنده با آن به توصیف اشیا می پردازد. کار به آنجا می کشد که در داستانی از «ولفگانگ مایر» از لکه های جور واجور روی لباس و عرق تن صحبت به میان می آید، گر چه داستان بی عیب و نقص روایت شده است و پایان آن نیز با اندیشه ای طنز آمیز همراه است. «والتر ینس» دقیقاً به خاطر همین اشیای توصیفی،‌این داستان را «غیر ادبیات» می نامد. د راینجا تلاش شده است تا استانداردهای مادی، چیزی مانند نظم و ترتیب شرکت کنندگان در مراسم کلیسا است (البته شرکت کنندگانی که لباس نا مناسب بر تن دارند غایب محسوب می شوند). د رمورد ادبیاتی به کار رود که تنها استانداردهای رسمی را می شناسد. د راین صورت، زمان حال« در اصطلاح» در داستان تنها هنگامی اعتبار پیدا می کند که مثلاً یک کامپیوتر مورد توصیف قرار گرفته باشد و توصیف زمان گذشته در «اصطلاح» هنگامی است که مثلاً اسلایدی درباره سفری به لهستان توصیف می شود، که در این صورت تنها باید صبر کرد تا دید در کدام نقطه ، گر چه به طور تلویحی، از مکان مشهور  A اسم برده می شود.

درستی نثر مورد اشاره «هربورگر» مانند «رب گری یه» زمینه تصویری از پیش اندیشیدن از جهان نیست،‌این نثر محصول این دقت نیست. این نثر برای من محصول هیچ چیز تازه ای از این دنیا نیست. توصیف نور لرزان لامپی که در نتیجه اتصالی خاموش و روشن می شود، چرا این پدیده هیچ کارایی ندارد، بلکه بیشتر یک مشاهده است. تنها یک رونوشت است و همانگونه نسخه برداری می شود که انگار کلمات کاتالزوری بیش نبوده اند. او به اقلام جمع شده یک قلم دیگری می افزاید و این فهرست به همین صورت ادامه پیدا می کند و به توصیف مورد دیگر می پردازد تا آن را نیز به صورت اقلام بیافزاید و همین طور تا بینهایت، بی آنکه ازاین توصیف یک مارپیچ یا یک دایره، آن گونه که در آثار «رب گری یه» می بینیم، بوجود آمده باشد. من معتقدم که امروزه نیاز داریم تا از فاصله ای نزدیک تر به جهان نگاه کنیم و بنابراین آن را با تفصیل بیشتری به ادراک درآوریم، اما وقتی از این جهان آگراندیسمان شده تنها رونویسی می شود،،‌بی آنکه اتفاقی برای زبان بیفتد، آن وقت چه؟ پس این همه رنج و مشقت برای دست یافتن به واژه های مناسب چرا؟ و آن وقت با فراغ بال تنها رونویسی کرد، آنگاه فقط جایگزین کرده ایم. در این صورت عکاسی کاری بس آسان تر می بود. اگر بهانه ما این باشد که هم اکنون نیز زبان نثر، به عنوان یک عدسی و زجاج مورد استفاده قرار می گیرد، آنگاه با دوربین عکاسی خیلی بهتری می توان به اشیا نزدیک شد.

«هوللرر» پیش از قرائت ادبی خود، شاعر جوانی به نام «ماتیاس شرایبر» را با کلماتی که تنها می توانست برای از میدان به در بردن این نوع غزل به کار برد، به باد انتقاد گرفته بود. اما شکی نیست که در اشعار این شاعر جوان همواره چند بیتی پیدا می شود. که بسیار بیشتر از سر تا پای داستان «هوللرر» ی او دنیای امروز ما را در بر می گیرد. برای اینکه در قله زمان خود باشیم، نباید تنها به نامگذاری و توصیف یک کامپیوتر اکتفا کنیم. برای تمام این اشیا واژگانی وجود دارد. منظورم این نیست که توصیف یک کامپیوتر کار اشتباهی است، بلکه  تنها زمانی این کار اشتباه است که یک کامپیوتر را به همان صورت در فرهنگ لغات نوشته شده توصیف کرد. توصیف یک کامپیوتر، در صورتی که یک کامپیوتر را بخواهیم توصیف کنیم،‌باید هماهنگ با نحو شناسی پیچیدگی یک کامپیوتر باشد نه اینکه به سادگی به سبک و سیاق یک دانشمند معروف که می تواند به بر شمردن قطعات سازنده دستگاه بپردازد، به توصیف دستگاه بپردازیم.

من متوجه این نکته چشمگیر شدم که پرسش های صوری پرسش های اخلاقی هستند. در صورتی که کسی جسارت به خرج دهد و به شکلی نیندیشده درباره  موضوعات داغ به نوشتن بپردازد،‌آن وقت این موضوعات حرارت خود را از دست می دهد و به شکل موضوعاتی بی ضرر در می آیند. نام بردن از مکان معلوم الحال  A در یک جمله فرعی، شاید کاری بجا و مربوط باشد، اما اینکه این نام را بدون تامل چاشنی هر حکایت و داستان علمی کنیم، آن  هم به سبکی نا بسنده و با ابزاری نا مناسب و با زبانی خالی از تفکر و اندیشه، این یک عمل غیر اخلاقی است  چنین عکس العملی بعداً به این گفته معروف منجر می شود که می گوید، بلاخره باید به سخن گفتن از آشویتس خاتمه داد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد