یک شعر از سمیه هلاکویی

طرحی کنار پنجره مانند یک سراب

یک شمع نیم سوخته یک کوه التهاب

یک شاخه گل و دختری از جنس خستگی

آن شب کنار پنجره مجهول و بی جواب

ابری لمیده بود نمی کرد حرکتی

مانند کودکی که به گهواره رفته خواب

ناگهَ سکوت کوچه شکست و میان شب

مردی به سوی پنجره می رفت با شتاب

باران گرفته بود وتن اش شعله می کشید

چیزی شبیه دلهره و شکل اضطراب 

سایه رسید شاخه‌ی گل پرت شد درست مانند

آن که بگذرد از آسمان شهاب

یک لحظه ماند و دید که آن شاخه بی خیال

از سایه رد شده بود عین آفتاب

افتاد توی جوی و به سرعت عبور کرد

چرخی نزد ، نایستاد و حتی نخورد تاب

برگشت تا دوباره شبی را غزل کند

بغضی شکاف خورد و غزل رفت زیر آب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد