آشوب هندسی یا شکل متفاوتی از آنچه نیست / داریوش معمار

پیش درآمدی بر طرح وجه غایب هنر

 

جهان در گشت و واگشت های مکرر خود به شکلی نامحدود در حال گسترش است و همین وضع خلاقیتی را رقم می زند که دریافت ما از ایده به شیوه‌ای هگلی را متزلزل نموده و از درون دچار ناهم بودگی ـ فروپاشی ـ می نماید. این مضمون در وجه ظهور خود به سبب تحول و خیزشی که به همراه دارد حتا با روال خیش و امری با عنوان معنای حقیقی یا درونی نیز به مقابله و مبادله بر می خیزد و فی الواقع این فرض که ماهیت هر پدیده امری مستقر و مطلق است را دگرگون نموده و هم زمان با اقدام بر علیه نگاه افلاطونی به جریان تحولات هستی ، نظر معتقدین به پدیدار شناسی و اصالت وجود را هم رد کرده و از سویی دیگر با مبحث ارتباط درونی میان پدیده ها ،‌ تأملات و بازاندیشی افراد و اشیاء در یک حضور مرتبط دالی مدلولی ـ ساختار گرایان ـ چالش می نماید و به سمت گسستن از تقابل مرجعیت ها و جابجایی و وارونه سازی نظام های مقتدر ارزشیشان به مثابه‌ی روالی معین و قابل تعریف و توجیه می رود. در ادامه به جهت آنکه مثال روشن تری از این ارائه شده باشد می توان به اندوه دائمی خیر و شر در ادوار مختلف زیست بشری و فرهنگ ها و نماد سازی هایش از این مهم اشاره داشت که به عنوان مفهومی هم ارض با شکل گیری ارکان اندیشگی ما در حال تحول و دگرگونی بوده است و بخصوص در دریافت تعالیم اخلاقی باعث ایجاد تردیدهای بی شماری گشته که نتیجه آن را هم در رد اصرار جهت اثبات استقرار و حتمی بودن درست و نادرست احکام جاری در هر جامعه و نقد تجربه ها و یا بازآفرینی هایی که خلاف این صورت بندی است باید جستجو کرد ، موردی که در نهایت منجر به جدی شدن برخورد با سرکوب پرسشگری و  همسان قطعی جلوه دادن شبکه نشانه ای مضامین در تمام زمینه ها به خصوص هنر ـ که ذاتاً خواهان آن است ـ گردیده . اما در ادامه می توان یکی دیگر از دلایل عمده‌ی عدم پذیرش دگرگونی هایی از این دست را نداشتن دریافتی عمیق و ژرف از ذات و ماهیت آنها دانست ، دگر شدنی که با پرسش های بی شمار خود ما را به جای درگیر کردن با پذیرش و اثبات یک موضوع به دریافت ، رد و طرح علیه آن مشغول می سازد و در این بی شکلی ،‌ تعلیق و به تعویق افتادن های مستمر ضمن به کارگیری آنچه ویژگی های این بستر است در یک بازی رد آنها را هم زمان با تضعیف نمودنشان ، گسترش داده و مرتباً بازسازی و جا به جا می کند. در جهانی چنین ، دیگر خیر و شر مفهومی معین ندارند تا به کمک آن وضعی ممتاز ایجاد شود و یا حضوری تنزل یابد بلکه یک تفاوت محسوب می شوند تا در دور شکست هست خود دور دیگر و دیگری را زیرکانه پشت سر گذاشته و همچنان پویایی خود را نه در مقطع و سیستم ارزشی خاص بلکه در تمام دوران ها حفظ کند ـ همانطور که هنر واقعی در بستر تأمل خود با محیط همیشه تازه می ماند و پویاست ـ مبادله ای مستمر. این جریان را می توان مانند اندیشه های سوفستاییان و نوع مجادله های آنها پیرامون وضع اشیاء در جهان و ماهیتشان در ارتباط با محیط نتیجه‌ی تلاش برای دستیابی به ناهم بودگی های پیرامونی محسوب کرد ، رهایی از حقیقتی ارجح و در این حال است که با پیگیری بیشتر متوجه می شویم عقل نیز مرجعیت خود را در تغییر ادراکاتمان با شکل دیگری از بودن مبادله نموده و در حین برخورد با این دریافت از پذیرش آن را متکثر می نماید و خود را هم در ادامه پس می زند تا به سرعت به جای پاسخ ها به تاویل ها و به جای اثبات به پرسش گری بپردازد. چنانکه رشته های دانایی حوزه‌ی هندسی خود را زیر پا بگذارند و امر آشکار به نفع وجه پنهان خود به غیاب بیافتد و این همان موردی است که متفکرینی چون ایجاب حسن ، امرا اکو ، لیوتار و دریدا در حوزه های مختلف ، در رد وجود نقطه ثقل دریافت های ما از قوانین بنیادی و مشروعیت آنها همچنین نام نشانه ای مقتدر به دلیل حادث شدن مستمر بازیی معطوف به رخدادهای نامتمرکز و بلاتکلیفی شناخت ما از وجه حاضرشان طرح کرده اند. همچنان که شاعری چون مولانا با فاصله گرفتن از عادت سوژه گی و طرح افق هایی چند منظوره در شعرش به آن پرداخته تا به آنچه در نهادهای مستقر اندیشگی و فلسفی می گذرد دست یابد ، ‌برخوردی که جغرافیای استقرار را در مسیر خود بهم می زند. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد