پینوکیو ! پینوکیو!
از دماغ دروغ و از گوش های گناه درازترم
از چشمهای کجام که میدزدند
از حرفهای راستاند که دروغام
درمن سوال نیست که چوب بهتر است یا ثروت
درخت اسکناس هم چوب دارد و هم بهتر
پینو کیو ! از بخار گیج اطراف ات چوب ام نمیکنی؟
در حباب آیا با خود نمی بری رویا ی اطراف ام را ؟
و گوش نمی دهی به حرف هایم آیا گوش خر داری؟
پینو کیو ! بگو که گاری ی کج به مقصد می رسد اما کج
سوار شوید. اما کج
تصویر شن از نگاه گاریی که بر عکس می رود
و زمین زیر پای ما تا مقصد می چرخد
پینوکیو!
بگو که پدرم را پاسبان پوشیده ام
(وقتی بابا کوچیک بود )
و دست پسر اولی بودن تو را گرفته ام به دست پسر دومی بودن خودم
بوی شیر و چوب وخواب و مداد بود
یا خودکارم را به من بده یا مدادم
یا ودود! یا مجیب الحاجات !
یا پدر ! پینوکیو! روح القدس !
از لبان ماهی اول او بعد پدرش عبور کردند . در بطن ماهی پدرش منتظر
نشسته بود با چراغ مطالعه و میز در اتاق شکم . و یونس از سرفه هاش
شنیده می شد.
در اتاق خالی ی این بعد از ظهر
لحظه ها کرده ام
وبا صدای اره بار ها خواب ام را بریده اند
در ناخن هایم جن کار گذاشته اند
و پدر که از اتاق کناری رنده ام می کشد. سمباده ام می سوزد
و پدر که در ساختن من از کمر افتاده بود
و خدا که از کمر افتاده
سنگ ات. چوب ات نمی کند دیگر
تو از این ها درازتر شده یی
حرف عینک گربه و دم روباه میگذرد
حرف سکه های نکاشته
حرف شیشه و سنگ های من همه پرتاب شدند شکستند
و فرشتهی سکسی
نصف بیشتر دروغ دماغ های تو را از بر است
پینوکیو ! بیا و آدم شو !
پینوکیو! چوب ام می آید.
داش آکل
کاکا رستم کوچه ،پس کوچه های ترس محتسب خورده
که پاشنهی شیراز گرد و خاک اش بلند می شود
شبا هت از سماور قدیمی هم که بگیرد
نفس کشی ی شبِ دی بنگ و باده نتواند
مرجان ! تو سعی کن از جمله های آتش
بازار شعله راه بیندازی در جمع لولیان
پشت همین سطور گرامی
آقای مستطاب نی دانم
با عینکی گرد و سیاه نشسته است
و قلم اش با پایین تنه ی دنیا ور می رود
و آب ،آب حیات است
که از کرامت کوه وکم نشان دارد
مرده سایه اش را هرصبح
در آب دار خانه می بینم که دم کرده
و شب ها تنها پکی ست به سیگار بی خیالی ی این دنیا
به پنجره
به صندلی ی سیاه توی کتا ب خانه
به دارم ، ندارم ، چه دارم قسم!
تصنیف این شب بارانی
مدیون هر چه نیست تو ما را صدا بزن !
در غربت دو بال فرشته که خط خطی ست
نقشی بکش به سینه ی اهل هوا بزن
کیف دو بیت گفتن از این که کشتمی
امشب بیا و جامی از این غصه ها بزن !
آنی شب افسوس می شود وقتی که می گویم:
« مادر هوا پس است
تو اینجا نبوده یی
این جا پس اگر هست از شراب
از دری که پارک کرده ام و رفته ام قدم زنی با یار
شهر حشیشی که دیگر
با هوهای علفی اش مادر ندارد
(انگار بی ریشه است شعری که می کشیم)
من ساکن کجا و تو یک صدای تلفنی
که هق هقی از راه دور ،آه آدم شماره اش میگیرد
این روزها دل ام ، بی من بالا می رود ازپله کان
و آن دری که وسوسه دارد از سپیدی های پنهان
با رمز یا امی ! امی!چادر از سر می کشد
حالا تو پرت شده یی مثل ته سیگار
حرام لقمهی نا لوطی !
از راه میز نفس می کشی و رگ هایت
شکل خودکار بیک شده اند
عاشق شده داش آکل و دیگرحریف نیست
و هر کتاب لقمهیی ست که بر می داری برای روز مبادا
مزهی لوطی خاکه، دم ات گرم رفیق!
اما بدان این جا ، دختران بی رمق هستند
که هر چه بیش تر باشند از تو کم ترند
مر جان تو مرا !عشق تو مرا !
مرا جان تو مرا ! عشق تو مرا !