به سوی رادیکالیته شعر نیما

بحثی پیرامون فراروی شعر متفاوط ایران

:: محمد آزرم


به نظر مى رسد نامگذارى جریانى که طى سال هاى اخیر آن را «گفتمان شعر رسمى» نامیده ام، از سوى شاعران و داعیه داران این گفتمان ادبى نیز پذیرفته شده و به صریح ترین صورت ممکن و با افتخار نیز در مصاحبه ها و اظهارنظرها اعلام مى شود. پس نیازى به توضیح واضحات براى خواننده پیگیر مسائل شعر و حواشى آن حتماً نیست، اما براى آن بسیارى که احتمالاً از این به بعد پیگیر اتفاقات شعر و شاعرى خواهند بود، لازم است به طور خلاصه سرفصل هاى مورد تایید و تاکید «گفتمان شعر رسمى» بیان شود و خلاصه اى از انتقادهایى که بر آن وارد است، عنوان گردد. به ویژه در شرایط کنونى که نهادهاى شعرى مستقل از شعر رسمى، هنوز نهادینه نشده و تریبون هایى ویژه خود، در اختیار ندارند. گرچه با گسترش پایگاه هاى اینترنتى ادبى، ممکن است شاهد تغییرات عمده اى در فضاى یکنواخت فعلى شعر باشیم.

این گفتمان قائل به پیروى از شعر و دیدگاه شعرى «نیما یوشیج» است، البته در سطح گفتار و پشت تریبون ها و نه رفتارها و حرکت هاى شعرى. عکس گرفتن با اسم نیما و خمیده ایستادن زیر عکس نیما اما مشغول نوشتن کلیشه هاى مناسبتى، که مناسبتى با شعر و کار نیما در شعر ندارند. هر چند تک و توکى از بقایاى شاگردان نیمایوشیج نیز به عنوان قاضى و داور، شارح و تبیین کننده شعر نیمایى، سخنگو و فرستنده پیام هاى ادبى و جزء آن به همایش ها و جشنواره ها همچنان در این گفتمان ادبى مشاهده مى شود.

این گفتمان طبق آنچه تا به حال نشان داده، به یک «بوطیقاى شعر نیمایى» به طور کامل و دربست معتقد است و این «بوطیقا» را به دلیل موقعیت رسمى خود، به کل شعر و آنچه شعر نامیده مى شود نیز تسرى مى دهد. بیانگرى، موضوع محورى، تصویرسازى با رمزهاى گشوده شده و در موارد نادر استفاده از برخى نشانه هاى زبانى کمتر آشنا ولى با هدف ساختن یک تصور آشنا در ذهن مخاطب شعر، از مشخص ترین ویژگى هاى بوطیقایى این گفتمان شعرى ست.«معنامحورى» که یکى از افتخارات شعر رسمى و قاعده زیربنایى آن محسوب مى شود، هرگز حرکتى به سمت جریان آزاد معناسازى و امکان ساختن معناهاى متکثر براى خواننده احتمالى شعر نیست، بیشتر استفاده از معناهاى قبلاً قرارداد شده در زبان شعر و جهت دادن به ذهنیت خواننده براى رسیدن به یک موقعیت از پیش تعیین شده است. از یاد نبریم که کار شعر، نامگذارى زبان است. شعر، هرچه را که قبلاً در زبان نامگذارى شده و تصور مى رود که آشنا و معنا شده است، از ابتدا معنا مى کند و با این کار معناى خودش و نام خودش را از ابتدا مى نامد، شعر نام و معناهاى خودش را هم با تغییر موقعیت و شعریت خودش تغییر مى دهد.

قواعد و ضوابطى که گفتمان رسمى براى شعر بودن یک نوشته در نظر مى گیرد، در پاره اى از موارد توسط شعر «شاملو» و «رویایى» و حتى خود «نیما یوشیج» نقض شده است. در واقع شاعران بازنشسته این گفتمان صرفاً محافظه کارى هاى ادبى خود را به حساب نیما یوشیج مى گذارند و از «رادیکالیته» شعر نیما در دهه بیست و سى خورشیدى نسبت به شعر رایج و البته فرسوده و بى رمق آن روز برداشتى ندارند. به تعبیرى «اسم» نیمایوشیج را مصادره کرده اند اما «رسم» بنیادین شعر او را کاملاً به فراموشى سپرده اند. حتى اگر خواست مولفانه نیمایوشیج تثبیت شیوه و روشى در شعر به جاى روش کلاسیک شعر بوده باشد، که مى پذیریم بوده، عمل و حرکت ریشه اى او در شعر، هرگونه تثبیت شدن و قانون پذیرى و «رسمیت» را نادیده مى گیرد.

 

به همین دلیل تجربه فضاهاى جدید زبانى که همواره براى شعر رادیکال فارسى به ویژه « گفتمان شعر متفاوط» بسیار با اهمیت بوده و هست، از سوى شعر رسمى و مسلط به نهادها و تریبون هاى ادبى، محل بى اعتنایى و حتى سرزنش بوده است. هر امر تجربى، بى سابقه، خودتوجیه کننده و قانون شکن، در زبان شعرهاى « متفاوط » معادل یک اتفاق خطرناک، تخریب کننده، گمراه شده و مغشوش، تلقى شده. هر شعرى که زبان و موقعیت شعر بودن خود را از ابتدا نامیده، غیرقابل فهم تلقى گردیده و این یعنى معیار بودن قوانین و قواعد شعر رسمى. یعنى ارزشگذارى بر امر نو و تجربى (ریشه و بنیان شعر نیما یوشیج) با قانونى که در شعر منسوخ شده یا چنان فرسوده و کلیشه شده که اصلاً رعایت آن خلاف «شعر بودن» شعر است. «گفتمان شعر رسمى» اساساً به دنبال شباهت هاى صورى است. هنوز به « شاعرانه بودن» اهمیت مى دهد و «شعر بودن» را در معناهاى بنیادین آن درک نمى کند. به همین علت در شعر به دنبال استفاده از یک زبان رمزگشایى شده است، یعنى موقعیتى در زبان که قبلاً شعر بوده و تکرار و بازتولید این موقعیت. هنوز از معیارها و ارزش هایى مثل توصیف شاعرانه زندگى حرف مى زند و زنده بودن شعر را فراموش مى کند که مولد زندگى هایى ست که تنها و تنها در زبان امکان پذیرند.

مى توان گفت شعر رسمى، تفاوت حرف زدن از چیزى در زبان، با زبانى بودن و درونى شدن و «اجرا» در زبان را نمى داند و نمى داند که وقتى چیزى زبانى باشد (زبان نوشتارى) چیزى جز وصف خودش نیست، خود نوشتارى اى که فقط در شعر امکان حضور پیدا کرده، بدون این که الگو یا مابه ازاى بیرونى داشته باشد. در اجراى زبانى یک چیز، یک رفتار، یک واقعه یا یک حس، خوانش زبانى آن را ارائه مى دهیم. شعر گفتن براى زلزله و ژست گرفتن کنار آن، نفهمیدن همین امر است؛ در حالى که هیچ زلزله زبانى در این شعرها اتفاق نیفتاد و نمى افتد و شعرى که قرار بوده دست کم مولد حس فاجعه باشد، در یک وضعیت کمیک ظاهر مى شود. چون شعر رسمى هنوز تصور مى کند که « واقعیت بیرونى » در زبان شعر امکان بازنمایى دارد. هنوز از صفت «ساده» براى زبان استفاده مى کند و هواخواه «بیان گرایى» شعر و هوادار وسیله بودن زبان است. شعر رسمى از یاد برده آن چه را که زبان ساده مى نامد همان زبان رمزگشایى شده است که کار شعر از کار انداختن آن است و نه تبعیت از آن. شعر رسمى هنوز از هرگونه سیال بودن و نامتعین بودن «شکل شعر» رویگردان است و به دنبال چیزى تثبیت شده و تکرارشونده تحت عنوان «سبک» است، یعنى مکانیسمى که به بازتولید خود در زبان مى پردازد و به شاعران تثبیت شده شعر رسمى این امکان را مى دهد که ده ها شعر یا چندین کتاب مثل هم بنویسند بدون این که شکل جدیدى در شعر ابداع کنند (یک اقدام کاملاً نیمایى لابد! ) تلاش شاعران شعر رسمى، همسان سازى موقعیت هاى متفاوت شعر بودن و مشابه سازى از روى الگوهاى قبلى ست.

همه آنچه به اشاره گفتیم هنگامى جالب تر مى شود که این ساده انگارى ها و نفهمیدن «زبان» در مفهوم زبان شناختى آن، فراموش مى شود و در جایگاه نقادى و داورى منجر به ادعاى انکار امر مسبوق به سابقه در شعر مى شود. چطور ممکن است گفتمانى که تمام افتخارش بازتولید نسخه جنوبى نیماست و از بازتولید شعر به بازتولید شاعر رسیده ( اهمیت جغرافیا و امر بازیافت در این گفتمان؟ ) بتواند درباره یک امر تجربى و بى سابقه اظهارنظر کند. جایى که « تجربى» بودن معادل «تخریبى» بودن معنا مى دهد و امر تجربى بیان تجربه هاى زندگى روزمره در شعر تلقى مى شود، نه تجربه کردن فضاهاى جدید زبانى، چطور مى شود یک ابداع یا امر بى سابقه را مشاهده کرد. براى شعر رسمى قانون شعر قبلاً نوشته شده و حالا باید فقط به آن عمل کرد. وقتى گفته مى شود شاعران نسل امروز شعر نیما را خوب نخوانده اند، بد فهمیده اند و ما داریم درستش را به آن ها یاد مى دهیم، فراموش مى کنند که یک: شعرها و حرف هاى نیما هم تاویل پذیر است و تاویل پذیرى فقط مخصوص بعضى از شعرهاى مورد تایید شعر رسمى نیست و هر امر زبانى تاویل پذیر است. پس تاویل آن ها از شعر یا حرف نیما، فقط و فقط، تاویل آن هاست، نه تاویل دیگران است و نه فهم دقیق و قطعى نوشته نیما. اگر شعر رسمى، نیما را خوب خوانده بود،درصدد ارائه ورژن بوشهرى و شیرازى و جالب تر از آن یک ورژن قالبى با عناوینى قلابى مثل نیماى غزل برنمى آمد، بلکه مى کوشید که موقعیت جدیدى براى شعر بودن، پدید آورد.

دو: پیش از این که رسمیت شعر نیمایى اتفاق بیفتد، بارها و بارها از آن فراروى صورت گرفته است. براى نمونه به شعر شاعران سرشناس پس از نیما که حالا در قید حیات نیستند مراجعه کنید. چه آن ها که امروز در ذیل همین گفتمان رسمى قرار مى گیرند و چه شاعرانى که هیچ گاه خود و شعرشان به رسمیت شناخته نشد، مثل هوشنگ ایرانى که نیم قرن پس از نوشته شدن شعرهایش، توسط شاعران شعر «متفاوط» خوانده شد و یا بعضى از شاعران «شعر دیگر» در دهه چهل و پنجاه خورشیدى ازجمله پرویز اسلامپور، بهرام اردبیلى و بیژن الهى در بعضى از شعرهایشان.

سه: هیچ شعر و حرف و نگاهى از انتقاد مصون و در امان نیست که این سخن شامل شعر و دیدگاه شعرى نیما هم البته مى شود. آن ها نیز که شعر خود را کامل کننده و ادامه دهنده راه نیما مى دانند، فقط و فقط دارند خود و کلیشه هاى زبانى را تکرار و بازتولید مى کنند و توان افزودن هیچ بعدى به ابعاد شعر نیما را ندارند، نه در نوشتن شعر خودشان و نه در خوانش شعر نیمایوشیج. گذشته از این، شعر نیمایوشیج در جایگاه خودش شعرى کامل است و نیازى به نسخه هاى دست چندم ندارد. امر تجربى در زبان به امر ناقص یا کامل دسته بندى نمى شود، چرا که آن چه در بوطیقاى شعر رسمى، تکامل نوآورى هاى شعرى نیما قلمداد مى شود، صرفاً متعین کردن و روش ساختن از برخى کنش هاى زبانى شعر نیماست. این امر با خوانش شعرهایى از نیمایوشیج، در آینده نزدیک به خوانندگان شعر نشان داده خواهد شد.

چهار: شعر رسمى که اساساً در پى بازتولید «شباهت» است و این شباهت ها را تحت عنوان ویژگى براى رسیدن به موقعیت شعر لازم مى داند و شعر را نیز فقط در یک فضاى شفاهى و شنیدارى پذیرا مى شود، با هر امر «تجربى» و «متفاوط» در شعر که مولد بازى هاى زبانى پایان ناپذیر و متفاوت مى شود و شعر را به فضایى جدید و بى سابقه مى برد، مخالفت مى کند و با خلط مبحث مى کوشد براى یک امر بى سابقه در شعر یک سابقه ساختگى بتراشد، ولو این سابقه مربوط به ژانرى دیگر و موقعیتى غیر از موقعیت «شعر بودن» باشد. شعر رسمى با درک نکردن مفهوم ژانر و موقعیت شعر بودن، از این نکته غافل است که رفتن شعر به سمت ژانرهاى دیگر و گسترش فضاى شعر و به طور کلى قرار دادن بخشى از زبان که قبلاً شعر نبوده در«موقعیت شعر بودن» به طور بنیادى یک عمل شاعرانه است. این که چه اتفاقى قبلاً در چه گوشه اى از زبان افتاده، البته براى هر شاعر «تجربى» مهم است ولى مهم ترین مسئله این است که چطور این اتفاق به سابقه و آرشیو شعر افزوده شود، چطور شعر چنین اتفاقى را مال خود کند و به بیان دقیق تر چطور شعر، این تجربه بیرون از ژانر شعر را در موقعیت شعر بودن قرار دهد. بدیهى ا ست که در چنین حرکت هایى که باعث گسترش ژانر شعر مى شوند،«اجرا» و مفهوم آن اهمیت غیرقابل انکارى خواهد داشت. نفوذ شعر به فضاى یک متن ریاضى، اگر با اجرا همراه نباشد، تبدیل به حرف زدن شعر از اسامى ریاضى مى شود؛ مثل نمونه هایى از شعر در دهه پنجاه خورشیدى.

پنج:«گفتمان شعرهاى متفاوط» در مواجهه با شعر «نیمایوشیج» باید بیش از پیش به« رادیکالیته» شعر او و حرکت و اقدام نیما توجه کند و توجه کند که کار بزرگ نیما در شعر، تغییر «موقعیت شعر بودن» بوده است. نیما با برخى از شعرهایش موفق شد، شعر فارسى را از ابتدا نام گذارى کند، به همین علت همه دست وپا زدن ها و درجا زدن هاى بیهوده در بوطیقاى شعر کلاسیک، امروز به هیچ جا نمى رسد و امرى کمیک جلوه مى کند. همان طور که ندیده گرفتن امکانات شعر کلاسیک پیش از نیما، نشانه دانش شعرى نیست و باید از همه امکانات زبان در موقعیت هاى جدید شعر بودن، اتفاق هاى تازه ترى ساخت.«گفتمان شعرهاى متفاوط» باید با خوانش رسم نیما در شعر امکان سوء استفاده از اسم نیما را به حداقل برساند، چرا که، نامى که نماد نوآورى است نباید توجیه کننده واپس گرایى ادبى باشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد