هیاهو

:: حسن کرمی

 

هیاهو و انبوه مسخره ای بود. روی شنهای خیس ساحل، مثل مورچه هایی که یک روز بعد از باران حرکت و ازدحام را از توی سوراخشان بیرون آورده باشند، کومه کومه زنهای نقابی و مردهای سوخته و لاغر دور بساط ماهی فروشها می چرخیدند. با خستگی روی دوبه ی زنگ زده ی کنار گمرک نشسته بود. خنکی صبح با بوی شور دریا و بوی ماهی گندیده همه جا پهن بود. صدای همهمه ی بازار و صدای موج و صدای خیابانها را می شنید. روی دوبه ی آن طرفی پسرکی به دریا خیره شده بود، به نخ قلابش که توی آب بود و باید می لرزید. همه چیز کامل بود برای اینکه صبح یک روز تابستان باشد. صبح بندر با دلتنگی و ازدحام و یک مشت چیزهای خصوصی، به زنها نگاه کرد. چشمهایشان از پشت بتوله خیره و سمج و سیاه بود. راه رفتنشان مثل یک جور دلخوشی بیهوده بود که آدم را به فکر می انداخت. زنها مثل هوای صبح بوی خنکی داشتند. بویی که مرد آنرا از میان صدها بوی دیگر تشخیص می داد ـ و وقتی هم که آنها دیگر نبودند، او می توانست آنرا احساس کند…

ادامه مطلب ...

صدا

 :: حسن کرمی

 

تاریک بود. آنقدر که نمی توانستم جاهای زیادی را ببینم. همه چیز در سایه ای غلیظ مخفی شده بود. آن جا نشسته بودم. میان همه ـ‌ حس می کردم چشمها و نفس هاشان در تاریکی مرا احاطه کرده است. در سکوت دشوار و غیر واقعی بود، صداهای مخفی را می شنیدم. هاله ای بر فرازِ سر همه و در من جریان خاموش جویی که پنهان و آرام صداهای دور دست را می غلطاند. ناگهان با میلی عجیب و بی مقاومت به او نگاه کردم. محو و با نفسی آهسته در کنارم نشسته بود. سایه او را دور و رقیق کرده بود. با تمام حافظه سعی کردم زوایا و خطوط صورتش را در طرح کمرنگی که می دیدم روشن کنم. مثل خواب زده ها بی حرکت به جلو خیره شده بود. گویی تمام حواسش را با چشمهایش به نقطه ای دور و نامعلوم فرستاده باشد. «صدایش کنم. صدایش کنم، هی! هی» من می دیدم. می شنیدم. به جای او و به جای همه در آن تاریکی. او شاید می شنید. شاید می دید. اگر می خواست. اگر می خواست همه چیز آسان می شد. بدون اینکه به طرف من برگردد، می توانست مرا ببیند. این جور نگاه کردن را می شناختم. از خیلی وقت پیش. من که صداهای مخفی را می شنیدم. صداهای دور دست را، می دانستم که چشمها در آن لحظه ی خاص، با فسفری که یکسان در همه می سوخت می توانستند همه چیز را ببینند. تنها اگر می خواستند.

ادامه مطلب ...

رویای آفتاب در هزاره‌ی ظلمت

«رویای آفتاب در هزاره‌ی ظلمت» اولین کتاب شعر حسن کرمی است که در نشر هفت رنگ در تیراژ 2000 نسخه به چاپ رسیده است. این کتاب که مجموعه سروده‌های سال‌های 1346 تا 1381 کرمی را شامل می‌شود دربرگیرنده‌ی 60 شعر این شاعر می‌باشد.

قرار بر این است که در آینده یک مجموعه شعر ، یک مجموعه داستان و کتابی از فرهنگ عامه از آثار حسن کرمی منتشر شود.

 

 

سقوط


در پنجه‌های لاغر من

ظهور لحظه‌ی برگ را حس کن

ظهور لحظه‌ی حس سقوط

روی پلکان فضا!

نگاه کن!

بیگانه از خاکستر می گذرد

و سوزن

دوپاره‌ی ظلمت را

                 آهسته می دوزد.

ppp

صدای گام های ساییده را

                   در پشت تیرگی بشنو !

صدای بی پناهی ریزش را

صدای خواندن مرغی غریب

                    زیر خیمه‌ی شب

صدای خشماگینِ بودن

که در اشتیاق سکوت خاکستر

                    همواره می سوزد

صدای رگی دور دست

              که به سوی زوال می کوبد.

ppp

تمام چشمهایت را بگشا !

اینک

برهنه تر از روح تو

                       این منم

با خیزران و طبل

با بار معجزه مذهب زنگی ام.

 

غروبی چنین برهنه و رنگین

                 تایید خون کیست ؟

رقصی چنین پر از اشاره

                 چگونه سکوت را معنا می دهد

چگونه خون لاغر من

         به سوی آن وعده گاه پنهانی

                             همیشه می راند؟

ppp

اینک فنا پذیر و پاشیده

همچون برگی

          به اولین گام های خویش باز می گردم

آه

ای عبور مداوم رعشه ی مرگ!

 

شهریور ماه 1347


ادامه مطلب ...

رویای آفتاب در هزاره‌ی ظلمت

«رویای آفتاب در هزاره‌ی ظلمت» اولین کتاب شعر حسن کرمی است که در نشر هفت رنگ در تیراژ 2000 نسخه به چاپ رسیده است. این کتاب که مجموعه سروده‌های سال‌های 1346 تا 1381 کرمی را شامل می‌شود دربرگیرنده‌ی 60 شعر این شاعر می‌باشد.

قرار بر این است که در آینده یک مجموعه شعر ، یک مجموعه داستان و کتابی از فرهنگ عامه از آثار حسن کرمی منتشر شود.

 

 

سقوط


در پنجه‌های لاغر من

ظهور لحظه‌ی برگ را حس کن

ظهور لحظه‌ی حس سقوط

روی پلکان فضا!

نگاه کن!

بیگانه از خاکستر می گذرد

و سوزن

دوپاره‌ی ظلمت را

                 آهسته می دوزد.

ppp

صدای گام های ساییده را

                   در پشت تیرگی بشنو !

صدای بی پناهی ریزش را

صدای خواندن مرغی غریب

                    زیر خیمه‌ی شب

صدای خشماگینِ بودن

که در اشتیاق سکوت خاکستر

                    همواره می سوزد

صدای رگی دور دست

              که به سوی زوال می کوبد.

ppp

تمام چشمهایت را بگشا !

اینک

برهنه تر از روح تو

                       این منم

با خیزران و طبل

با بار معجزه مذهب زنگی ام.

 

غروبی چنین برهنه و رنگین

                 تایید خون کیست ؟

رقصی چنین پر از اشاره

                 چگونه سکوت را معنا می دهد

چگونه خون لاغر من

         به سوی آن وعده گاه پنهانی

                             همیشه می راند؟

ppp

اینک فنا پذیر و پاشیده

همچون برگی

          به اولین گام های خویش باز می گردم

آه

ای عبور مداوم رعشه ی مرگ!

 

شهریور ماه 1347


ادامه مطلب ...

مارسل پروست

:: حسن کرمی


نویسنده نام آور فرانسوی (1871ـ1922) شاهکار بزرگ وی اثر معروفش «در جستجوی زمان از دست رفته» و «زمان باز یافته» در حدود ده جلد به بیشتر زبان‌های دنیا و اخیرا سه جلد آن به فارسی برگردانده شده است. از دیگر آثار او «زن زندانی» و «روزها و کام ها» و «ژان سنتوی» و سپس مجموعه مقالات و نامه‌های وی را باید نام برد. 

 

دوست من

مطالعه این کتاب برای من کشفی تازه و غنیمتی بس بزرگ بود. این کتاب دریچه های جهانی را بر رویم گشود که خود همیشه در آن می زیستم. ولی متاسفانه ناتوان از آنگونه نگاه نتوانسته بودم با توجهی لازم وآن چنان به آن بنگرم شاید هم توانایی نگاهی از اینگونه فقط از مارسل پروست برآید وشاید هم از دیگران. اما به هر جهت در حد همین آگاهی من خود را به اندازه مدیون این نویسنده بزرگ فرانسوی و آقای  مهدی سحابی مترجم فارسی آن می‌دانم گرچه خود پیش از آن در این جهان بسیار زیسته و از دریچه های ویژه روحم به لحظه های زود گذر هستی و لحظه هایی آنگونه بی همت نگریسته‌ام که ماندگاری قرنها وکتیبه ها را داشته اند در حافظه ام. اما این نگاه موشکاف و متامل و دقیق که گویا به شکارسایه هاو لحظه ها و اجسام این جهان نشسته، این که به ژرفای زمان وروح آدمی و جوهره هنرها این چنین خیره می نگرد وبازتاب دیده وفهمیده هاش را آنگونه شاعرانه برکاغذها می‌آورد.

این مرد آراسته و با فرهنگ اروپایی با عطر و طعم تربیت وشخصیت پاریسی ـ فرانسویش با تمام اسنوبهای اشرافی انسانی برگزیده وعامش ناگهان در لحظه‌ای برای این بندری ایرانی فقیر وبسیار دور از آن همه عطر و طعم تربیت و فرهنگ بر گزیده موجودی آنچنان آشنا و نزدیک می شود که خود متعجب از این خویشاوندی بی تناسب حیرت می کنم. چرا که دیگر تمام قرب وبعدها و تطورات زندگی وآداب و....


ادامه مطلب ...

شعر! آه، آری شعر

 

نوشته زیر نگاه اجمالی مرحوم حسن کرمی است با شعر و شاعران هرمزگانی که دارای کتاب بوده اند اگر چه شاید نگاه این چنین سریع و شتابان با شعر و مجموعه ی شاعران چندان پسندیده نباشد اما همین نگاه مختصر می تواند ما را با زاویه دید مردی که سال ها سکوت کرده است آشنا سازد که این هم خود غنیمتی است.

 

سعید آرمات

اولین مجموعه شعرخود «بر خاک مشتی پرنده» را درسال 1375به چاپ رسانده است. این مجموعه گزیده شعرهای او تا بیست سالگی است. به این مبنا او باید اکنون از مرز سی سالگی گذشته باشد. اومعلم مدارس راهنمایی بندرعباس است. ازدواج کرده و دارای یک فرزند است. دو سال قبل مجموعه‌ی دوم شعرهایش باعنوان: «صندلی خالی جای کدام سفراست» را روانه بازار کرده است.

سعید آرمات یکی از امیدهای شعر معاصر جنوب است، در شعرهای او می توان به رگه های درخشانی از شعر اجتماعی رسید، هرچند هنوز این مضامین از پروردگی و نیروی القائی نیرومندی برخوردار نیست اما او هنوز جوان است و آینده را پیش روی دارد. شعرهای آرمات رنگ و بوی جنوبی دارد و از دلبستگی او به فضای بومی و خصیصه‌های اقلیمی خبر می‌دهد.

ادامه مطلب ...