من از شعر بیزارم

مرا خویی است که نخواهم که هیچ دلی از من آزرده شود. این که جماعتی خود را در سماع بر من می زنند و بعضی یاران ایشان را منع می کنند، مرا آن خوش نمی آید و صد بار گفته ام برای من کسی را چیزی مگویید- من به آن راضی ام. آخر، من تا این حد دلدارم که این یاران به نزد من می آیند، از بیم آن که ملول نشوند، شعری می گویم تا به آن مشغول شوند. و اگر نه، من از کجا ، شعر از کجا؟ وَالله که من از شعر بیزارم و پیشِ من از این بَتَر چیزی نیست. همچنان که یکی دست در شکمبه ای کرده است و آن را می شوراند، برای اشتهای مهمان. چون اشتهای مهمان به شکمبه است، مرا لازم شد. آخر، آدمی بنگرد که خلق را در فلان شهر چه کالا می باید و چه کالا را خریدارند، آن خَرَد و آن فروشد - اگر چه دونتر متاع ها باشد. 

من تحصیل کردم در علوم و رنجها بردم، که نزد من فضلا و محققان و زیرکان نَغول اندیشان آیند تا بر ایشان چیزهای نفیس و غریبی و دقیق عرض کنم. حق تعالا، خوود چنین خواست، آن همه علمها را اینجا جمع کرد و ان رنجها را اینجا آورد که من به این کار مشغول شوم. چه توانم کردن؟ در ولایتِ ما و در قومِ ما، از شاعری ننگتر کاری نبود. ما اگر در آن ولایت می ماندیم، موافقِ طبع ایشان می زیستیم و آن می ورزیدیم که ایشان خواستندی - مثلِ درس گفتن و تصنیفِ کُتُب و تذکیر و وعظ گفتن و زُهد و عملِ ظاهر ورزیدن.

مرا امیر پروانه گفت که اصل عمل است.

گفتم کو اهلِ عمل و طالبِ عمل،  تا به ایشان عمل نماییم؟ حالی، تو طالبِ گفتی گوش نهاده ای تا چیزی بشنوی و اگر نگوییم، ملول شوی. طالبِ عمل شو، تا بنماییم!

ما در عالم، مردی می طلبیم که به وی عمل نماییم. چون مشتری عمل نمی یابیم، مشتری گفت می یابیم، به گفت مشغولیم. و تو عمل را چه دانی، چون عامل نیستی؟ به عمل عمل را توان دانستن و به علم علم را توان فهم کردن و به صورت صورت را، به معنی معنی را. چون در این ره راه رو نیست و خالی ست، اگر ما در راهیم و در عملیم، چون خواهند دیدن؟ آخر،این عمل نماز و روزه نیست و اینها صورتِ عمل است، عمل معنی ست در باطن. آخر، از دورِ آدم تا دورِ مصطفا، نماز و روزه به این صورت نبود و عمل بود. پس این صورت عمل باشد. عمل معنی ست در آدمی . همچنان که می گویی «دارو عمل کرد» و آنجا صورتِ عمل نیست، الّا معنی ست در او. و چنان که گویند آن مرد در فلان شهر «عامل» است. چیزی به صورت نمی بینند: کارها که به او تعلّق دارد، او را به واسطه ی آن «عامل» می گویند.

پس این عمل غیر این است که این خلق فهم کرده اند. ایشان می پندارند که عمل این ظاهر است. اگر منافق آن صورتِ عمل را به جای آرَد، هیچ او را سود دارد؟ چون در او معنی صدق و ایمان نیست.

اصلِ چیزها همه گفت است و قول است. تو از گفت و قول خبر نداری آن را خوار می بینی. گفت میوه ی درختِ عمل است که قول از عمل می زاید. حق تعالا عالَم را به قول آفرید که گفت «کُن فَیکون» و ایمان در دل است: اگر به قول نگویی، سود ندارد. و نماز را که فعل است، اگر «قرآن» نخوانی، درست نباشد. و در این زمان که می گویی «قول معتبر نیست.نفی این تقریر می کنی باز به قول.چون قول معتبر نیست؟چون شنویم از تو که قول معتبر نیست؟ آخر، این را به قول می گویی!

 

یکی سوال کرد که چون ما خیر کنیم و عملِ صالح کنیم، اگر از خدا امیدوار باشیم و متوقّع باشیم و جزا باشیم، ما را آن زیان دارد یا نه؟

فرمود ای  والله؟ اومید باید داشتن. و ایمان همین خوف و رَجاست.

یکی مرا پرسید که این رَجا خود خودش است. این خوف چیست؟

گفتم تو مرا خوفی بنما بی رَجا یا رَجایی بنما بی خوف! چون از هم جدا نیستند و بی همدگر نیستند. چون می پرسی، مثلاً یکی گندم کارید ، رَجا دارد البته که گندم بر آید و در ضمنِ آن هم، خایف است که مبادا مانعی و آفتی پیش آید. پس معلوم شد که رَجا بی خوف نیست و هرگز نتوان تصّور کردن خوفِ بی رَجا یا رجای بی خوف. اکنون، اگر امیدوار باشد و متوقّع جزا و احسان، قطعاً در آن کار گرمتر و مُجِدتر باشد. آن تّوقع پَرِ اوست. هر چند پَرَش قوی تر ، پِروازش بیشتر. و اگر نا اومید باشد، کاهل گردد و از او دیگر خیرو بندگی نیاید. همچنان که بیمار داروی تلخ می خورد و ده لذّت شیرین را ترک می کند. اگر او را اومید صحّت نباشد، این را کِی تواند تحمل کردن؟

آدمی مرکّب است از حیوانی و نطق. همچنان که حیوانی در او دایم است و مُنفَک نیست از او، نطق نیز همچنین است و در او دایم است. اگر به ظاهر سخن نگوید، در باطن سخن می گوید. دایماً ناطق است. بر مثالِ سیلاب است که در او گِل آمیخته باشد. آن آب صافی نطقِ اوست و آن گِل حیوانیت اوست. امّا گِل در او عارضی است. نمی بینی که آن گِلها و قالب ها رفتند و پوسیدند و نطق و حکایتِ ایشان و علومِ ایشان مانده است، از بد و نیک؟

 

صاحب دل کُلّ است. چون او  را دیدی ، همه را دیده باشی. خلقانِ عالَم، همه اجزای وی اند و او کُلّ است. اکنون ، چون او را دیدی که کُلّ است، قطعاً همه ی عالَم را دیده باشی و هر که را بعد از او ببینی، مکرّر باشد و قولِ ایشان در اقوال کُلّ است: چون قولِ ایشان شنیدی، هر سخنی که بعد از آن شنوی، مکرّر باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد