کاملاً اتفاقی
اتفاقی شده ام ، مینوتور!
من از نیمهی حرف هام متوجه ام
که زمین خطای باصره است
وروی خطوط تقارن
تنها به تن هایی فکر می کند
که از حروف دَر هَم بستر
دَر هَم بازو
به نسلهای منقرض مدارس آرزو دارند
من با نیمهی نمی دانم ام
به خیابان می روم
وبا آدمهایی دوست هستم
که اصلاً قصد اتفاق ندارند
حالا می توانیم از نیمه اول من
با چهره های صدا دار
عکس یادگاری بگیرید
تا موزه های جوان
حرف هایی برای زدن داشته باشند
تن هایی برای آرزو
به: مهدی جعفری
دوست من!
دنیا احتمال دارد
در گوشه ی تاریکِ اتاقِ معکوس
کفشهایم را جاگذارم
که خدای نا کرده
عقربه ها حرفی اگر بزنند
(و پلیسِ سطر ردِ لامِ کلام را گم کند)
دنیا را چه دیدی
شاید هم فعل های تو
در تواترِ دست های خداحافظی گم شوند
و گوشه ی اتاقِ من برای همیشه
خالی از حرف و استکان باقی بماند
که در این صورت
شمار زیادی از فعل های تقدیمی
توی احتمالِ دنیا دست می برند
تا من از فرطِ کلام
توکل کنم به کفش هایی که پا را از خانه بیرون نمی گذارند
دوستِ من !
زوایای تاریکِ تماشاچی
واین اتاقِ پر از دود و دایره
که دم از رفاقت می زند
که بازدم از رفاقت می زند
با این موها که نقشِ تو را از حفظ می خوانند
دلیل خوبی برای نوشتن است
بنویسید دنیا «احتمال» دارد
بنویسید در دنیا ی ادبیات هر اتفاقی ممکن است بیفتد
جا مثلاً اینکه اتاقccu جا نداشته باشد
و ما مجبور باشیم سرِ پا کسی را دوست بداریم
تا پرستاران با مقداری مرفین
و بسته ای از فعل های تو
گوشهی اتاق ظاهر شوند
و زیتون های نمی دانم کجای تو را مزه مزه کند
زیتون های مادرید.