پس بگذارید اعتراف کنم / گفتگو با ابراهیم پشتکوهی

:: محمد سایبانی

چگونه ابراهیم پشت کوهی، ابراهیم پشت کوهی شد؟

بله؟

منظور من این است که شما برای رسیدن به ابراهیم پشت کوهی امروز عملاً چه کاری انجام دادید؟

من عملاً خیلی کارها انجام ندادم، لذت هایی را بر خودم حرام کردم، خیلی فرصت ها هم از دست رفت و این مقدار اندکی از عمر و توانایی بود که وجود داشت.

 

این یک جواب کلی است به ناچار برای باز شدن مسئله این سوال را می پرسم ، چطور شد که به سمت هنر آمدید؟

چگونگی روی آوردن به هنر را نمی دانم چقدر می تواند به ما و اصلاً به اصل ماجرا کمک کند ولی مسلماً یک جرقه و حادثه ای همیشه در جهان وجود دارد که سرنوشت شما را به سمتی خاص هدایت می کند. اگر لازم است من اشاره کنم.

 

بله اتفاقاً منظور من این است که این مسئله شفافتر شود و فکر می کنم لازمه اش این است که شما دقیقاً به جرقه اولیه اشاره کنید چون مطمئناً این جرقه ها در زندگی همه ی انسان ها وجود دارد دریافت آن مهم است.

پس بگذارید اعتراف کنم. در دوران نوجوانی به دفتر شعر شهیدی به وسیله برادرش دست یافتم. یکی از شعرهای آن شهید را برادرش به اسم خودش تمام کرد و یک شعر را هم من. پس از آن که آن شعر را به عنوان اثر خودم ارائه کردم مجبور شدم سال ها شعر بگویم تا کسی آن دروغ اولی را نفهمد، من هنور به آن شعر شهید مدیونم و این گونه بود که شاعر شدم.

 

و روی آوری تان به تئاتر چطور بود ؟

فکر می کنم انرژی سرشاری در من بود که باید به جهان پرتاب می شد نمی توانم گرایشات امروز را بی تاثیر از گرایشات دوران کودکی ام بدانم، یادم هست علاقه زیادی به تعزیه داشتم و جزو بازی دوران کودکی ما بود. من همیشه دوست داشتم شخصیت ساخته شده ای که برگرفته از تعزیه بود را بازی کنم اسم او را عباس یک دست گذاشته بودم، برگرفته از نقش ابوالفضل . جرقه های اولیه باید از آنجا باشد. اما بعد این اتفاق افتاد که با هم کلاسی ها گروهی در مدرسه تشکیل دادیم و سپس به خارج از مدرسه کشیده شد. من دوست داشتم بازیگری کنم. برای این که بتوانم این کار را انجام دهم مجبور بودیم نمایشنامه ای داشته باشیم و برای داشتن متن من مجبور شدم بنویسم و بعد از آن که متن نوشته شد مجبور شدم که کارگردانی کنم.

پس برای این که بتوانم بازی کنم نوشتم و کارگردانی کردم و این ابتدای قصه بود. البته بازی کردن خواهرم در آن سالها هم بی تاثیر نبود و مادرم که برای من سرچشمه زیبایی و هنر است که خداوند به من هبه کرده است.

 

به نوعی آنچه باعث معرفی و مطرح شدن شما شد گروه تئاتر تی تووک است. این گروه چطور شکل گرفت و چه مسیری را طی کرده است؟

می خواهم رجوعی به گذشته داشته باشم، زیرا هر آنچه که اتفاق می افتد ریشه در گذشته دارد. پس بازگردیم به گروهی که در حوزه هنری تشکیل شده بود، در آن زمان شخصی که اکنون مسئول حوزه هنری است آمد و به نوعی سرپرستی گروه ما را به دست گرفت. من از آن گروه بیرون آمدم چون موافق ایده ها و آمال من نبود. خاطره ای هست که بد نمی دانم آن را نقل کنم، من نمایشنامه ای نوشته بودم و می خواستیم آن را با دوستانم کار کنیم. البته این نمایشنامه آن خامی ابتدا را حتماً داشت اما شروع نمایش با یک فلاش بک بود برخلاف خواست مسئول آنجا بود. او می خواست نمایش مرگ دیگری را کار کند و من دوست داشتم تجربه برگرفته از جامعه خودم را کار کنم. فیلم اجرای آن نمایش را برای دوستانمان گذاشتند و آنها هم دقیقاً همان را اجرا کردند.  مرگ دیگری کار برگزیده اعلام شد. پس از تمام شدن آن قضیه کسانی که به عنوان داور آنجا بودند آمدند و به من گفتند تو دست بچه را گرفتی و انداختی توی آشغال ها. اول باید گولش می زدی، یواش یواش من می دانستم که حق با من است ولی نمی توانستم بگویم این فلاش بک است یا این که شیوه ی خودم را تعریف کنم.

به هر حال ما به این آشغال ها خندیدیم و من در حالی که می خندیدم و از گوشه چشمانم اشک جاری بود آن روز از حوزه هنری بیرون آمدم و سوگند خوردم که بفهمم تئاتر چیست. چهار سال تئاتر کار نکردم. (امروز آن بچه هایی که ماندند و با آن آدم کار کردند هیچ کدامشان متاسفانه دیگر در صحنه نیستند) بعد از چهار سال این اتفاق افتاد که به اتفاق دوستانم تصمیم گرفتیم تئاتر کار کنیم. با مخالفت ها، موانع و نه نمی شودهای زیادی مواجه شدیم. اما سر یک چهار راه زیر یک چراغ قرمز، جرقه یک نمایش خیابانی زده شد و در حالی که درگرما و شرجی شب بندرعباس در شهریور 76 بستنی می خوردیم این نمایش شکل گرفت. فکر می کنم در واقع نطفه تئاتر تی تووک با احساس خطر، با چراغ قرمز و تلاشِ تبدیل کردنش به سبز بسته شد، بله تئاتر ما زاده ی شرایط قرمز است.

 

شما می گویید یک سری مخالفتها و موانع یک مقدار توضیح دهید. این طور که پیداست به نوعی از سر ناچاری به تئاتر خیابانی روی آوردید؟

حالا از سرناچاری هم نه، ولی همیشه ترسوهایی هم در هنر هستند، البته این محافظه کاران به طور ناخواسته امکان رشد بیشتری برای افراد جسور فراهم می کنند. کسانی هستند که امکان حرکت هنرمندان را کُند می کنند. کسانی که سد می شوند تا توانایی ها و خلاقیت ها در پستو پنهان بماند. وای به روزی که این سد بشکند اگر انرژی پشت سد به طور منطقی حرکت نکند ویرانگر خواهد شد.

عدم امکان اینکه ما تئاتر به صحنه بیاوریم ما را به این فکر انداخت که تا حالا در این شهرستان تئاتر خیابانی اجرا نشده است و این کار را می شود انجام داد. ما برای این کار هیچ منبعی در سطح کشور نداشتیم و آشنایی چندانی هم با این ژانر نداشتیم برای این کار متنی نوشته شد. آن زمان حتا نمی دانستیم که تئاتر خیابانی را می شود با یک طرح اجرا کرد. حتا برایش میزانسن ریختیم و روزها و شب های زیادی تمرین کردیم. تا اینکه بعد از اجرایمان فهمیدیم سال ها قبل هم به وسیله کسان دیگری مثل رضا کیانیان و سیروس شاملو این اتفاق افتاده است.

 

بعد از به قول شما سبز شدن چراغ قرمز چه اتفاقی افتاد؟

هنر حرکت به وجود می آورد و ما تمایل و انرژی شدیدی داشتیم حالا جدا از دوستانم که این توانایی ها را داشتند من چهار سال تئاتر کار نکرده بودم، چهار سال دیده بودم، خوانده بودم و می خواستم رها بشوم. این باعث شد که نمایشنامه ای به نام لنج های بی بادبان نوشته شود و روی صحنه بیاید. در ابتدا نوع نوشتار و اجرا توسط بعضی ها فهمیده نشد آنها که عادت داشتند به دیدن تئاتر هایی که در طی سال ها به شکل یک سنت در آمده بود با المان هایی مثل دریا و مرگ و انتظار و تور و لنج و قایق شکسته.

 

همه اینها که شما بعنوان شاخصه های تئاتر آن زمان بیان کردید در نمایش لنج های بی بادبان هم بود. دریا، مرگ و انتظار

بله دقیقاً، ما خواستیم نشان داده شود که از همین المان ها و امکانات با نگاه تازه می شود چیزهای تازه ای ساخت. مهم زاویه دید و بازتابش نگاه به واقعیات است. ببینید تمام ماجرای نمایش ما در حدود ده ثانیه اتفاق می افتد و این مسئله برای من به لحاظ تجربه نوشتن بسیار قابل توجه بود و ما متهم شدیم که تماشاگران را گیج می کنیم و کسی حرفمان را نمی فهمد.

 

در اجرای عمومی عکس العمل و رابطه مردم چگونه بود؟

ارتباط خوب بود، اما شاید در واقع نوعی بهت چهره تئاتری ها را در برگرفته بود. چون فکر می کنم با نوع دیگری از تئاتر روبرو شده بودند . متاسفانه در ما قدرت پذیرش نوآوری اندک است.

 

پله پله داریم کارنامه شما را مرور می کنیم، تعریف کنید چگونگی حضور در سطح کشور و برگزیده شدن؟

اینها خاطره هستند شاید شیرین هم باشد اما من نمی خواهم رویشان تکیه کنم من با امید به فردا و تلاش امروز ادامه می دهم برای یک فرصت دیگر مناسب تر خواهد بود که همه اینها مرور شود. شاید هم خودم آنرا نوشتم و به چاپ سپردم اما آنچه که مهم است این است که همه اینها نشان از این بود که در واقع تئاتر تی تووک نماینده انسان هایی بود که اینجا فعالیت داشتند، که می خواستند انرژی، توانایی و فوران نمایش دادن افکار خودشان را در امکانات زیر صفر به ظهور بگذارند.

 

از تئاتر چه می خواهید یا اگر بهتر بگویم انسان وقتی کاری انجام می دهد یک سری توقعاتی در قبال آن دارد شما به دنبال چه هستید؟

این که من از تئاتر چه می خواهم تا این که می خواهم به چه چیز برسم دو بحث جداگانه است. خب مثل این است که بگوییم از آفتاب چه می خواهیم. به هر حال آفتاب کار خودش را انجام می دهد و به قول شیخ ما به همه یکسان می تابد. چه بر مرداب، چه بر خاک چه بر درخت چه بر خشکی و چه بر آب. ولی این که آدم می خواهد به چه برسد این هم یک چیز کلی است. همه هستی یک حرکت است، حرکت. مثال سایه فکر می کنم مناسب باشد سایه همیشه در پی نور است اصلاً سایه بی روشن معنا ندارد  اما همین که نور را یافت دیگرسایه نیست در نور غرق می شود. من هنر را تلاش سایه برای شنا در نور می دانم.

 

پس بهتر است از سوال های کلی دوری کنیم و کمی وارد جزئیات شویم ، آیا کار تئاتر تغییر موقعیت های جهان است یا تغییر موقعیت های انسان یا اصلاً تغییر چیزی؟

ببینید این را می شود به تمام هنرها ارجاع داد. تغییر، یک توقع و شاید یک آمال برای هنرمند باشد در جهت مخالف جنگ، غارت، کشتار و فجایع انسانی که زاده سیاست و بازی قدرت است. اعتقاد من این است که در تئاتر ما یک تجربه انسانی را با انسانهای دیگر در میان می گذاریم. فکر کنم این خیلی واقعی تر باشد یک قطره اشک برای جهان.

 

نوع کاری که شما انجام می دهید آیا با تغییر موقعیت درونی و افکار خود شماست یا تغییر نظام های فکری و فلسفی که در واقع در حال سیر و حرکتند. به فرض مثال آیا شما برای نوشتن اثر و متن تان به این برچسب های مدرن، پست مدرن و مکاتب دیگر که گاهاً به آثاری اطلاق می شود فکر می کنید.

نه شاید در گذشته در مقطع کوتاهی علاقه و گرایشی در من وجود داشت ولی امروز خوشبختانه به هیچ ایسمی تعلق ندارم. من متعلق به ریشه های کهنی هستم که همیشه کسانی خواسته اند آنرا زیر آوار مدفون کنند من با تئاتر نقبی می زنم به روح باستانی انسان.البته این را باید قبول کرد که جریانهای فکری در ما تاثیر گذار هستند.

در جهان همه چیز به هم مرتبط است اما  نوشتن یک نمایشنامه یا به صحنه بردن آن بر اساس تفکرات طبقه بندی شده مکتب ها، کار هنرمند نیست. هنرمند کار خودش را انجام می دهد ، این منتقد است که شیوه های آن را پیدا می کند و بر آن تفسیر می نویسد.

 

بازیگرهای گروه شما چقدر نزدیک و آشنا هستند با حرکاتی که در تئاتر امروز جریان دارد و این که چقدر با تئاتر امروز جهان و ایران آشنایی دارند؟

من می گویم خود تئاتر، نه تئاتر ایران و نه تئاتر جهان. اما با این سوال شما می توانم اشاره ای بکنم به این که ما یک گروهی داشته ایم که یک خانواده بوده، زندگی کردن در کنار هم امکانات بسیار خوبی را برای ما فراهم کرده، دوستی ها، گذشت ها، عشق ها،شکست ها و دردهای مشترک فرایند زندگی چند ساله  در تئاتر تی تووک است. اما شناخت و آگاهی بر می گردد به نگاه دو طرفه، یعنی در واقع هر بازیگر در تئاتر انسانی مستقل و صاحب یک فردیت است و بعد یک نگاه جمعی،  این که چقدر این تئاتر امروزی است را باید یک منتقد یا یک بیننده آگاه جواب دهد.

 

بازیگر در تئاتر چقدر اهمیت دارد؟

همان قدر که تئاتر اهمیت دارد. دو عنصر وجود دارند که نمی شود آنها را از تئاتر حذف کرد و بدون آنها تئاتر معنا نخواهد داشت؛ بازیگر و تماشاگر.

 

شما با تلاش خودتان و گروهتان توانستید ظرف مدت تقریباً کوتاهی در ایران به شکلی مطرح شوید که حتا بالاترین رتبه هنری در تئاتر را بدست بیاورید. خب بعد از آن برای شما چه اتفاقی افتاد که ارائه دادن کارتان متوقف شد؟

بعد از اختتامیه جشنواره تئاتر فجر خبرنگاری این سوال را از من پرسید که قبل از شما هم دو گروه از شهرستان توانسته اند این چنین مطرح شوند گروهی از بوشهر با کار قلندرخانه در قبل از انقلاب و گروهی از سیستان در اوایل دهه شصت با کار آب باد خاک. شما سومین گروه شهرستانی هستید آیا می توانید این حرکت خود را تداوم دهید یا این که سرنوشت شما هم مثل آن دو گروه خواهد شد؟

من آن موقع خیلی خام بودم که با نهایت اطمینان گفتم حتماً. ما با قدرت آمده ایم و با دانش پیش خواهیم رفت. متاسفانه در تئاتر و هنر این مملکت و در سایر شاخه ها نه نظم نه توالی و نه اصول رعایت می شود. در گفتگوی هیات داوران که شاید به نوعی از کار «وقتی ما بر می گردیم دو پای آویزان مانده است» شگفت زده شده بودند عنوان شد که کار شما در اولویت قرار دارد برای اجرا در خارج از ایران و حتی به زعم آنها برای اجرا در آلمان و ایتالیا انتخاب شد. اما چون ما در بندرعباس و در استان هرمزگان زندگی می کردیم کار ما به هیچ کشور خارجی که نرفت هیچ، حتی امکان و شرایط اجرای عمومی این کار در تهران هم فراهم نشد. اما به قول شیخی ما از پای ننشستیم و دیگر بار و دیگر بار تلاش کردیم. بعد از آن برای تئاتر عالی فاطی این اتفاق افتاد که در حالی که در جشنواره استانی با آرا قدرتمندی برگزیده شده بود در منطقه ای با هیچ توجیه منطقی و در واقع با ناتوجیه های داوران از شرکت در جشنواره فجر محروم ماند. سال بعد در بازخوانی نمایشنامه ما رد شد و همین طور روند ادامه پیدا کرد. چیزهایی هست که اصلاً ربطی به هنر ندارد ترس از اینکه فلانی باشد ما بازار نداریم، ترس از مطرح شدن یک سری و کمرنگ شدن یک سری افراد، این امکان  قلع و قمع را برای اسباب قدرت فراهم خواهد کرد و حق از میدان به در کردن دیگری را به هر قیمتی برای خودشان قائل می شوند. غافل از اینکه خانه هنر مثل سیاست تنگ نیست. همه می توانند زیر این آبی کبود نفس بکشند و از تلاش دیگری نیرو بگیرند و لذت ببرند. فکر می کنم در چهارچوب اجتماعی ما حاصلش همین است در هنر هم متاسفانه چون به خلوص نرسیده ایم همین اتفاق می افتد.

 

به هر حال شما دو سال است که در این وضعیت هستید و موفق نشده اید هیچ کاری را اجرا کنید، در این مدت چه کارهایی انجام داده اید؟

ما متوقف نشده ایم. اما آیا یکی از مسئولینی که با مطرح شدن کار ما  در سطح کشور، رتبه و درجه می گرفت آمد بپرسد که چرا کار نمی کنید آیا شرایطی برای اجرای تئاتر فراهم کردند؟ ما هنوز از مرکز هنرهای نمایشی طلبکاریم و نصف بودجه ای که باید به ما داده می شد پرداخت نشده هیچ کس نپرسید هی فلانی خرت به چند. فکر می کنم متاسفانه خیلی ها هنر را برای خودنمایی خودشان لازم دارند و چون ما اسباب نمایش کسی نیستیم به ناچار از این بازی باید دور می ماندیم. در این مدت در واقع بعد از رد شدن متن «رنگ زدن آن خانه فراموش شده» جالب اینجاست که این متن در تهران و چهار محال بختیاری برای یک گروه دیگر تائید می شود و در هرمزگان که منبع الهام و ادراک این متن است رد می شود آنهم با برچسب های بسیار وحشتناکی که بر متن و ما زده می شود بعد ما تصمیم گرفتیم که یک سال فعالیت خود را متوقف کنیم یعنی ناچار شدیم تصمیم بگیریم و به بازسازی خودمان، در واقع به بازنگری خودمان و نقد خود بپرداختیم (چرا که محاکمه کردن خود ازمحاکمه کردن دیگران سخت تر است) و مطالعه و نوشتن و تازه فهمیدیم که ای دل غافل با هنر توی این مملکت از گشنه ای می میری. در هنر مست بودیم، چنان مستم که ره از بی ره ندانیم.

 

گروه برای آینده چه برنامه ای دارد؟

اول این که گروه من می خواهد زندگی کند و اگر نه در رفاه، لااقل کرایه آمدن به تمرین را داشته باشد اما به دلیل نقص ساختار اجتماعی ما، هنرمند علاوه بر فقر مادی که حاصلش می شود به ناچار بار دیگری را هم باید به دوش بکشد. یعنی یک هنرمند نه تنها یک هنرمند و نمایشگر اجتماع است باید نقش یک منتقد را هم بازی کند، نقش یک مصلح اجتماعی را هم باید بازی کند. وظایفی که نهادهای اجتماعی از انجام دادن آن شانه خالی کردند به نوعی به دوش یک هنرمند می افتد و خواه ناخواه این مسئولیت ها بار را سنگین تر کرده و خواهد کرد با این شرایط اگر برنامه ایی هم باشد من نمی توانم به اجرای آن خوشبین باشم.

 

شما کلاً وضعیت تئاتر را چطور تعریف می کنید؟

امروز وضعیت بسیار تاسف باری حاکم است انجمن نمایش هیچ کاره است. یک سرخوردگی اجتماعی برای هنرمندان، یک افت کلی برای جامعه هنری و صرف هزینه های غیر ضروری به اسم هنر که اصلاً در قالب هنر هم نمی گنجد. کسانی البته از قَبَل هنر به نان و نوایی رسیده اند در این وضعیت، و اصحاب هنر به نوعی رانده شده اند. ناگفته نماند که هنرمندان هم مقصر هستند. هیچ وقت من نمی توانم این خمودگی، سستی و ضعفی که در طیف وسیع هنرمندان این شهر هست را به گردن کس دیگری بیاندازم. بعضی ها را انگار همیشه باید با سیخ زد تا حرکت کنند مثل اینکه موتورشان خراب است! جدا از این حرفها که به ناچار باید می گفتم من از عاجز نالی بیزارم. هنرمند باید برای بهبود شرایط تلاش کند. اگر می خواهی نشاط یک جامعه را ببینید به هنرمندان آن نگاه کنید.

و در جواب سوال شما، در واقع انسان ها تنها زاییده شرایط نیستند. انسان ها شرایط را هم می سازند گاهی وقت ها انسان ها هستند که شرایط را تغییر می دهند و اصلاً این باری است که تفاوت انسان را با سایر موجودات نشان می دهد آن معرفت جهان شناختی که حاصل برخورد انسان با ذات خداست. اما این وضعیت دو جانبه ای که حاکم است یعنی خمیدگی و رکود و سستی هنرمندان و از سوی دیگر بی تفاوتی و خمیازه کشیدن بعضی مسئولین، وضعیت نابسامانی را رقم زده است که مهره های پر انرژی ما هم دارند هدر می روند. اما با این همه باید بگویم: ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کن

 

برای تغییر دادن این وضعیت چه باید کرد و اگر از خودتان شروع کنیم، شما چه کاری برای بهبود این وضعیت انجام می دهید یا شما هم فقط حرف می زنید؟

ببینید مثلاً برای نوشتن هیچ کس نمی تواند مرا متوقف کند. همچنان که من در خلوت خود نوشته ام و باز هم می نویسم. اما تئاتر وضعیت دیگر گونه ای دارد. برای اجرا کردن تئاتر نیاز به تائیدیه دارید. برای تمرین نیاز به سالن و مکان [ مناسب! ] و نیاز به مجوز. وقتی که متن های ما رد می شود، در واقع من امروز که نگاه می کنم با این اتفاقات به نوعی خودم را شرمنده اهالی تئاتر تی تووک می دانم. چرا که کسانی که زندگیشان و جوانیشان را گذاشته اند و سال هایی که می توانستند حداقل از لحاظ اقتصادی به نان و نوایی برسند وقت خود را گذاشتند برای تئاتر. امروز ما به مرحله ای رسیده ایم که اینها هیچ امکان مالی ندارند، نه دولت حمایت کرد و نه شرایطی به وجود آمد که بتوانند از طریق هنرشان ارتزاق کنند پس بنابراین وقتی که متن ما برای اجرا کردن به بهانه واهی رد می شود من چندان خوشبین نیستم کما اینکه مدیر کل قبلی برای اینکه حسن نیت خود را ثابت کند که نکرد این پیشنهاد را به من داد که شما در سوژه خاصی به سفارش ما متن بنویسید، به شما بودجه ای می دهیم که آن را بسازید و اجرا کنید. بعد از تحقیقات اولیه وصرف چند ماه وقت مداوم و شبانه روزی این متن نوشته شد اما به مرحله قرار داد که رسید به بهانه نداشتن بودجه دست دست شد تا اینکه مدیر کل عوض شد. چندی پیش یکی از مسئولین ارشاد به من گفت دو مرحله از این بودجه آمده و هزینه شده و شما باید منتظر مرحله سوم بمانید که آن هم معلوم نیست کی بیاید. ببینید کسی پاسخگو نیست، این دو مرحله بودجه ای که معلوم هم نیست چقدر بوده است صرف کدام کار فرهنگی و هنری در این شهر شده که ما بی خبریم. ما که شاخک هایمان برای هر فعالیت هنری بسیار حساس و پیگیر است! این بودجه در چه راهی خرج شد والله ما که بی خبریم و حالا من نمی دانم با ورود مدیر کل جدید چه اتفاقی می افتد. متاسفانه چون در مملکت ما سیستم حاکم نیست همه چیز به ذائقه افراد بستگی دارد. اگر مدیری موافق تئاتر و هنر باشد تئاتر امکان ارائه شدن و ارتباط و دیالوگ با مردم را برقرار می کند. اینگونه است که اگر آن شخص فرد مسئول آگاه مسئولیت پذیر نباشد در قالب سیستم کاری نخواهد کرد. در واقع اصحاب هنر به نوعی باید منتظر دست غیبی باشند یا اهل دردی! چون شرایط مناسب وجود ندارد. و هنوز با دید دانای کل محدود به قضایا نگریسته می شود و یک نفر به جای همه تصمیم می گیرد. بهترین شرایط این است که در هر زمینه متخصص آن شاخه نظر بدهد، کسانی که به حرکت و یادگیری همچنان ادامه می دهند. در مورد اجرای کار هم البته من شخصاً از این تلاش دست بر نخواهم داشت اما برای اجرای تئاتر، ما نیاز داریم به یک سری مجوزهایی که با شرایط امروز ، این من نیستم که این مجوزها را صادر می کنم.

 

به هر حال تئاتر این شهر و استان تنها شما نیستید راجع به تئاتر ی های دیگر چه می توانید بگویید؟

من در مرحله اول از گروه خودمان می توانم حرف بزنم و در مرحله بعد وضعیت کل تئاتر هم وضعیت قابل دفاعی نیست. در دو سه سال اخیر هیچ اجرای قابل اعتنایی در تئاتر نداشته ایم، هنوز شهر بندرعباس و استان هرمزگان یک سالن تئاتر ندارد، هنوز شما نمی توانید یک گالری مناسب در این شهر ببینید، از اجرای موسیقی ارزشمند خبری نیست، شاعرها پراکنده شده اند، کسی دل به قصه نوشتن نمی دهد وعده های سر خرمن دیگر همه را خسته کرده است«با نون فردا نمی شه شکم امروز رو سیر کرد» به همین دلیل نه تنها ما، بلکه سایر گروه ها هم وضعیت روشنی ندارند. من نگران هستم که هر آینه گروهم را از دست بدهم و این وحشتناکه.

 

به هر حال باید این وضعیت را تغییر داد شما چه پیشنهادی ارائه می کنید؟

هنرمند باید هنر خود را عرضه کند. تئاتر باید اجرا شود، موزیسین باید کنسرت بدهد. همه اتفاقات باید در عمل بیفتد. پیشنهاد من تنها می تواند این باشد که این اجازه داده شود تا هنرمند کار خود را ارائه کند. این نه توقع زیادی نیست بلکه اولین، کوچکترین و اصلی ترین کاری است که می شود انجام داد. مسئولین باید بدانند که برای مهار فساد، اعتیاد و شناخت ریشه ها، تنها هنر است که راهگشا است. باید هنر را باور کنیم و هنرمند را نه به عنوان مشکل ساز که به عنوان آینه بپذیریم.

روزی سردار سیاهی که بسیار جنگاور بود از نبرد برگشت، ‌او تا بحال خود را در آینه ندیده بود به آینه نگاه کرد تصویر مخوفی دید و آینه را شکست. هنرمند همان آینه است، آینه درون جامعه است.درون را بسازیم نه اینکه آینه را خرد کنیم. حسن این درون این است که می شود به پاک شدنش امیدوار بود و به خلوصش.

 

مسئولین فرهنگی چه کاری باید انجام دهند. با توجه به این که در حال حاضر ما با یک مدیر تازه وارد روبرو هستیم که البته قبلاً در عرصه های اجتماعی فعالیت داشته اند، شما چه پیشنهادی می توانید به ایشان بکنید؟

این را خود مدیر کل باید از من و سایر هنرمندان بخواهد. می شود در یک جلسه ای نشست، ساعت ها حرف زد و راهکارهای عملی ارائه داد نیاز هست که این دیالوگ برقرار شود در این مجال فقط می توانم بگویم آقای مدیر کل موانع را بردارید.

 

شما در زمینه های دیگر هنری مثل داستان و شعر هم فعالیت داشته اید در این شاخه ها چه کارهایی انجام داده اید و آیا به فکر چاپ آثارتان هستید؟

نه، در نحله ی شعر که دیگر فعال نیستم ولی به جهت کارکردن شعر به امکاناتی در زبان برای نوشتن دست یافتم که برای من بسیار سودمند است. در داستان هم کماکان کار می کنم، به نوعی وقتی نتوانم کار تئاتر کنم و آن را روی صحنه ببرم به ناچار فقط می توانم بنویسم و در واقع این انرژی مرا تامین می کند. هنوز به چاپ کردن اینها فکر نکرده ام بیشتر برای نوشتن است که می نویسم.

 

شما در زمینه روزنامه نگاری هم فعالیت می کنید. چطور شد که به این حرفه روی آوردید؟

چطورش مهم نیست، فکر می کنم چرای این کار مهم است. خب ضرورت این کار احساس می شد. در ابتدا در این شهر رایج بود یک صفحه شعر و داستان در مطبوعات باشد. و به جهت این که من در این زمینه ها درگیری داشتم تلاشم این بود که آنرا داشته باشم. پس از چندی با مدیر مسئول یک نشریه به توافق نرسیدیم و هی روزنامه عوض کردیم چرا که در اکثریت مطبوعات اینجا تفکرات سیاسی غالب است و سود جویی. استفاده از فرهنگ و هنر فقط برای پر کردن صفحات خالیشان است و یا پز دادن. ضرورت کار فرهنگی در آنها دیده نمی شود. داشتن یک مجله تخصصی هنری که معرفی و در واقع بازتابش ادبیات و هنر این شهر باشد یکی از آرزوهای من است و فکر می کنم برای رسیدن به این خواسته تلاش بسیاری باید بکنیم، این مهم نیاز به یک جمع و گروه هماهنگ و انرژی بسیار دارد.

 

یکی از ارگان ها و مراکزی که مردم از آن انتظار دارند منبع فرهنگ و هنر باشد صدا و سیما است در چند سال اخیر این فرصت برای استان ما پیش آمده که بتواند یک شبکه استانی داشته باشد. به نظر شما تلویزیون توانسته این وظیفه را انجام دهد؟

دوست نداشتم در این بازی سخیف وارد شوم اما حالا ناچارم بگویم که از تلویزیون تا حالا با من چند بار مصاحبه کرده اند و حرفهایی را که زده ام پخش نکرده اند ولی شاید از اینجا به گوش مسئولین تلویزیون برسد. بهتر است یک بازنگری کلی کنند هم در خودشان و هم در برنامه هایشان. چرا که معرفی کردن بد، بدتر از معرفی نکردن است. فرهنگ ما با تمدن و پیشینه ای که دارد با غنایی که دارد اینقدر لوده و مضحکه نیست که در  تلویزیون به نمایش گذاشته می شود. امیدوارم که یک فضای بهتری فراهم شود که آثار قابل اعتنایی در تلویزیون ساخته و نمایش داده بشود. با توجه به هنرمندان محترم و شاخصی که در شاخه های مختلف هنری داریم انتظار بی جایی نیست.

 

به هر حال مشخص است که هر کس و مسئولین صدا و سیما هم فکر می کنم خارج از این قائده نباشند که می خواهند عملکرد و کارنامه خوبی داشته باشند و برنامه های غنی و پرطرفدار بسازند. فکر می کنید این وسط چه اتفاقی افتاده و در واقع چه اتفاقی نیافتاده است؟

ببینید همه خوبند. کسی بد نیست، اصلاً  بحث خوبی و بدی افراد مطرح نیست من می گویم هر کس باید سر جای خودش باشد و این که چرا این اتفاق نیافتاده فکر کنم به خاطر این است که به نوعی تلویزیون انحصاری بوده است و قسمتی هم مربوط می شود به طمع کاری بعضی افراد و یک مقداری هم که خیلی زیاد و قسمت اعظم آن است مربوط می شود به عدم آگاهی و دانش هنری و این ربطی به خوب و بد بودن افراد ندارد. مثلاً فردی یک دوربین می کارد روبرو، خودش می شود کارگردان، نویسنده، مجری، تدوین گر خب معلوم است که این برنامه باید تماشاگرش هم خود این فرد باشد!

 

وقتی همچین فرصتی برای یک منطقه پیش بیاید هنرمندان زیادی تمایل پیدا می کنند که به وسیله این رسانه پر مخاطب کارهای خود را ارائه کنند. شما در این زمینه کاری انجام داده اید؟

من نباید این کار را انجام بدهم. تلویزیون این شهر باید بخواهد که کارهای هنرمندان را نمایش دهد تا برنامه هایش غنی شود. هیچ درخواستی از جانب آنها صورت نگرفته است، وضعیت تلویزیون هم مورد دلخواه من نیست که به سمت آنها بروم پس بنابراین ما هیچ نقطه اشتراکی نداریم جز تاسف خوردن.

برایتان مثالی می آورم که دستم خالی نباشد. به ما از جانب شخصی پیشنهاد شد که یک نمایش رادیویی بسازیم. متنش با تمام حساسیت هایی که در گروه ما موجود است نوشته شد و بعد از تمرین های مداوم تا ضبط سه قسمت از آن پیش رفت، بعد که پی جو شدیم به ما گفتند کار شما اصلاً قابل عرضه نیست و به روی آنتن نخواهد رفت و هیچ دلیل قانع کننده ای به ما ارائه نشد. من هنوز هم نمی فهمم که این سه قسمتی که ما با حسن نیت و اعتماد به تهیه کننده و عوامل رادیو کار کردیم چرا امکان پخش و دنباله گیری آن فراهم نشد. تمام انرژی ما صرف هیچ شد! بنابراین ما مجبوریم که دفعه دیگر محتاط تر باشیم و انرژی خود را تا از حاصل کار مطمئن نشده ایم در آنجا هدر ندهیم.

 

اگر شما به جای من مصاحبه کننده بودید دوست داشتید چه سوالی از شما پرسیده می شد؟

دوست داشتم از من سوالی نمی شد. چرا که یاد این غزل مولانا می افتم:

گفتم آخِر، ای به دانش اوستاد کاینات

در هنر اقلیم هایی، لطف کن کاشانه ای

گفت: گویم من تو را، ای دور بین بسته چشم

بشنو از من پند جانی، محکمی، پیرانه ای

دانش و دانا حکیم و حکمت و فرهنگ ما

غرقه بین در جمال گلرخی، دردانه ای

چون نگه کردم چه دیدم؟ آفت جان و دلی

ای مسلمانان، ز رحمت یاریی یارانه ای

با این همه امیدوارم که با نهایت تلاش و خلوص برای فرهنگ این دیار گام برداریم، مهم نیست که مردم هنرمند را بشناسند مهم این است که هنرمند مردم را بشناسد. آری من تایید می کنم امید را.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد