آرامش در حضور دیگران نشانه جست و جویی شجاعانه برای گشودن افقی گسترده و اندیشمندانه در زمینه سینمای این کشور است. تفاوت این فیلم با دیگر محصولات جدید سینمای خوب ایران در انتخاب فضای پوشیده و تاریکی است که جنون پنهانی و آرام آدمهای طبقه متوسط و مرگ خاموش آدمهای پوسیده این جامعه را فاش می سازد. زوال آرزوهایی که روزگاری هر انسان معنای زندگی خود و زیستن دیگران را در آن می یافت.
سقوط ارواح نیمه هوشیاری که می توانستند دست بلند مردم افتاده و دهان پر فریاد مردم خاموش باشند و حالا همه گرفتار بیماری درمان ناپذیر تنهایی و کسالت و بودن پوچ و بی التفات خود هستند.
فیلم از این می گوید و از آدمهایی که در خلاء محض عاطفی و حسی بدون هیچ رابطه امیدبخشی در تاریکی درختان و شب پر ازدحام شهر بزرگ، سایه های گمشده و خیال های سوخته را با وحشت و هراس تعقیب می کنند. صدای کلاغ ها مرثیه سازان شوم و گورستان و چشمی که از پشت مرگ به زندگی خیره شده است. حضور آدمهای فیلم در کنار همدیگر نه تنها تنهایی وحشتناک و چاره ناپذیر آنها را تخفیف نمی دهد، بلکه بیهودگی و غیر واقعی بودن رابطه سطحی آنان را نیز به شکلی دردناک و فاجعه آمیز نشان می دهد. چه آنها هر یک به نوعی در دنیای ذهن خود سقوط کرده اند و از ایجاد رابطه عاطفی و اتحاد روحی با یکدیگر سخت عاجزند. پدر، منیژه، دخترها، مردها همه و همه در چاه روح خود گرفتار یأس، نومیدی و پوچی مطلق هستند، به همین جهت اگر هم به قصد نجات، در هنگامه آشوب و ناامیدی دست به سوی هم دراز کنند، حاصلی جز غوطه خوردن و هلاک همدیگر بدست نخواهند آورد. پرسوناژها هر یک نشانه تیپ خاص و معینی از جامعه اند، آتشی نشانه روشنفکر شکست خورده و مأیوس دیروز است که در جستجوی پناهگاه عاطفی و سنگر آخرین روزهای تنهایی خویش بیهوده به سوی منیژه روی می آورد، زنی که دروازه قلبش را به روی هیجانات و لذت جویی های ساده و زودگذر بسته است. دکتر(سپانلو)، نشانه روشنفکر اسفنجی است، روشنفکری که در امور و عقاید روز و در بستر ابتذال و بی رگی تا فنای کامل روح حرکت می کند، به قصد نوازش و تدبیر زندگی خود که شکست ایمان ها و ایده های بسیار گذشته را به عنوان حقیقت جبری تاریخ پذیرفته است. برای او مانند اکثریت عظیمی از روشنفکران مرفه و آسوده که دچار دفع و مصرف اند لذت و خوش گذرانی و مقم جانشینی تمام اصول اخلاقی است. مه لقاء ختری است که بدون پایبند به اصول متعارف نیست، ولی در پشت این ظاهر رنگ شده قیافه ساده یک شهرستانی را دارد که با شنیدن خبر ازدواج از معشوقش بال می گیرد. مه لقاء و همه دخترها هر کدام به نوعی گرفتار آرزوهای شخصی و افکار خود هستند. عکس العمل روحی پدر و بیماری مرموزش برای هر دو مه لقاء و ملیحه عجیب و غیرقابل تفسیر است. گرفتاری آنها برای حل معمای جسم و شریک زندگی فرصتی نمی دهد تا به خصوصیات پدر توجه کنند. تنها ملیحه قبل از خودکشی در لحظه یأس و سرخوردگی از دکتر با تماشای بردن پدر به تیمارستان هنگامی که خود را تنها و بی پناه می بیند، شاید لحظه ای به کابوس ها و سایه های شوم خیال های سرهنگ نزدیک شده باشد. شخصیت منیژه تا آخر فیلم همچنان ناگشوده و خاموش می ماند. تنها کلیدی که می توانست گشاینده بسیاری از رازها و مشکلات روحی شخصیت ها باشد ولی هرگز به استفاده از این خودآگاهی اشتیاقی نشان داده نشد. او در خاموشی و سکوت عجیب خود رازی را پنهان می دارد که نه تنها راز مشترک او و سرهنگ است بلکه تمامی ابهام فیلم را نیز به شخصیت خود بر می گرداند و این بیشتر مربوط به محیط فقر خانوادگی و تربیت طبقاتی او است که سنت و آیین فرهنگی سالم و کهن را در بطن خود حفظ کرده است. او نشانه گروه بزرگی از مردم است که حتی در هنگامه هرج و مرج اخلاقی و جهنم خویشتن خواهی هنوز با شرافت و بردباری عنصر اخلاقی رنج دیده را با خود حمل می کنند و از همین جاست که به وسوسه و ابراز عشق آتشی با آن همه پاکی و بی خبری بی اعتنا می ماند و در تمام لحظات بیماری و فلاکت سرهنگ پیر را ترک نمی کند.
و پدر، در مرکز فاجعه، نشانه شخصیتی رو به زوال و پای به مرگ است. او فقط با تغذیه از رویای افتخاری، فرسوده فصل درخشان فیلم در خیابان و صدای مارش به همراه گامهای او و با نیروی الکل زندگی می کند غروری پیر و مزاحم که آغشته در مالیخولیای پیری و کابوس های تنهایی است. بزرگترین توجیه وجود بشری و نشانه حضور او بر صحنه زمین عشق خسته اش به دخترانش است و نیاز مادرانه اش به زن جوان خویش در فصل آخر فیلم که از دستان او آب می نوشد و با استادی تمام پرداخته شده. او له شده و ناتوان است. حتی قادر به ایجاد شادی در زن جوان و مشتاق خود هم نیست، او کومه ای از بیماری یأس و خیال های می شوم روزهای پیری است. با احساس پیری و راندگی نسبت به جامعه و بیماری مرموزی که گویا فقط زن از آن آگاه است در منحیط زندگی دختران و زنش چنان تأثیر می گذارد که می توان آن را مقدمه بروز تمام فاجعه دانست.
تمام شخصیت های دیگر فیلم به نحوی با خود و دیگران پیوندی دارند. خدمتکاری که همیشه کنجکاو حوادث است مرد ژنده پوشی که در بیابان بیهوده در جستجوی یافتن زنش تلاش می کند و ما بعد او را و شاید سایه ای از او را، در پشت اتاق پنجره تیمارستان می بینیم و حتی گربه ای که در هیئت آدمیان اطرافش به دنبال پس مانده غذایی می گردد و سرانجام جز خون ملیحه طعمه ای نمی یابد.
تعویض نمای داخل اتاق به نمای کلی ساختمان در لحظه ای که سرهنگ می خواهد به درون تاریکی سقوط کند و حالت مالیخولیایی سرهنگ در همین فصل و پرداخت مشاجره سرهنگ با کلفت در روی پله با استفاده از زوم از لحظات بسیار گیرای فیلم هستند. از دیگر خصوصیات خوب فیلم، فیلمبرداری آن است که توسط یزدی انجام گرفته است.
تقوایی در انتخاب موضوع اولین فیلم داستانی خود راهی تازه و پرزحمت را به تنهایی و شجاعت برگزیده است. داستان از مجموعه قصه هایی « واهمه های بی نام و نشان » نوشته دکتر ساعدی انتخاب شده است. در پرورش شخصیت ها و صحنه آرایی تقوایی از استقلال و سلیقه خود، با استفاده ای معقول و اندیشمندانه اثری خارج از حوزه ادبیات آفریده است اثری که با مراجعت به جوهر تصویری و بیان ذاتی سینما و ابهام قسمتی از جامعه و خصلت اشخاص مختلف آن را در رابطه و برخورد با مسایل اجتماعی با دیدی عمیق منعکس می سازد.